به مناسبت هفته ی منصور حکمت

اشاره:

منصور حکمت انقلابی و نظریه‌پرداز مارکسیست و مبارز و فعال سیاسی کمونیست بود. او بنیانگذار و رهبر سیاسی حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری ایران به شمار می‌آید. منصور حکمت در سال ۱۳۸۱ و در حالی که تنها ۵۱ سال داشت، به دلیل بیماری سرطان، در لندن جان سپرد. در سالروز تولد او (۴ ژوئن ـ ١۵ خرداد)، هموندان فکری و سازمانی منصور حکمت بزرگداشت هایی برای او برپا می کنند. هفته ی حکمت قرار است هفته ی بزرگداشت دست آوردهاى زندگى کوتاه اما پربار منصور حکمت باشد.

در این پیوند مینو همیلی مطلب زیر را که بخشی از یک مصاحبه ی مفصل انترناسیونال(نشریه حزب کمونیست کارگرى ایران) با منصور حکمت است و در اسفند ١٣٧٠ (مارس ١٩٩٢) با عنوان “مارکسیسم و جهان امروز” منتشر شده، برای چاپ در شهروند ارسال کرده است.

***

 

انترناسیونالیک وجه عمده تعرض ضد سوسیالیستى اى که در جریان است وجه اقتصادى است. سقوط شوروى به رواج این حکم میدان داده که سرمایه دارى و بازار بهترین، کارآمدترین و مقدورترین الگوى اقتصادى اى است که جامعه بشرى در طول تاریخ به آن دست یافته است. شما به عنوان یک مارکسیست چه پاسخى به این ادعا دارید؟

منصور حکمت: دو موضوع را اینجا باید از هم تمیز داد. یکى مقایسه عملکرد مدل هاى مختلف سرمایه دارى در غرب و شرق است و دوم مقایسه سرمایه دارى (چه رقابتى و چه غیر از آن) با سوسیالیسم به عنوان یک آلترناتیو اقتصادى و اجتماعى. سوسیالیسم به معنى موردنظر مارکسیستها تا امروز عملا جایى برپا نشده است. ما معتقد نیستیم که نظام اقتصادى در شوروى در هیچ مقطعى از دیدگاه کارگرى و مارکسیستى می توانسته سوسیالیستى اطلاق بشود. بنابراین به مساله سرمایه دارى و سوسیالیسم بعدا می پردازم و ابتدا به نکاتى راجع به مدلهاى مختلف توسعه سرمایه دارى در غرب و شرق اشاره می کنم.

آیا سرمایه دارى متکى به بازار و رقابت “بهترین، کاراترین و ممکن ترین” الگوى اقتصادى براى جامعه است که تاکنون عملا وجود داشته است؟

