نوشتن

بیشتر اوقات

میان تو و ناممکن

نه نوشیدن

نه عشق

نه ثروت،

نوشتن است. **

فریبا وفی* نویسنده ی ایرانی، مهمان شهر ما تورنتو است. او داستان کوتاه و رمان نوشته و منتشر کرده است. بسیاری از کارهایش مورد تشویق و تقدیر قرار گرفته اند. این اما همه ی دلیل نویسنده ی خوب بودن او نیست، مهمترین دلیل نویسنده بودنش داستان ها و رمان های خواندنی او هستند. در این مجال اندک بخت پرداختن به همه ی کارهای او که برخی ها از داستان کوتاه گرفته تا رمان شایسته نقد و نگاه جدی هستند، نیست. من اما دلم می خواهد به رمان خواندنی «پرنده ی من» او نگاهی کوتاه کنم. پیش از آن بگویم که یکی از امتیازات نثر و نگاه وفی دقت نظر و ریزبینی او در داستان هایش است. او با کلی گویی و توصیف های خسته کننده داستان نمی نویسد، و به آدمهای داستان هایش، با دقت به دیدنِ جزئیات جان می دهد. بویژه نگاه پر از شک و شاکیانه اش به مادرهای قصه هایش خود حکایتی خواندنی و لابد از منظری شنیدنی است.

رمان پرنده ی من که کم مورد تشویق قرار نگرفته است، از نثری روان و پیرنگی پر جان بهره دارد. زن راوی داستان و داستان که مدام از خانه و زن و همسر و بچه ها به خانواده ی زن و همسایه ها و زندگی های نه چندان پر چفت و بست امروزی ایران در رفت و آمد است و به دقت و با ممارست به همه چیز نگاه می کند، از منظری راوی راستگویی به نظر می رسد. در پردازش نویسنده، این همه همجوشی با زندگی در کوره ی قصه گویی پخته می شود و هنرپذیر، هم از زندگی که سرشار تجربه است لذت می برد، و هم از بخت خواندن رمان و داستان به معنای امروزی و معاصر آن برخوردار می شود.

زنانگی و دیدن زاویه های نه چندان در معرض دید همگانی نویسنده به داستان های به ظاهر واقعگرای او بخت قصویت بیشتر و بهتری را در مقیاس با بسیاری نویسندگان دیگر نسل او می دهد.

شاید مهمترین گره داستان “پرنده ی من” واگویه ی دل نگرانی دائمی زن از زندگی که در چنگ عقاب همیشه آماده ی پرواز مردی تنوع طلب و خسته از زندگی در سرزمینی است که به او بخت این مدعا را می دهد، و از زن حتی بخت بیان ترس و نگرانی های همیشگی اش را دریغ می کند، باشد.  برون رفت یا نرفت از همین ماجرا به میزان زیادی تکلیف نویسنده و خواننده را در همدلی با رمان رقم می زند.  این را که می گویم حرف و سخن نیست، داستانی است که در کوره ی درک و دانش و درایت نویسنده ای عمل آمده که در نظر نخست نقش راوی او بیشتر به درددل های یک زن خانه دار به جان آمده از روابط راه به جایی نبر زناشویی می ماند، نویسنده اما موفق می شود در حالی که خواننده اش را با خود همدل و همراه می کند تا در چینش گلهای قالی داستان ایرانی او، همراه و دل نگران و پی گیر بماند، و هم به آن صورت سوم و نه چندان روشنِ روایت قصوی گردن نهد که نه نزدیک است و نه در ظاهر به آسانی دست یافتنی. به فرازهایی از رمان پرنده ی من که حتی نامش هم بی بهره از ویژگی که اشاره کردم نیست توجه کنید تا آنچه را می گویم بیشتر شرح کرده باشم:

جلد شهروند ۱۶۶۰

«تو از تغییر می ترسی. از تحرک می ترسی. ماندن را دوست داری. فکر می کنی دنیا به همین شکلی که می خواهی می ماند. تازه مگر همین شکلش خوب است؟ جواب بده، خوب است؟ این قدر سرت توی لاک خودت است که فراموش کرده ای زندگی دیگری هم وجود دارد و این زندگی نیست که تو می کنی…  سفر روحمان را تازه می کند. آدم های تازه می بینیم. دوستان تازه پیدا می کنیم. خودمان عوض می شویم.»

