“ایرانه خانم”؛ تلاش برای دستیابی به هویت انسانی

 

ایرانه خانم سرنوشت آدمی است با عمری بسیار طولانی که مدام ظلم و ستم را در این سرزمین تجربه می کند و باز ادامه می دهد به امید آنکه روزی آفتاب بتابد

 

 

 

گفتگو با پیمان سلطانی موسیقیدان عصیانگر و جسور معاصر را در شرایطی انجام دادم که او دائماً می کوشید مرا به سکوت دعوت کند، اما کلمات در حصار تنگ سخنانم باقی نمی مانند و او چنان کلمات را از من می رباید و به دور دست ها می برد و به آن ها جان می بخشد، که تنها باید در مقابل اش سکوت اختیار کرد و شنید.  

 

در جایی خواندم که شما در آثار موسیقایی تان به خصوص “ایرانه خانم” تاکیدتان بر هویت ایرانی است، می شود تعریف تان را از هویت بگویید؟

ـ همین که من با شخص دیگری همانند نیستم هویت مرا می سازد  در واقع فردیت من هویت ام است. هویت من انبوهی از مؤلفه هاست که تنها به اطلاعات اداره ی ثبت احوال مربوط نمی شود. انسان های “تراریخته” هم به سبب تفاوت در زمان تولدشان یکسان نیستند. من با بسیاری از مردم در یک آئین، یک باور دینی، یک زبان، یک شغل، یک محیط اجتماعی و فهرستی بی شمار دیگر مشترک هستم. این عناصر می توانند شخصیت مرا تشکیل دهند، اما اغلب شان اکتسابی اند. در هر صورت غنای من را همین یکتایی ام می سازد. همیشه بر این باور بوده ام که یک تصادف و یک اتفاق می تواند بیشتر از یک میراث دو هزار ساله مرا از آن خود کرده و در من حلول کند. تغییرهای مداوم من در طول زندگی، تعصب های کودکی ام که حالا شکلی دیگر به خود گرفته است، تصورم از عصری که در آن چشم گشوده ام، تعبیرهایم از زندگی، عشق و مرگ که مدام در این سال ها دچار تغییر بوده است، هویت مرا ساخته اند. من در سرزمینی متولد شده ام که روزگاری مهد تمدن محسوب می شده و زمان هایی هم در زیر فشارها و مصیبت های بزرگ تاریخی کمر خم کرده و بدین سبب در هر دورانی تعلقات هویت اش دچار تغییر شده است. من در سرزمینی متولد شده ام که مدام مرا به سوی فراموشی هدایت کرده است، اما آنچه مسلم است اینکه هیچ یک از این تعلق ها اولویت مطلق من نیستند. برای من آنجا که احساس کنم آزادی بیانم تهدید می شود، تعلقم به رهایی، تبدیل به هویت ام می شود. من هویت ام را بدون درگیری های خونین می خواهم. در واقع مساعدت زندگی مشترک انسان ها در صلح و آرامش و بدون دخالت عقاید مذهبی در ترکیب با عقاید سیاسی، اما این سلسله مراتب، پایدار نیست و در زمان تغییر می کند و منجر به تضادهای بی شمار در عناصر زیستی می گردد. تناقض هایی که گاه میان دو انسان هم عصر دو هزار سال اختلاف ایجاد می کند. من این تضادها را زندگی کرده ام و از آنها بریده ام. تضاد و تناقض فکری مردم، هویت فعلی امروز سرزمین مرا می سازد و قطعا پیامدش در آثارم متبلور خواهد بود.