براى آنکه اصولا بتوان به این سئوال پاسخ داد باید ملاک تعریف شده اى براى قضاوت بهتر و بدتر بودن و کارآمد بودن و نبودن سیستم هاى اقتصادى داشت. این کلمات شدیدا سوبژکتیو و نامعین اند، زیرا بسته به اینکه مفسر چه انتظارى از الگوى اقتصادى داشته باشد ملاک تشخیص می تواند متغیر باشد. این در خود علم اقتصاد بورژوایى مدتها یک موضوع مورد بحث بوده است. رشد کمى اقتصاد، رشد تکنیکى، نحوه توزیع ثروت، پایه صنعتى، سطح اشتغال، مرغوبیت محصولات، خودکفایى و یا موقعیت محکم در بازار جهانى و غیره در خود مکاتب مختلف اقتصاد بورژوایى به عنوان ملاک هاى مختلف و حتى متناقضى براى تعریف الگوهاى تولیدى بهتر و بدتر به کار رفته اند و مکاتب اقتصادى و احزاب سیاسى بورژوایى مختلف را به جدل با هم کشیده اند. در قبال صفات “کاراترین و ممکن ترین” مدل اقتصادى می شود پرسید “کاراترین و ممکن ترین الگوى اقتصادى براى چه جامعه اى، در چه دوره اى و با چه معضلاتى؟”. این بویژه یک مساله قدیمى اقتصاد توسعه بوده است. به عنوان نمونه، مدل بازار آزاد براى سرمایه دارى و بورژوازى روسیه پس از وقوع انقلاب کارگرى اکتبر ابدا آلترناتیو ممکن و کارآمدى نبود. تاریخ بخش اعظم کشورهاى عقب افتاده تر (یا حتى کشورهایى مانند ژاپن) شاهد این واقعیت است که حتى تشکیل بازار داخلى کار و کالا در مراحل اولیه و یا شکل دادن به یک پایه صنعتى اولیه و مقدماتى، کنار زدن موانع پیشاسرمایه دارى و نظیر اینها، بدون دخالت از بالا در مکانیسم بازار ممکن نبوده است. تاریخ خود سرمایه دارى غربى پر از مقاطعى است که دولت ناگزیر به دخالت در مکانیسم بازار براى فائق آمدن به کسادى ها و بحران ها و یا بازسازى هاى تکنولوژیکى بوده است. همین امروز کلمات رقابت و بازار آزاد نمی تواند، بدون تعدیلات مهمى در این مفاهیم، براى توصیف مشخصات سرمایه دارى غربى به کار برود، زیرا دولت و انحصارات غیردولتى نقش ساختارى اساسى در جهت دادن به حرکت سرمایه و تعیین شاخصهاى اقتصادى نظیر قیمتها، ترکیب تولید، نرخ رشد، سطح اشتغال و غیره دارند.