این ها را مردی می گوید که در محله ای زندگی می کند که بیشتر دارای ویژگی های فانتزی است تا واقعیت هایی که می توان از مردمان و محله ها در کلان شهرهای امروز دنیا سراغ کرد. محله ای که شباهت زیادی دارد به هم محله ای آنان «جعفر عشقی»؛ که عینک آفتابی می پوشد، موهایش را رو به بالا شانه می کند، ولی کفش هایش همیشه ی خدا پاره پوره هستند.

نگاه زن داستان به همه چیز، که در قیاس با شوهر پرنده، زن خزنده می توان نامیدش، از صداقت و حتی شاید بشود گفت به میزان بالایی بلاهت برخوردار است، و در فرازهایی خشم هنر پذیر را  از این همه انفعال برمی انگیزد، در همان حال اما گاه نقب هایی به زندگی می زند و روایت هایی از منظر خویش از آن می کند که خواننده غافل گیر می شود:

«امیر خبر ندارد که روزی صد بار به او خیانت می کنم. وقتی که زیرشلواری اش به همان حالتی که درآورده وسط اتاق است. وقتی توی جمع آن قدر سرش گرم است که متوجه من نیست.  وقتی سیر شده و یادش می افتد که منتظر ما نمانده است. وقتی مرا علت ناکامی هایش به حساب می آورد. وقتی زن دیگری را به رخ من می کشد. وقتی که می تواند از هر چیزی به تنهایی لذت ببرد.  وقتی که تنهایم می گذارد، به او خیانت می کنم.»

به زحمت می شود باور کرد زنی که این حرفها را دارد می زند، همان زنی است که می گفت:

«امیر می تواند از من صرف نظر کند ولی چرا من نمی توانم این کار را بکنم. نمی توانم. نمی توانم. از حالا بیچاره ی عصرهای طولانی بدون او هستم.»

او که همه ی پریشانی خاطرش به خاطر عصرهای طولانی بدون امیر پرنده است، آن حرف جسارت آمیز را زده است که روزی چند بار با پروازهای اوج گیرنده اش که هیچ نشانی از روزمرگی و ترس از تغییر زنی عامی و منفعل در آنها نیست، به همین امیر خیانت می کند و امیر روحش هم با خبر نمی شود. این اما یکی از صورت های همیشه به رنگی درآینده است که در زندگی های پا در هوای جامعه ای جلوه می کند که چیزهای دیگرش هم پا بر زمین نیست.

فریبا وفی عکس از مجید

این تضاد و ترس و تنفری که در هوای شهر و خانه ها جاری است، از آدم نوع و لون خودش را رقم می زند. برای همین است که راوی هر بار حرفی می زند، که می تواند خواننده را از زاویه دیگر و چه بسا بدتری غافل گیر کند. این یک نمونه از همین حرفهاست:

«ممکن است من روزی بی حوصله تر از این که هستم بشوم و به سرنوشت بگویم من تسلیم هستم هر کاری دوست داری بکن.»

زنی که دارایی مهم تاریخی اش سکوت اوست، در تاروپود این قصه راه به کجا ببرد خوب است؟ او که خود خلاف ظاهر خزنده و چسبنده اش، به دلایل داشتن این “ثروت تاریخی” آگاه است و می گوید:

«سکوت من گذشته دارد. به خاطر آن بارها تشویق شده ام. هفت هشت ساله بودم که دانستم هر بچه ای آن را ندارد. سکوت من اولین دارایی ام به حساب می آمد»

این جمله ها از دختربچه های میهن ما -که به گفته ی نویسنده هر بچه ای و چه بسا درست تر آن که هر دختر بچه ای میراثی از آن را در جان و جهان خویش دارد-، مادران تسلیم و سکوت می سازند. رمان اگر در این دام بماند راه به جای درستی نخواهد برد، چه بسا اسیر دام دوست داشتنی تسلیم زن و مادری خود قربانی گردان شود، فریبا وفی اما هوشمندتر از آن است که زن و داستان را همین جا رها کند. و این کار را نه وقتی که پرنده اش رفته است، بلکه وقتی پرنده بازگشته است می کند. زن داستان به جای آن که تسلیم تحمیلی که برایش به ارمغان آورده اند بشود، کار دیگر و بهتری می کند که از آن زن چسبنده ی مانند خرس همیشه خواب و مانند لاکپشت خزنده در دیدرس به نظر نمی رسد، این برشی از فصل پایانی رمان خواندنی و اندیشه برانگیز فریبا وفی است:

«از در بیرون می روم. توی حیاط هستم که شادی به شیشه ی پنجره می زند. از حرکت لبهایش می فهمم که چند بار می گوید پفک. پیاده راه می افتم. از چهار راه رد می شوم و از کوچه ی خلوتی می گذرم. این کوچه هیچ شباهتی به کوچه های دیگر این خیابان ندارد. درخت دارد و بوی خوبی می دهد. بوی یاس، بوی رز، بوی برنج تازه دم کشیده. پنجره های خانه ها بزرگند و لوسترهاشان از پشت پرده های تور پیداست….». «کسی که پرنده اش از جایی پر بکشد، مشکل می تواند همان جا بماند. در خانه ی خودش هم غریبه می شود.»

این دست آورد اندکی نیست که زن راوی رمان به آن می رسد. نویسنده با هوشمندی زن را از چنبره ای که گرفتار آن است بیرون می آورد. و همین، رمان را از زمینی که اسیر آن است بر می دارد بلند می کند و در جای درستش می نشاند.

* فریبا وفی برای یک سخنرانی درباره ی ادبیات این روزها در تورنتو به سر می برد و روز جمعه در هارت هاوس دانشگاه تورنتو ساعت شش و نیم تا هشت و نیم بعدازظهر سخنرانی دارد.

فریبا وفی در اول بهمن ماه سال ۱۳۴۱ در تبریز به دنیا آمد. از نوجوانی به داستان‌نویسی علاقه‌مند بود و چند داستان کوتاه‌اش در گاه‌نامه‌های ادبی، آدینه، دنیای سخن، چیستا، مجله زنان منتشر شد. اولین داستان جدی خود را با نام «راحت شدی پدر» در سال ۱۳۶۷ در مجله آدینه چاپ کرد. به گفته خود وی، هنوز جرئت نکرده بود نام کامل خود را در پای داستانش بنویسد. وفی این داستان را «خودجوش‌ترین» داستانش می‌داند.

نخستین مجموعه داستان‌های کوتاه او به نام «در عمق صحنه» در سال ۱۳۷۵ منتشر شد و دومین مجموعه، با نام «حتی وقتی می‌خندیم» در سال ۱۳۷۸ چاپ شد. نخستین رمان او «پرنده من» در سال ۱۳۸۱ منتشر شد که مورد استقبال منتقدان قرار گرفت. این کتاب برنده جایزه بهترین رمان سال ۱۳۸۱، جایزه سومین دوره جایزه هوشنگ گلشیری و جایزه دومین دوره جایزه ادبی یلدا شد و از سوی بنیاد جایزه ادبی مهرگان و جایزه ادبی اصفهان مورد تقدیر واقع گشت. هم‌چنین این کتاب به زبان‌های انگلیسی، ایتالیایی،آلمانی و کردی سورانی و ترکی استانبولی ترجمه شده است و تاکنون به چاپ بیست و یکم رسیده است.

رمان سوم او “رؤیای تبت” که در سال ۱۳۸۴ منتشر شد و چندین جایزه از جمله جایزه بهترین رمان هوشنگ گلشیری و مهرگان ادب را دریافت کرد و تاکنون به چاپ سیزدهم رسیده است. همچنین رمان «رازی در کوچه‌ها» به زبان نروژی و فرانسه ترجمه شده است. داستان‌های کوتاهی از فریبا وفی به زبان‌های انگلیسی، ژاپنی، روسی، عربی، ترکی … ترجمه شده است. از تازه ترین رمان های فریبا وفی “بعد از پایان” و آخرین مجموعه داستان او “بی باد بی پارو” نام دارد. فریبا وفی دیوان اشعار پروین اعتصامی را به نثر برای نوجوانان بازنویسی کرده است.

تازه ترین خبر درباره ی فریبا وفی این است که او جایزه پرمخاطب‌ترین نویسنده غیرآلمانی موسسه ادبی لیت‌پروم را  برای رمان “ترلان” دریافت می‌کند. این جایزه با انتخاب خوانندگان است و در نمایشگاه کتاب فرانکفورت در ماه اکتبر به او اهدا خواهد شد. این رمان را نشر مرکز منتشر کرده است.

وفی هم‌اکنون با همسر و دختر و پسرش در تهران زندگی می‌کند.

 **برداشت آزادی از شعر «نوشتن» چارلز بوکفسکی