جلد شهروند ۱۶۵۶

 

ایرانه خانم را خانه، خاک و مادر نامیده اید در این باره برایمان بیشتر بگویید؟

ـ من اکنون در پی وطنم هستم و نگران برای تبعیدشدگان و مهاجرت های اجباری هم وطنانم. ما همه بی در کجاییم، اما به واقع میان ما تفاوتی نیست، چرا که ما همه بی وطن ایم، چه در خاک خودمان باشیم، چه رانده از آن و چه با چمدانی به دورِ جهان، سرگردان. گاهی خرسند از مبارزه برای وطنم هستم و گاهی در پی گریز از آن. من باید نگاهم را به عنوان مؤلفی که در خاک زیست گاهش زندگی می کند به دیدگاه یک مؤلف تبعیدی و مهاجر نزدیک می کردم تا بتوانم درد بی وطنی و بی کسی را در “ایرانه خانم” بیان کنم و من راه مبارزه را برگزیدم. این پرسش که آیا بودن در خاک خود به معنای بودن در وطن است سؤال اصلی من در ایرانه خانم است و هر بار که تصمیم گرفتم به آن پاسخ بدهم با تناقض هایی بی شمار روبرو شده ام. تناقضی که درون همه ی ما رخنه کرده است و ایرانه خانم مدام آن را فریاد می زند. این تناقض ها هر روز تعلق های ما را می کُشد، حتی تعلق های ملی مان را که پیش از این، همیشه همراه مان بوده اند. درد اصلی من این است که مدام از خود درباره ی تعلق ها، خاستگاه، روابط، خانه ام و خاکم سؤال کنم و این درد زمانی که عمومی شود، مردم بی وطن خواهند شد. من در ایرانه خانم بی وقفه به دنبال خاک، خانه، مادر و وطن ام می گردم. پیدایش می کنم، اما تا به آن نزدیک می شوم گم می شود. شاید هم، وطن آدمی در قلب کسانی است که دوست شان می داریم.

 

آیا به عنوان یک ایرانی زبان فارسی را هویت خود می دانید؟

ـ هویت مرا پارادوکس های بنیادی فرهنگ زیستی ام می سازند. زبان فارسی هویت مشترک مردم من نیست. چرا که هر کس با افکار متفاوت خودش با آن سخن می گوید و میان هر کدام از آن ها قرن ها فاصله است. یکی زبان فارسی برایش زبان شمشیر و قتل است و یکی زبان مهر و امید، یکی با این زبان در برابر فرهنگ استبداد به اعتراض سخن می گوید و دیگری سر هم نوع اش را به سوی طناب دار روانه می کند. این ها همان تناقضی است که مرا می رنجاند، همان تناقض تاریخِ سردرگمِ ایرانی، همان ایرانه خانمِ زیبای زخم خورده و شقه شده.

مؤلفه های هویت من نه زبان بوده است نه ایدئولوژی(حافظه ی جمعی)، چرا که من می خواهم با هر یک از تعلق های هویت ام با تعداد کثیری اشخاص از گونه های فرهنگی مرتبط باشم و تصورم این است که تنها می توانم از این طریق هویت شخصی تری داشته باشم. پذیرفتن زبان فارسی به عنوان تمامی ساختار هویت ملی مرا از هم وطنان دیگرم در اقوام مختلف ایران دور می کند و من این جدایی را نمی پذیرم. من زبان فارسی را در کنار تمامی زبان های اقوام ایرانی می پذیرم.

 

رسانه در این میان چه نقشی ایفا می کند، آیا اثر شما را به عنوان یکی از منابع شناسایی هویت می پذیرد؟

ـ من همیشه نگران بوده ام در برابر قدرت رسانه مانند یک رعیت، حقیر و آلت دست باشم، برای همین مراعات می کنم که دائما در اختیار آن قرار نگیرم، چرا که کوشش اغلب شان بی هویت کردن افراد است. البته رسانه ای که به آزادی بیان بیاندیشد مورد احترام من خواهد بود، اما رسانه ها مدام سعی می کنند که  مهمان شان در اقلیت بماند و حضور خودش را انکار کند و متعهد به سیاست های آن ها باشد. اگر این مؤلفه (مهمان و رسانه) برابر باشند، هویت هر دو شکل می گیرد در غیر این صورت مسأله ی سانسور مطرح می شود.