با این حال به نظر من وقتى مدافعان سرمایه دارى غربى ارجحیت مدل اقتصادى غرب را بر شرق اعلام می کنند، چه با ملاک مفروضات جامعه سرمایه دارى و چه از نظر شاخص هاى کمى عملکرد اقتصادى دو بلوک در یک مقیاس وسیعتر تاریخى، کاملا حق دارند. مدل اقتصادى شوروى، به عنوان یک مدل اصلاح شده سرمایه دارى، نتوانست چهارچوب مناسب تر و کارآمدترى براى انباشت سرمایه و تخفیف تناقضات درونى شیوه تولید مبتنى بر سرمایه به دست بدهد. مشخصه ی اصلى سرمایه دارى مدل شوروى تلاش براى دور زدن مکانیسم بازار توسط یک سیستم ادارى بوده است. چیزى که تقابل برنامه و بازار اطلاق می شد. از بین بردن مکانیسم بازار ممکن است، مشروط بر اینکه کل بنیاد اقتصادى سرمایه دارى، یعنى کالا بودن نیروى کار، برقرارى یک سیستم ارزشى به عنوان مبناى مبادله و توزیع محصولات میان بخشها و آحاد مختلف جامعه، اقتصاد مبتنى بر پول و غیره به طور کلى برچیده شود، اما حفظ این روابط و در همان حال دور زدن بازار به عنوان ظرف تعیین مادى این روابط و مقولات و مکانیسمى که آنها را به هم مرتبط می کند، بدون اخلال جدى در کارکرد سرمایه دارى ممکن نیست. این اتفاقى است که در شوروى افتاد. آنچه در شوروى رخ داد جایگزینى بازار با برنامه نبود، بلکه انتقال فونکسیون هاى بازار به نهادهاى تصمیم گیرنده ادارى بود. در نظام سرمایه دارى بازار (مستقل از حدود رقابت و انحصار) فونکسیون هاى پیچیده و متنوعى را انجام می دهد. چه چیز باید تولید شود، چقدر باید تولید شود، چه تکنیکى باید به کار برود، چقدر باید مصرف شود، چه کسى باید مصرف کند، ظرفیت هاى تولیدى، وسائل تولید و نیروى انسانى در چه ظرفیتى و در کدام بخش ها باید به کار بیافتد، ارزش و قیمت کالاها از نیروى کار تا وسائل تولید و مصرف در هر مقطع چیست، کدام سیستم تولید و مدیریت باید به کار برود، کدام نیازها باید تأمین شوند و کدام نیازها باید انکار شوند، اقتصاد باید در چه جهت حرکت کند، کدام وسائل تولید باید از دور خارج شود، کدام تکنیک باید کنار گذاشته شود و غیره و غیره. به درجه اى که جامعه از نظر صنعتى و تولیدى رشد می کند و محصولات و نیازها تنوع بیشترى پیدا می کند، نقش بازار پیچیده تر و پیچیده تر می شود. دور زدن این مکانیسم و احاله تعیین این شاخص ها و نسبتها و جابجایى ها به نهادهاى ادارى، دیر یا زود سرمایه دارى را به بن بست می رساند. براى دوره اى طولانى ادعاى شوروى این بود که خلاف غرب با پدیده هایى نظیر بحران هاى ادوارى و بیکارى روبرو نیست، اما براى سرمایه دارى این بحران ها، بیکارى ها و رکودها و رونق هاى دوره اى، مکانیسم هاى بازار براى تطبیق دادن سرمایه با تناقضات اقتصادى بنیادى تر هستند. اینها روش هاى تطبیق سرمایه با رشد نیروهاى تولیدى در متن این نظامند، مکانیسم هایى هستند که در آن سرمایه خود را بازسازى می کند و با رشد کمى و کیفى (تکنولوژیکى) نیروهاى تولیدى کنار می آید. همه شیوه هاى تولیدى در طول تاریخ، هر قدر استثمارگرانه و طبقاتى، در تحلیل نهایى سازمانى براى گسترش حجم تولید، رشد تکنولوژى تولید، و رفع نیازهاى اقتصادى بوده اند. اگر امروز اساسا بشود چیزى درباره اقتصاد شوروى گفت این است که این مدل، در مقطع معینى از این نظر به بن بست رسید. تجربه شوروى نشان داد که بازار خود کارآمدترین ابزار محاسبه اقتصادى و تنظیم معادلات اقتصادى در نظام سرمایه دارى است و حتى اگر تحت شرایط خاصى دور زدن مکانیسم بازار و احاله فونکسیون هاى آن به یک سیستم ابلاغ ادارى، میان برهاى اقتصادى معینى را ممکن کند، در دراز مدت رشد تکنیکى و تنوع نیازهاى تولیدى و مصرفى جامعه سرمایه دارى، این روش را به بن بست می رساند.

امروز بازار از سیستم اقتصادى شوروى انتقام می گیرد. بحران هاى نداشته، بیکارى هاى پنهان شده، قیمت هاى پائین نگه داشته شده، صنایع سوبسید گرفته و غیره بناگاه جاى خود را به بیکارى هاى میلیونى، تورم سرسام آور و کارخانجات عاطل مانده می دهد. معلوم می شود در تمام این مدت منطق بازار نفیاً حکم خود را رانده است. مدل شوروى، آنهم به درجه زیادى به دلیل قدرت بسیج ایدئولوژیکى و سیاسى ناشى از آویزان شدن به میراث انقلاب کارگرى اکتبر، در رشد اولیه صنعت در این کشور و شکل دادن به زیرساخت هاى اقتصادى کارایى داشت. بویژه مادام که رشد تولید اساسا به مصرف بیشتر نیروى انسانى و کسب ارزش اضافه مطلق مبتنى بود و این نیروى انسانى از بخش روستایى قابل تأمین بود، اشکالات این سیستم برجسته نمی شد، اما فراتر از این مرحله، بویژه هنگامى که تولید ارزش اضافه نسبى از طریق بهبود تکنیک تولید اهمیت پیدا می کند، آنجا که نیازهاى جامعه اعم از مصرفى و تولیدى تنوع زیاد پیدا می کند، آنجا که مساله مرغوبیت محصولات چه در تولید و چه در مصرف مهم می شود، این سیستم ضعف اساسى خود را به نمایش می گذارد. شوروى از سهیم شدن در انقلاب تکنیکى دو دهه اخیر ناتوان ماند. مدل شوروى، ظرفیت تأمین نیازهاى مصرفى و تولیدى متنوع یک اقتصاد پیشرفته صنعتى را نداشت. بنابراین از نقطه نظر سرمایه این مدل قابل استفاده نیست و مدل غربى، سرمایه دارى متکى بر نقش محورى بازار، هنوز تنها مدل کارآمد و ممکن محسوب می شود.

