در یک روند تاریخی شگفت انگیز، مادر شهید و همسر شهید بیش از شهید ارج و منزلت پیدا کردند. حکومت در دوران جنگ بیش از پیش به اهمیت نیروی زنان برای تثبیت و تحکیم خود پی برد. مادران شهدا در مرکز پروپاگاندهای سیاسی نشستند. پیاپی با آن ها مصاحبه می شد. مادران شهدا در این مصاحبه ها کشته شدن فرزندشان را بزرگ ترین مایه افتخار و خرسندی خود اعلام می کردند و می گفتند فرزندان شان فدای رهبر. می گفتند اگر دسته گلی را از دست داده اند ابدا ناراحت نیستند. از برخی مادران ایرانی ساده دل و به شدت متحجر و مذهبی برای لو دادن فرزندان شان که در دستجات سیاسی مخالف حکومت فعال بودند سوءاستفاده شد. برخی شدند مفتش حکومت بر ضد فرزندان شان. هرچند تعداد آن ها از انگشتان دست تجاوز نمی کرد، ولی اشارتی بود بر خباثت حکومت نورسیده ای که از مادر، مفتش و جاسوس می ساخت. این خرافه را در آن ها تقویت می کرد که هرگاه فرزند ناخلف و مخالف با ولی فقیه را به نیروهای امنیتی ولی فقیه بسپارند، یک راست می روند به بهشت! سادگی و معصومیت مردمی که به شدت مذهبی بودند و پیش از انقلاب ساعت ها سر سجاده می نشستند و تسبیح می انداختند، ابزاری شد در دست حکومت بی اخلاقی که آن ها را فراخواند تا شریک و همراهش در جنایات بشوند. مادری از این سنخ دینی را روبه روی دوربین تلویزیون دولتی نشاندند تا بر ضد فرزندانش گزارش بدهد و دیگر مادران را ترغیب به این رفتار کند. اسم این زن خانم “طریقه الاسلام” بود. وی در برابر دوربین ها به کرات می گفت: “من حتا جنازه فرزندم را از زندان تحویل نگرفتم. قدر این انقلاب و برادران پاسدار را بدانید. ضد انقلاب هر که هست، شوهر است، زن است، فرزند است، هرکسی هست فورا معرفی اش کنید.” (روزنامه جمهوری اسلامی ۵ /۱۰ /۱۳۶۰)

سال ۱۳۶۰ برای زنان سال شگفت انگیزی بود. شرکت های وابسته به دولت پی در پی اعلام می کردند که در قبال زنان بی حجاب تعهدی ندارند. (روزنامه اطلاعات ۱۶/۹ /۶۰)  سمینار حجاب و تعالی زن در اهواز جنگ زده و زخم خورده تشکیل شد. قطعنامه ای صادر کردند و ضمن آن از دادگاه های انقلاب و دادستانی کل کشور خواستند با مسئله حجاب قاطع برخورد کنند. (کیهان شهرستان ها ۱۰ /۱۰/۶۰)  دادگاه مبارزه با منکرات بار دیگر نسبت به رعایت حجاب اسلامی در شرکت های خصوصی هشدار داد و مشخصات حجاب را در اختیار آن ها گذاشت. (کیهان ۹ /۱۰ /۶۰) این دادگاه به پرستاران زن اخطار کرد تا با عدم رعایت حجاب موجبات نارضایتی امت قهرمان پرور را فراهم نسازند و دست از اعمال وقیحانه بردارند.(کیهان ۱۰ / ۹ / ۶۰)   منظور از اعمال وقیحانه، اصرار زنان پرستار کشور بر حفظ فرم لباس و کلاه سفید و زیبا و شرافتمندانه پرستاری بود. در همین ایام حق استفاده از پیست اسکی هم برای زنانی که حجاب اسلامی نداشتند سلب شد.( بخش خبر تلویزیون ۳۰ / ۱۰ /۶۰)   چیزی نگذشت که ورود زنان بی حجاب به فرودگاه ها ممنوع اعلام شد. (جمهوری اسلامی ۱۶ /۹ /۶۰ )