ما در رسانه، نماینده ی هزاران آدم حاضر و غایب هستیم و نه تنها از حق خود که باید مدافع حقوق آنان نیز باشیم. از این بابت من با میلیون ها هم وطن در آرا و افکارم اشتراکاتی دارم. اگر سانسور شوم آنان را هم سانسور کرده ام و اگر تن به تحقیر و حذف بدهم، هویت انسانی و عزت نفس ام را از دست خواهم داد. هر وقت بخواهند سانسورم کنند بهشان پشت می کنم تا عزت و حرمت هنرم را نگه دارم.

تعلقات من به موسیقی، خواه تاریخی باشد، خواه جامعه شناختی و خواه فرهنگی یا علمی، اگر بتواند میان من و میلیون ها انسان دیگر رابطه ای درونی و معنی دار ایجاد کند، من توانسته ام هویت موسیقایی ام را پیدا کنم. بنابراین باید میان من و رسانه یک گفتمان صورت بگیرد. در این صورت گفت وشنید ما به جدال نمی انجامد. البته خوشبختانه رسانه ها غالبا تا امروز همراه و یاور من بوده اند.

 

نگاه شما در اثرتان قبل از آنکه موسیقایی باشد تاریخی و جامعه شناختی است؟ در جایی نیز خواندم که شما پیش از خلق اثرتان پژوهش هایی را برای ساخت موسیقی تان انجام می دهید؟

ـ من در ایرانه خانم مدام قهرمان می پرورانم، اما قهرمانان من قهرمانان اساطیری نیستند. در ایران قهرمانان ما اغلب شکست خورده اند و مانند قهرمانان اساطیر یونان همچون “پرومته” که آتش را از خدایان می دزدد، پیروز نبوده اند. تنها، قهرمانان قبل از اسلام  همچون “آرش” هستند که با پرتاب تیر جان خودش را برای سرزمین اش تقدیم می کند و افق آینده ی پیروز را می سازد، اما ما در دوره های بعد، هویت بی بنیه ای را خلق کردیم که قهرمان مان برای آنکه شکست نخورد، خودش را پنهان می کند و این آغاز شکست قهرمان اساطیری و پایان پیروزی های شکوهمند تاریخ ایران است. برای همین در پس فرهنگ ذهنی من قهرمانان، معصوم، مظلوم و شکست خورده اند و این هم از تضادهای فرهنگی سرزمین من است که بخش دیگری از هویت ام را می سازد. صور معنایی ذهنی ما قهرمانان را شکست خورده می خواهد. در صورت اجتماعی این نمایه هم ، قهرمان شکست خورده، در کنار خودش یک قهرمان انتقام گیر می خواهد که من آن را در “ایرانه خانم” به وجود آورده ام. برای همین در “ایرانه خانم” روایت من در مورد دوره ها و شخصیت ها نتوانست انسانی و تکامل یافته پیش برود. بنابراین می بینیم که گاه خشونت و گاه غمی دیرینه درون اثر مستتر شده است. در نتیجه ما می توانیم از رویدادهای اجتماعی صورت های معنایی را کشف کنیم. ایدئولوژی، متنی است که از تجربه گریزان است. مثلا “اسفندیار” که نماد شریعت است و برای دین بهی می جنگد نقطه ضعف اش چشم هایش است. یعنی واقعیت را نمی تواند ببیند، پس ایدئولوژی همیشه ما را از واقعیت جدا می کند. به همین سبب من در “ایرانه خانم” برای کشف تاثیر عنصر معنا در زندگی اجتماعی و تاریخی، موسیقی ام را از شکست های ایران آغاز کردم. این همان گریز ما از رویداد است. در ایرانه خانم نهایتا تلاش من این بوده تا راوی و خود را به عنوان مؤلف در مرکز رویداد، بی رحمانه به نقد بکشم تا بتوانم عناصر قدرت درونم را کشف کرده و هویت ایرانی را در موسیقی از طریق بازبینی تاریخ ایران جستجو کنم.