ممکن است گفته شود جامعه شوروى جامعه عادلانه ترى بود. تأمین اجتماعى و امنیت اقتصادى بیشتر بود، شکاف طبقاتى کمتر بود و غیره. از نقطه نظر بورژوازى غربى، عدالت اقتصادى لزوما شاخص بهتر بودن یک جامعه نیست. جناح چپ بورژوازى، سوسیال دموکراسى و گرایشات پیرامونى اش، اساسا براى اجتناب از شورش فقرا در مهد صنعت و مدنیت این مقوله را وارد سیستم اقتصادى خود کرده بود و همیشه به موقع با مطالعه افت و خیز منحنى نرخ سود دست از آن کشیده است. ما هم، به عنوان کمونیست و کارگر، براى عدالت اقتصادى آلترناتیو خودمان را داریم. مساله ما اولا، ایجاد نظامى است که روى این عدالت اقتصادى بنا شده باشد، این عدالت اقتصادى را دائما بازتولید کند و اساسا بر آن مبنا شکوفا بشود. چهل سال “عدالت” در استفاده از امکانات محدود آنهم به قیمت کار شاق و بعد به فقر و بیکارى مطلق کشیده شدن و در دست ارتجاع اقتصادى و سیاسى و فکرى از قفس گریخته رها شدن، مایه خوشنودى ما نمی تواند باشد. ثانیا، ما براى رشد اقتصادى، پیشرفت تکنیکى و گسترش ظرفیتهاى تولیدى و بالا رفتن سطح مصرف و رفاه و فراغت جامعه انسانى ارزش حیاتى قائلیم. تقسیم کمبودها آلترناتیو ما نیست. هر کمبودى باشد قطعا باید همه بارش را به دوش بگیرند، اما سوسیالیسم اقتصاد گسترش امکانات انسانها و اقتصاد تامین هرچه بیشتر نیازهاى مادى و معنوى آنهاست. اما در مورد وجه دوم سئوال. در قبال این ادعا که سرمایه دارى، حال مدل غربى و “پیروز” آن، بهترین و کارآمدترین نظام تاکنون موجود و مقدور براى انسان بوده است چه می شود گفت. نظام اقتصادى بسیار بهترى براى زندگى بشر در تمام طول قرن حاضر ممکن و مطرح بوده است. اگر بشر امروز در مناسبات سوسیالیستى زندگى نمی کند براى این است که نظام کهنه با چنگ و دندان، با کشتار و شکنجه و ارعاب و تحمیق و تفرقه افکنى، از خودش دفاع می کند. این نظام بهتر تعریف شده است. میلیونها انسان براى این نظام جنگیده اند و می جنگند. این ادعا که سرمایه دارى بهترین نظم اقتصادى است، بزرگترین دروغ تاریخ بشر است. کثافت از سر و روى این نظام می بارد. در حالى که صدها میلیون انسان مسکن ندارند، بهداشت ندارند، مدرسه ندارند، خوشى ندارند و حتى بخشا غذا ندارند، وسائل تولید و تامین این نیازها عاطل و باطل افتاده است و دهها میلیون انسان که قادرند این وسائل را به کار بگیرند و این کمبودها را برطرف کنند بیکار نگه داشته شده اند. عده اى را گماشته اند تا اگر کارگران سرخود به این وسائل چنگ بیاندازند به سینه شان شلیک کنند. پلیس در مهد تمدن غربى معدنچى اى راکه می خواهد سوخت تولید کند کتک می زند و به زندان می اندازد. کوه هاى کره و گندم در انبارهاى جامعه اقتصادى اروپا می گندد و قدرى آن طرف تر مردم دارند از قحطى می میرند. لازم نیست از فحشاء و فقر و بیخانمانى و قحطى یا از موقعیت مردم در کشورهاى عقب افتاده مثال بزنیم. در خود آمریکا ٣٠ میلیون نفر زیر سطح فقر زندگى می کنند، ١٠ میلیون کودک فاقد بیمه درمانى اند، از نیویورک تا لوس آنجلس بى مسکنى بیداد میکند. فحشاء در کل جهان یک روش امرار معاش و سازماندهى فحشاء و تولید و توزیع مواد مخدر یک روش پر افتخار مال اندوزى است. در انگلستان منت گذاشته اند و در زمستانها ایستگاه هاى مترو را شب باز می گذارند تا مردم بى مسکن از سرما نمیرند. این جامعه بدون کار خانگى و فرودستى زن در صحنه اقتصادى نمی تواند روى پاى خودش بایستد. این جامعه کودکان را به کار می کشد. پیران را دور می اندازد. بدون به کشتن دادن و معلول کردن و فرسوده کردن نمی تواند تولید کند. این جامعه بدون انکار انسان بودن اکثریت ساکنان کره زمین و بدون چشم بستن به نیازهاى اولیه آنها، از غذا و بهداشت و مسکن و امنیت اقتصادى تا فراغت و دانش و هنر، نمی تواند تعادل خود را حفظ کند.