این ها فقط نمونه های مختصری است از آن مقاومت دلیرانه و جانکاهی که زنان ایرانی حتا سه سال پس از فرمان ولی فقیه بر حفظ  حجاب از خود نشان می دادند. تاکیدها، تهدیدها، اخراج ها، مجازات ها، همه و همه در شرایطی در جریان بود که هنوز قانون خاصی درباره مراعات حجاب اجباری از نهادهای قانون گذاری جدید کشور نگذشته بود. از طرفی نشانه های تاریخی به روشنی خبر می داد که زنان در برابر حکومتی که بی دریغ اعدام می کرد و در آن روزگار تعداد زنان اعدام شده کمتر از مردان اعدام شده نبود، در موضوع حجاب اجباری در مراکز شغلی دولتی و بخش خصوصی و در حوزه عمومی بدون مستند قانونی مداخله می کرد. نیرو و بودجه هنگفتی صرف می شد تا فرمان اجرا نشده رهبر تا حدودی اجرائی بشود. افراد و گروه ها و رهبران میانه رو و افراطی انقلاب در محاسبات شان نسبت به زنان اشتباه کرده بودند و نمی خواستند خطا را گردن بگیرند. میانه روها که از گردونه بیرون افتاده بودند، هرچند در جای دولت موقت و اعضائی از شورای انقلاب، بر ضد مصوبات زن ستیز آن روز رای داده بودند.

پیش نویس قانون خطرناک و ترسناک مجازات اسلامی توسط  فقیهان حکومتی دست به دست می شد، ولی هنوز از تصویب نهائی نگذشته بود. در مورد برخورد با زنان بی حجاب قانونی در دست نبود. سرانجام به یک اقدام جبرانی دست زدند. قانون بازسازی نیروی انسانی را در تاریخ ۱۹ /۷ /۱۳۶۰ از تصویب گذراندند و در بند ۶ از این قانون تاکید شد که “عدم رعایت حجاب اسلامی” در رده خطاهای انضباطی کارمندان دولت است.

پس از سی سال استخوان های پسرش را تحویل دادند

از آن پس می توانستند با فراغت بیشتری زنان را در صورت تخلف به استناد بند ۶ قانون مورد اشاره اخراج یا به قول خودشان پاکسازی کنند، ولی هنوز این همان نبود که فقیهان حاکم در طلبش بودند.

روزی از روزهای تیره و تار تهران انقلاب زده از میدان ونک می گذشتم تا وارد یکی از مجتمع های قضائی بشوم. انبوه جمعیتی را پیش رو دیدم. نمی دانستم چه خبر است. از لابه لای جمعیت که رد می شدم، ناگهان دیدم مردی شلاق به دست انسانی را که در ملافه پیچیده اند دارد شلاق می زند. خوب که نگاه کردم دیدم پای زنی که ناخن هایش رنگ خورده بود و لاک خوش رنگی روی آن نشسته بود، از زیر ملافه بیرون است. به عمد ساکنان نزدیک به بالای شهر تهران را با برگزاری این رفتار حیوانی آشنا می کردند و در پرده به آن ها یادآور می شدند که از دشمنان خود بترسند و فقط خاموش نگاه کنند و بگذرند. شگفتا مجتمع قضائی که چند قدم با این توحش و قانون شکنی فاصله داشت واکنشی نسبت به آن ابراز نکرد و ندیدم قوه قضائیه اسلامی وارد این دادگاه های خیابانی و مجازات های خیابانی بشود.

پیام های مادران شهدا کم اثر شد و به تدریج این مادران به ذات مادرانه شان بازگشتند و ناله و نفرین ها به گوش مدیران جنگ و مدافعان ادامه جنگ رسید، وصیت نامه ها با هدف تثبیت حجاب با پوشش جنگی، به صورت کاملا رسمی و مانند یک امریه انتشار یافت. شورای مرکزی انجمن های اسلامی یک اخطار کوتاه را این گونه منتشر کرد:

“خواهرم،

سیاهی چادر تو کوبنده تر از سرخی خون من است.

رعایت حجاب اسلامی الزامی است. در غیر این صورت با عکس العمل شدید مردم رو به رو خواهد شد.”

کسی نفهمید اگر مردم تا به آن درجه به حجاب اجباری علاقه داشتند، چرا با وجود سه سال نافرمانی مدنی زنان، به یاری حکومت نشتافتند و تازه سه سال پس از صدور فرمان، پس از مدت ها که از جنگ می گذشت، بی حجاب ها را از مردم ترساندند. کدام مردم؟  مردمی که زمان شاه بسیار دین دار بودند و به دیگران آزار نمی رساندند یا دنبالچه های نواب صفوی که دور به دست شان افتاده بود؟

هرچه بود تازه در نیمه دوم سال ۱۳۶۰ حجاب به قدرت شهید که میرزا بنویس های بنیاد شهید از قول شان وصیت نامه نوشته و آن ها را پیش از اعزام به جبهه به امضای آن ها رسانده بودند، توسط شورای مرکزی انجمن های اسلامی تثبیت شد.

ادامه دارد
منبع ایران وایر