 

اینکه تاریخ یک سرزمین از طریق یک اثر موسیقایی روایت می شود خودش جای تأمل دارد اما دوست دارم بدانم تاریخ را از چه زاویه ای و از چه دوره ای روایت کرده اید؟

ـ تاریخ شفاهی دورانی که در آن روزگارم را سپری کرده ام ملاک من برای بازنگری تاریخ این سرزمین بوده است. برای همین به یک یا دو منبع بسنده نکرده ام. در ایران ما چهار مرتبه چهار گروه مهم اجتماعی با شریعت در می افتد. یکی در دوره ی ساسانیان که مصلحین مذهبی سرکوب می شوند و نتیجه اش تضعیف جامعه است و در پی آن اعراب به ایران حمله می کنند. بعد از آن، دوره ی حمله و سلطه ی قبایل ترکان آسیای میانه متعصب در فاصله ی قرن سوم تا ششم است که شریعت سُنی حاکم می شود که ماجرایش در داستان حسنک وزیر به طور کامل شرح داده شده است، اختناق آنقدر زیاد است که حکما دخالت می کنند و منجر به آغاز یک رنسانس در ایران می شود، تا جایی که رساله ی اخوان الصفا شکل می گیرد و اغلب چهره ها و فیلسوف های مهم هم در همین دوره ظهور می کنند (از ابن سینا گرفته تا فارابی و بیرونی و رازی و … ) بعد از آن دوباره تمام تلاش ها بی سرانجام می ماند و این بار مغول ها حمله می کنند و صوفیان بر می خیزند و در مقابل شان شریعت شیعی قد علم می کند. البته با آن خفقان وحشتناک اواخر دوره ی صفویه که میرعماد و بسیاری دیگر کشته می شوند، ملاصدرا فرار می کند و همه ی شخصیت های مهم هر کدام به نوعی سرکوب می شوند و دوباره جامعه تا حدی ضعیف شده و بلاخره اینکه افغان ها حمله می کنند و نهایتا می رسیم به دوره ی مشروطه که به موازات آن روشنفکران مدرن شروع می کنند به مبارزه ای که البته هنوز هم به نتیجه نرسیده است چرا که در مقابل شان شریعت قرار دارد! این قدرت مقابله از کدام متن فرهنگی جامعه ی ما شکل می گیرد؟ من در “ایرانه خانم” مدام این پرسش را مطرح می کنم و در مقابل استبداد می ایستم و خیانت های این میان را نیز عیان می سازم، اما ایرانه خانم سرنوشت آدمی است با عمری بسیار طولانی که مدام ظلم و ستم را در این سرزمین تجربه می کند و باز ادامه می دهد به امید آنکه روزی آفتاب بتابد.

 

هدف اصلی شما در خلق ایرانه خانم چیست؟

ـ من به دنبال مبارزه ای برای دست یابی به هویت انسانی ام. به قول فردوسی (از زبان سیمرغ) اسفندیار هم فره ایزدی دارد و هم روئین تن است و تنها زمانی که نقطه ضعف اش را پیدا کنیم می توانیم به آن پیروز شویم. اسفندیار وقتی در مقابل رستم شکست می خورد و بر زمین می افتد، اقتدارش را از دست می دهد و شروع می کند به موعظه کردن و چهره ی دیگری از خود نشان دادن و این دقیقا مانند سوژه های مهمِ عینی جامعه ماست، همان تضادهایی که در ایرانه خانم به آن ها پرداخته ام. در واقع در این رویداد، شکست و تراژدی همزمان شکل می گیرد و واقعیت شکوفا می شود. به همین دلیل هنرمند تا زمانی که منابع اجتماعی قدرت را نشناسد نمی تواند به مرکز قدرت نزدیک شده و تضادهای های جامعه اش را بشناسد. ایران امروز پر از تناقض است و ایرانه خانم این تناقض ها را در شرایطی عیان می کند که همه ی ما متخصص مخفی نگه داشتن خودمان شده ایم و همیشه نگرانی آشکار شدن را داریم و این به قول کوندرا همان جدال انسان با دیکتاتوری و یا جدال حافظه است با فراموشی.