مهم تر از همه، اساس این جامعه این واقعیت شرم آور است که بخش وسیعى از آن، اکثریت آن، براى زندگى کردن در جهانى که به آن چشم باز کرده اند باید توانایى بدنى و فکرى خود را به اقلیتى بفروشند. تولید مایحتاج و وسائل زندگى انسانها به سودآورى سرمایه گره خورده است. این واقعیت ریشه همه این نابرابرى ها و محرومیت هاست. کار مزدى، تقسیم جامعه به کارگر و سرمایه دار، به مزد بگیر و مزد بده و تنزل دادن کار، به عنوان یک فعالیت مولد و خلاق، به “شغل”، به عنوان روش امرار معاش، بخودى خود حکم ورشکستگى این نظام است.

به نظر من کسى که نظام اقتصادى موجود را بهترین و ممکن ترین نظم می نامد دارد به توحش خودش اعتراف می کند. واقعیت این است که بویژه با نقد مارکس به سرمایه دارى، بشریت ضرورت و امکانپذیرى یک نظام اقتصادى و اجتماعى برتر را اعلام کرده و حتى خطوط اساسى چنین جامعه اى را ترسیم کرده است. جامعه اى متکى بر برابرى و آزادى کامل انسانها، جامعه اى مبتنى بر تلاش خلاقانه همگانى براى تامین نیازهاى بشرى، جامعه اى که در آن وسائل تولید دارایى مشترک همه مردم باشد. جامعه اى جهانى بدون طبقات، بدون تبعیض، بدون کشور و بدون دولت مدتهاست مقدور است. خود سرمایه دارى مقدمات مادى این نظام اقتصادى نوین را فراهم کرده است.

 

انترناسیونال:  امروز در سال هاى آخر قرن بیستم، قرنى که کمونیستها آن را عصر انقلاب پرولترى نامیده بودند، جامعه سوسیالیستى همانقدر به صورت یک آرمان متحقق نشده و دور از دسترس جلوه گر می شود که در ابتداى قرن. شما به عنوان یک مارکسیست این عدم موفقیت را چگونه توضیح می دهید و چه دورنمایى از تحقق عملى انقلاب پرولترى و جامعه سوسیالیستى دارید؟

منصور حکمت: کمونیسم قرار نبود به عنوان یک الگوى عقلایى و یا یک ایده آل انسانى و به حکم معقول بودن و مطلوب بودنش عملى شود. یک سهم مهم مارکس در تاریخ جنبش هاى سوسیالیستى و اشتراکى ربط دادن آرمان کمونیسم و دورنماى تحقق آن به مبارزه اجتماعى یک طبقه معین، یعنى طبقه کارگر  مزدى در جامعه سرمایه دارى، بود. پیروزى سوسیالیسم تنها می توانست و می تواند نتیجه جنبش طبقه کارگر باشد. به این ترتیب به نظر من عدم تحقق سوسیالیسم اساسا ناشى از تغییر مکان اجتماعى و طبقاتى بستر رسمى کمونیسم پس از تحولات نیمه دوم دهه بیست در شوروى بوده است. انقلاب روسیه و سرنوشت آن به نظر من تعیین کننده ترین نقش را داشته است. انقلاب اکتبر انقلاب کارگران براى سوسیالیسم بود و توسط بلشویسم که نماینده رادیکالیسم و انترناسیونالیسم کارگرى در طیف عمومى سوسیالیسم بود رهبرى شد. با پیروزى سیاسى انقلاب اکتبر یک قطب کمونیستى در شوروى ایجاد شد که در برابر تجربه انترناسیونال دوم قرار می  گرفت و روشن است که جنبش ها و احزاب کمونیست و پراتیک کمونیستى در سطح جهانى به طور کلى به شکل تنگاتنگى با این قطب گره می خورد. تشکیل دولت شوراها و ایجاد یک بین الملل مبتنى بر افق گرایش رادیکال و کارگرى در طیف سوسیالیستى بالاترین حد پیشروى کمونیسم به عنوان یک حرکت کارگرى در این قرن بوده است. همانطور که قبلا اشاره کرده ام، این قطب متاسفانه یک قطب کمونیستى کارگرى باقى نماند. در طول مباحثات مربوط به دورنماى اقتصادى شوروى، کمونیسم کارگرى در برابر افق و سیاست ناسیونالیستى عقب نشست و کلا با تثبیت راه رشد سرمایه دارى برنامه ریزى شده دولتى تحت لواى ساختمان سوسیالیسم در شوروى، از کمونیسم کارگرى عملا خلع ید شد و بعدها گام به گام کمونیسم و کارگران در تک تک جبهه ها عقب رانده شدند. تمام اعتبار انقلاب کارگرى به سرمایه یک قطب سوسیالیسم بورژوایى تبدیل شد که براى دهها سال سرنوشت مبارزه کمونیستى در اقصى نقاط جهان را تحت تاثیر قرار داد. با ظهور یک شوروى بورژوا به عنوان مرجع و قطب کمونیسم رسمى، سوسیالیسم کارگرى کلا به حاشیه رانده می شود و حتى احزاب جدى اى که بتوانند این هژمونى سوسیالیسم بورژوایى بر جنبش موسوم به کمونیسم را زیر سئوال قرار بدهند در سنت سوسیالیسم کارگرى شکل نمی گیرد.

باید بگویم که سوسیالیسم غیر کارگرى همیشه یک رگه زنده در سنت عمومى سوسیالیسم و انتقاد چپ در جامعه بوده است. این گرایش تا قبل از تجربه شوروى در کنار سوسیالیسم کارگرى و در کشمکش با آن بسر می برد و می دانیم که انتخاب عنوان کمونیست توسط مارکس و انگلس دقیقا براى اعلام تعلق آنها و نظراتشان به جناح کارگرى، به عنوان یک گرایش خاص در سوسیالیسم، صورت گرفت. اما با تجربه شوروى سلطه سوسیالیسم غیر کارگرى در مقیاسى وسیع و تعیین کننده مسجل شد و کمونیسم کارگرى دیگر حتى یک گرایش و جناح با نفوذ در سرنوشت سوسیالیسم باقى نماند.