 

شما ریشه های موسیقایی هویت را چگونه و در چه مواردی جستجو می کنید؟

ـ غالبا، ذات هویت را، وطن دوستی، باور دینی، وفاداری به سنت و تجدد و زبان می دانند اما به نظر من سواد عاطفی، تساهل و باز بودن ایرانی، مدنیت و تمدن ارجح بر این موارد است. البته نباید ابتکار آدمی، تعلق مکانی، روح دوران، اخلاق و فرهنگ را هم نادیده گرفت. در موسیقی نیز احساسم اولی بر دانش ام است، اما در بخش عملی هویت موسیقایی را در ترکیب مُدهای ایرانی و یونانی، اشتراکات عناصر موسیقی فولکلور تمامی اقوام ایرانی، توجه به انگاره های ریتمیک، تیپ های ملودیک، نت های محسوس(سانسیبل)، نت های شاهد، جمله پردازی ها، گستره ی میدانی نغمه ها در موسیقی دستگاهی، تمبر و رنگ صوتی سازها، بیان- لحن – لهجه و گویش های زبانی موسیقی اقوام و در پایان نیز عظمت سکوت، جستجو می کنم. سکوت برای من آغاز جستجوی پایان ناپذیر در هزارتوی حیات آدمی است. چرا که سکوت متقدم بر تمام عناصر هستی است.

 

تاریخ را چه قدر در شکل گیری هویت تان دخیل می دانید؟

ـ دوران معاصر را، دورانی که در آن زیسته ام و با فرهنگ شفاهی اش آمیخته ام، بیشتر از تمامی دوره ها فهمیده ام. چرا که دریافت های من از دوران خود با هیچ نوشته ی مکتوب و هیچ سند ساختگی و دروغینی تغییر نکرده است. عصاره ی تاریخ پیشین ایران را در روزگار خود دیده و لمس کرده ام، که متاسفانه بخش عظیمی از آن سرشار از غم و اندوه بوده است. اما تاریخ معاصر، رسالتی دو گانه دارد. اول اینکه ابتدا تشخیص دهیم چه چیز باید متحول شود و دوم تلاش برای حفظ پاره ای از عوامل فرهنگی و نهایتا تشریحی از فرایند تحولی از جهان که ما را به انقیاد خود درآورده است. من این نظریه ی مارکس را باور دارم که “اگر ابزار تولید به طور کامل رشد کنند، جامعه ای تکامل یافته پدید خواهد آمد”. در چنین شرایطی است که دیگر نه طبقه ی سلطه گر و نه طبقه ی تحت سلطه وجود خواهد داشت.

 

عشق را در شکل گیری اثرتان چه قدر دخیل می دانید؟

ـ همیشه در لحظاتی که ایرانه خانم را می نوشتم عاشق بوده ام، در واقع عشق به فرزانگی؛ البته که هرگز به کامیابی نمی رسد. یکی از قهرمانان من در “ایرانه خانم”  معشوق خیالی است. مدام در اوج خلاقیت با یک معشوق خیالی همراه بوده ام. پیش تر ها درباره ی عشق های کهن بسیار می خواندم و برایم جالب بوده اند، اما امروز فهمیده ام که به واقع چیزی از آن ها سر در نیاورده ام. تصورم از چنین عشقی(عشق های کهن و کلاسیک) تنها یک باور ذهنی بوده است. اما بعدها فهمیدم که نظر پیاژه درباره ی عشق(همان عشق هورمونی) با نگاه امروزی تکامل یافته تر است، اما خب من “ایرانه خانم” را سال ها پیش زمانی که تصورم از عشق، همان عشق اساطیری بود، نوشتم و از این روایت عاشقانه و ساخت معشوق خیالی خرسندم.