به نظر من از انتهاى دهه ٢٠ به بعد کمونیسم اساسا از ریل خارج شد. این بار خود مساله شوروى در کنار مساله کاپیتالیسم به طور کلى، به یک معضل محورى کمونیسم واقعى کارگرى تبدیل شد. عدم موفقیت تاکنونى سوسیالیسم به عنوان یک آرمان حاصل این واقعیت است که تنها جنبشى که قادر به تحقق این آرمان است با ملى شدن و مصادره شدن انقلاب کارگرى در شوروى به ضعف و تشتت کشیده شد. سوسیالیسم کارگرى تا امروز از تجربه شوروى قد راست نکرده است. اضافه می کنم که وقتى از تجربه شوروى حرف می زنم منظورم فقط اتفاقات و تحولات در محدوده یک کشور نیست. ظهور کمونیسم چینى که غشاى نازکى براى آرمان ها و امیال ملى یک کشور اساسا دهقانى بود، ظهور پوپولیسم چپ میلیتانت بویژه در کشورهاى تحت سلطه امپریالیسم، پیدایش چپ دانشجویى و لیبرالیسم چپى که در مکتب چپ نو و شاخه هایى از تروتسکیسم در اروپاى غربى متعین می شود، پیدایش اوروکمونیسم و غیره، که هر یک تحرک شبه سوسیالیستى جنبش هاى غیر کارگرى را نمایندگى می کردند، همه به نحوى از انحاء محصولات بعدى تجربه شکست انقلاب کارگرى در شوروى اند. در غیاب این تجربه به نظر من سوسیالیسم کارگرى می توانست پاسخگوى این تحرکات باشد و موقعیت خود را به عنوان بستر اصلى و معتبر مارکسیسم و مبارزه سوسیالیستى حفظ و تحکیم کند. جنبش هاى غیرکارگرى و شبه سوسیالیستى اى که به نام کمونیسم و مارکس به صحنه ریختند به نظر من یکى پس از دیگرى پایه هاى کمونیسم واقعى را در جامعه سست کردند. اولین قربانى در این میان اندیشه مارکسیستى و انتقاد مارکسیستى به نظام سرمایه دارى بود. این اندیشه را از محتواى برنده و زیر و رو کننده اش تهى کردند و به جاى انتقاد بنیادى مارکسیسم از سرمایه دارى کوله بارى از خرده گلایه هاى اصلاح طلبانه و گاه حتى ارتجاعى و عقب مانده را زیر این عنوان جا دادند. حقیقت جویى و متد عمیقا علمى مارکس را مسخ کردند و مارکسیسم را به انبار کلیشه ها و آیه هاى آسمانى که جز بیان اهداف نازل و زمینى اقشار میانى جامعه نبود تبدیل کردند. کار به جایى رسیده است که وقتى ما می گوئیم مارکسیسم منتقد دموکراسى است، با ناسیونالیسم ضدیت دارد، انقلاب اقتصادى را اصل می داند و خواهان لغو کار مزدى است، براى فرهنگ هاى ملى و هویتهاى قومى دل نمی سوزاند، دشمن مذهب است و غیره، انگار داریم نوآورى می کنیم. هژمونى گرایشات شبه سوسیالیستى طبقات غیر کارگر و اهداف غیر کارگرى و گاه ضد کارگرى که در این میان به اسم کمونیسم و سوسیالیسم دنبال شده است براى دوره اى طولانى کارگران را به محدودیت در تریدیونیونیسم و حتى تبعیت در مقیاس وسیع از سوسیال دموکراسى، یعنى جناح چپ خود طبقه حاکم، سوق داده است. سوسیالیسم هاى کاذب، اگر نظیر شوروى رسما رهبران کارگرى را قلع و قمع نکرده باشند، به هرحال این نقش را داشته اند که رابطه کارگر و کمونیسم را در مقیاسى وسیع گسستند. چه آنجا که نظیر شوروى و چین و آلبانى و غیره نمونه هایى بیزار کننده از جوامع بسته، استبدادى و راکد را تحت نام سوسیالیسم جلوى کارگر قرار دادند، و چه آنجا که در جوامع غربى و یا کشورهاى تحت سلطه، کمونیسم و رادیکالیسم چپ را با اپوزیسیونیسم پر قیل و قال و بى محتواى روشنفکران تداعى کردند، حاصل کار جز دور کردن کارگر از کمونیسم و ساکت کردن کارگر کمونیست در درون طبقه کارگر نبوده است. به یمن وجود این جریانات کمونیسم کارگرى اى که قادر بود جلوى یک جنگ جهانى بورژوایى قد علم کند و کشورى به وسعت روسیه تزارى و یا آلمان را به انقلاب بکشاند، براى دوره اى طولانى به زمزمه ها و تلاش هایى انتقادى و خلاف جریان تبدیل شد. امروز با سقوط این قطب هاى کاذب، و با کاهش مطلوبیت کمونیسم و مارکسیسم در میان اقشار غیر کارگرى و متفکران آنها، این سیکل تازه دارد بسته می شود.

بنابراین وقتى می پرسید چرا کمونیسم و سوسیالیسم در این قرن پیروز نشد، من متقابلا می پرسم کدام سوسیالیسم می بایست پیروز شود؟ سوسیالیسم ما، سوسیالیسم کارگرى، با شکستى که از خط ناسیونالیستى در شوروى خورد، قدرت ایجاد تغییرات اساسى در جامعه معاصر را براى دوره اى طولانى از دست داد. نیروى طبقاتى خود را به تریدیونیونیسم و سوسیال دموکراسى و رفرمیسم چپ باخت و نقد برنده اش از جامعه موجود زیر آوار تحریفات شبه سوسیالیستى مدفون شد. امروز تازه داریم، آنهم در متن هجوم جدیدى به کارگر و سوسیالیسم، از این تجربه قد راست می کنیم.

یک نکته را هم در پایان بگویم. من از آن کمونیست هایى که پیروزى نهایى کمونیسم را نتیجه اجتناب ناپذیر روند تاریخ می دانند نیستم. تحقق سوسیالیسم حاصل مبارزه طبقاتى است و این مبارزه همانقدر که می تواند به پیروزى منجر شود، شکست و ناکامى هم می تواند ببار بیاورد. نه فقط کمونیسم و جامعه آزاد انسانى، بلکه بربریت بورژوایى در ابعادى که شاید نسل ما هنوز تجربه نکرده است، می تواند نتیجه این کشمکش باشد. با این حال، با توجه به بسته شدن سیکلى که از آن صحبت کردم و با توجه به قدرت عظیمى که کارگر امروز در مقیاس اجتماعى در صحنه اقتصادى به دست آورده است، به آینده سوسیالیسم خوشبینم. مساله به هرحال به پراتیک اجتماعى کمونیسم و کمونیستها گره می خورد.

* مصاحبه ی کامل را در این لینک بخوانید.

hekmat.public-archive.net #0660fa.html

انترناسیونال، نشریه حزب کمونیست کارگرى ایران شماره ١ – اسفند ١٣٧٠ – مارس ١٩٩٢

مجموعه آثار منصور حکمت جلد هشتم صفحات ١ تا ٣۵ – انتشارات حزب کمونیست کارگرى ایران، چاپ اول نوامبر ١٩٩٧ سوئد