 

ایرانه خانم را چگونه ارزیابی و تفسیر می کنید؟

ـ این اثر را در هیچ قالبی قرار نخواهم داد، اما ایرانه خانم روند پیچ در پیچی را طی می کند. هم زمان که به سوی پست مدرنیسم، اسپکتورالیسم و اکسپرسیونیسم می غلتد، رویه ای ناتورالیستی و گاه مینی مالیستی را طی می کند، اما همواره از ایسم ها گریزانم. در ایرانه خانم رئالیسم مدام در حال شکستن است. همانطور که گفتم در ایرانه خانم در جستجوی هویت هستم. برای بحران در موسیقی همه چیز به گسترش ایدئولوژی بستگی دارد. ایدئولوژی شباهت زیادی به ادیان دارد. من موسیقی را خارج از ایدئولوژی دنبال می کنم. ایرانه خانم را زمانی نوشته ام که عزیزانم کشته شده بودند و در آن فضای نا امن، انسان برایم نماد آسایش و امنیت شده بود.

 

تاریخ، فلسفه و موسیقی را یک پدیده دیده اید؟

ـ این اقتضای عصر ماست. تلاش کرده ام در اوج غمِ پیاپی که از دورانی دور با ما بوده است(بدبختی و رنج، تحقیر و فقر و گرسنگی)، شادی را با وسوسه ی سوال به میان اثر بیاورم و با آوردن لذت و شادی سودای جنگ را دور کنم. کارل مارکس در پایان مانیفست خود پرولتاریای جهان را به اتحاد دعوت می کند، چرا که می داند آن ها چیزی برای از دست دادن ندارند، پس خواهند جنگید. برای همین من شنونده ام را به اوج لذت می کشانم تا با زیبایی هم آغوش شود و به زندگی زیبا بیاندیشد. در این صورت یعنی با وجود زیبایی و لذت زندگی، دیگر برای نابودی دیگران متقاعد نخواهد شد. در مرحله ی دوم موسیقی ام را از عناصر شهوانی دور کرده ام. مردمی که از نظر جنسی سرکوب شده اند به سوی خشونت خواهند رفت، در این صورت برای پایان فاجعه و مصیبت باید به آن ها اجازه داد تا غرایض خود را در زمان و مکان خود جستجو کنند و باز در این صورت هم آن ها برای نابودی دیگری نمی کوشند و موسیقی هم در امان خواهد بود، چرا که دیگر خواننده و نوازنده ای لباس های خود را روی استیج در نمی آورد و نت های زینت را با اغراق اجرا نمی کند و گلیساندوهایش را بی جهت به کار نمی گیرد و شنونده هم در پایین سِن از حال نخواهد رفت.

ایرانه خانم وزن های ترکیبی خاطره ی موسیقی دوران تیموری را با خود دارد و ملودی هایش از نظم موسیقی دستگاهی سلسله قاجار و حتی از مُدهای یونانی می گوید و نگاه چند صدایی اش یادآور بال های گشوده ی پرنده ای است که موسیقی غرب، از قرن هجدهم با آن به پرواز درآمده و تلاقی بافت ها در ایرانه خانم از گونه گونی اقوام ایرانی و هِتِروفونی هایش از گفتمان و مفاهیم فلسفی قرن بیستم و عناصر مدرن می گویند. ایرانه خانم وطن من و مادر من است.

 

از مادر گفتید، ضمن این که نام اثرتان هم نامی زنانه است، لطفا از جایگاه زن در اثرتان بگویید؟

ـ حقیقت زن معاصر ایرانی این است که دیگر عاشق نیست، قهرمان نیست و سرنوشت را نمی تواند عوض کند، در واقع از آن زن با شکوه اساطیری فاصله گرفته است. زنان ایرانی که من از آن ها یاد می کنم فقط زنانی نیستند که در لابه لای این زندگی شهری در حال نابودی اند و خسته و معترض. ما پیش تر ها در ایران مسئله فمنیسم را نداشته ایم، چرا که زن ایرانی خودش الهه بوده است، زایش از او بوده، زمین و زندگی هم از او، در واقع ادامه ی آفرینش از او آغاز شده است چرا که خداوند ادامه ی آفرینش را به او می سپارد. به هر صورت وقتی صحبت از زن ایرانی می شود جلوه ای از طبیعت ایران نیز در او وجود دارد. زن ایرانی در دوران معاصر توسط خودش ذلیل می شود. اولین چیزی را که او مطرح می کند حقوق اش است(حقوقی که حق اوست) و در این شرایط فراموش می کند حماسه ی عشق را، همان عنصری که اساطیر را شکل داده است. بسیاری از اساطیر ایران، زنان بوده اند. چرا که طبیعت و آسمان را داشته اند و سرشار از آرامش نیز بوده اند. در دوره  ی معاصر به تصور من، هم مردها، زن ها را نشناخته اند و هم زن ها، زن ها را.

چرا؟

ـ برای اینکه واسطه ی این شناخت عرفا و شعرا بوده اند و اکنون از زندگی ما حذف شده اند و نتیجه اش این شده است که ماهیت زن ایرانی به دست خود او از بین می رود. طبیعت ایران، شکل های متفاوتی از زن ایرانی را به ما داده است. کانسپت من فقط زن پایتخت نشین نیست. اتفاقا زنان روستا نشین مورد نظر من هستند. یک زن گیلانی عطوفت و خلوص در درونش موج می زند، زن آذری به خاطر جغرافیای سخت و مبارزات، اجتماعی تر و قدرتمندتر جلوه می کند، در جنوب زن ها مهربان تر و مهمان نوازترند و در کردستان زنان غیورند. بنابراین می بینیم که طبیعت فلات ایران شکل های متنوعی از زنان را می سازد و در مقابل این نوع زنان، زن شهری وجود دارد که آزادی اش در مرحله ی گذار است، یک زن آزرده، زنی مدعی، زنی که در تصادم مدرنیسم و تعلیق سنت مانده است، و گاهی نیز به رباتی تکنولوژیک بدل می شود. در دل این نوع از زنان یا توهم وجود دارد یا غصه و یا ناکامی و یا مکر، در حالی که می تواند آفرینش گر باشند. مکری که با دلربایی همراه می شود یک حربه برای زن است و خطر آفرین، اما مکر از منظر آفرینش همان تدبیر است که جهان را شکل می دهد و نظام خانواده را رونق می بخشد. زنان در ایران حافظ زبان بوده اند و حافظ تمامیت ارضی. تا همین چند سال پیش زنان به هنگام بحران به قهرمان جنگ تبدیل می شدند. به نظر من در دوران جنگ، زنان قهرمان هستند، نه مردان، چرا که زنان، مردان را برای رفتن به جنگ نهیب دادند و پشت او ایستادند. من قهرمان جنگ را، مادر سرباز کشته شده می دانم. اگر از نگاه ابلاغ سیاسی به این ماجرا نگاه بکنیم ممکن است کمی زشت به نظر آید، اما با نگاهی آرتیستیک دیدن زن در این موقعیت به دلیل تجربه زیستی و فارغ از ابلاغیه های اعتقادی و ایدئولوژیک، زیباست. زنی که در گوشه گوشه ی این سرزمین، مردان مبارز ساخته و حامی بوده است. من به دنبال چنین زنی بوده ام و آن را نیز به صورت چندگانه ساخته ام. در ایرانه خانم (در عین انتقاد به زن معاصر شهری) زن را در تمام ابعادش نشان داده ام. زنی که مادر است و مادری که مقدس، الهه ای که روح آفرینش ایرانه خانم از اوست.