۹ تا ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۰

جشنواره ی تورنتو در سی و پنج سال گذشته موفق شده از مرزهای یک جشنواره ی محلی بگذرد و به یکی از چهار جشنواره ی سینمایی اصلی دنیا تبدیل شود.

ناتالی پورتمن در کنفرانس مطبوعاتی ـ عکس از عارف محمدی

سی و پنجمین سال تولد این جشنواره همزمان است با چند تحول جدید از جمله افتتاح مرکز اصلی جشنواره که ساختمان مجللی با پنج سالن سینما و هتلی برای اقامت مهمانان و بسیاری امکانات دیگر است. همین طور امسال موفق شد با حدود سیصدهزار بیننده به مقام پرتماشاچی ترین جشنواره ی سینمایی دنیا برسد، اما امتیاز برجسته ای که این جشنواره را از دیگران پیش می اندازد توانایی قابل تحسین برنامه ریزان آن در تشخیص فیلم های جنجالی و پرفروش آینده است. بسیاری از این فیلم ها پیش از آن که موفق به دریافت اسکار شوند در تورنتو به نمایش درآمدند. بیننده های تورنتویی هم در این افتخار بی نصیب نیستند. بسیاری فیلم هایی که آن ها به عنوان بهترین فیلم جشنواره انتخاب کرده اند بعدتر مورد استقبال سینمادوستان در سراسر جهان قرار گرفته اند. فیلم هایی مثل “میلیونر زاغه نشین”، “ترن تندروی نیمه شب”، “ارابه های آتش”، و “جونو” از این جمله اند. اگر به آنچه گفتم حضور همیشگی ستاره های هالیوود را هم اضافه کنیم متوجه تمایل پایان ناپذیر پیرس هندلینگ، مدیر جشنواره، برای دست یافتن به موقعیتی مشابه اسکار می شویم.

اما از رقابت با هالیوود که بگذریم جشنواره تورنتو را نمی توان در صدر جدول دید. در زمینه ی معرفی و بزرگداشت سینمای غیرهالیوودی، ونیز و برلین صدرنشین های بی رقیب هستند و در پی آن ها جشنواره ی کوچک و دورافتاده ی تلوراید در کلرادو ایستاده است که چند روزی زودتر از تورنتو شروع می شود و هر ساله بسیاری فیلم هایی که بعدتر در تورنتو به نمایش درمی آیند را در برنامه ی خود جا می دهد و این امکان را از تورنتو می گیرد که از آن ها به عنوان اولین نمایش در دنیا یا در آمریکای شمالی اسم ببرد. و این سئوال باقی می ماند که چگونه فیلمسازان معتبری مثل مایک لی، فرناندو تروبا، استیون فریرز، و آلخاندرو گونزالس اینیاریتو ترجیح می دهند فیلم شان پیش از آن که در پربیننده ترین و یکی از پرزرق و برق ترین جشنواره های دنیا به نمایش درآید در این جشنواره ی کوچک چهار روزه به بیننده هایی به مراتب محدودتر عرضه شود. لابد تلوراید برای آنها ارزشی دارد که تورنتو ندارد

امسال هم در کنار فیلم هایی که پیشاپیش می دانیم پر سروصدا خواهند بود دیگرانی هم هستند که مسلماً سینمادوستان را غافلگیر خواهند کرد. در بین گروه پرسروصدا می توان از “روایت بارنی” (Barney’s Version)، “بیوتیفول”(Biutiful)، “قوی سیاه”(Black Swan)، و “دیگر نگذار ترکت کنم”(Never Let Me Go) اسم برد. و فیلم هایی که سروصدای شان بعد از جشنواره درخواهد آمد شامل “پسر خوشگله”(Beautiful Boy)، “زندگی، برتر از هر چیز”(Life Above All)، “چیکو و ریتا”(Chico&Rita)، “کلاس اولی” (The First Grader)، و “سفر”(The Trip) هستند. این هفته و هفته ی آینده به چند فیلم از هر دو گروه می پردازم.

 

فیلم سوسیالیسم Film Socialism

ژان لوک گدار، فرانسه، ۲۰۱۰

… مانند زنده رود که یک روز زنده بود

چند سال پیش وقتی آخرین ساخته ی میکل آنجلو آنتونیونی را در همین جشنواره ی تورنتو دیدم درباره اش نوشتم که بهتر است فیلمسازان معتبری مثل آنتونیونی برای خودشان زمانی برای بازنشستگی تعیین کنند و دیگر فیلم نسازند و تنها به احترام و اعتباری که طی سالیان به دست آورده اند اکتفا کنند. هر چه بیشتر می گذرد بر اعتبار این اعتقاد راسخ تر می شوم. امسال هم دیدن “فیلم سوسیالیسم” ژان لوک گذار تائید دیگری بر این نظر بود. گدار زمانی پرچمدار سینمای متفاوت و نامتعارف بود. “نفس بریده” و “پی یروی دیوانه” برای همیشه به فیلم های ماندگار تاریخ سینما پیوستند. بسیاری نوآوری های هنری و تکنیکی سینما مدیون این فیلمساز نابغه است. مثلا سال ها پیش از فراگیر شدن دوربین های ویدئویی دیجیتال ژان لوک گذار برای اولین بار فیلمبرداری با دوربین ویدیو را پیشنهاد کرد و این که فیلمسازی با ویدیو نه تنها ارزان تر است، بلکه بیننده های بیشتری را می تواند در بر بگیرد، اما در این چند فیلم اخیر، یعنی “موسیقی ما”، “در رثای عشق” و این آخری “فیلم سوسیالیسم” به وضوح به تکرار و به ادای پیشقراول بودن درآوردن، رسیده است.

نمایی از فیلم سوسیالیسم

“فیلم سوسیالیسم” به سفر دریایی یک کشتی توریستی در اطراف مدیترانه می پردازد. این کشتی از مصر، فلسطین (با تأکید به ممنوع بودن ورود به این کشور)، یونان، ایتالیا و اسپانیا عبور می کند. مسافران با زبان های متفاوتی با هم صحبت می کنند و اگر بیننده آن زبان را نداند چیزی از گفت وگو را درنمی یابد. تصاویری کم ربط که با دوربین دیجیتال ـ و گاه با دوربین های کم قیمت معمولی ـ برداشته شده اند در کنار هم فیلمی آبستره می سازد که مهمترین کارکردش مرعوب کردن تماشاچی است. این همان تفکر حاکم بر دهه ی هفتاد میلادی است. روشنفکرانی که هیچ ابایی نداشتند چشم در چشم بیننده شان (یا مخاطبشان) بدوزند و بگویند اگر این اثر هنری را نمی فهمی به دلیل این است که به اندازه ی من روشنفکر نیستی! همین باعث می شد که بیننده فیلم یا خواننده ی یک کتاب اگر چیزی از فیلم یا کتاب نمی فهمید ساکت و بی سروصدا از جمع خارج می شد مبادا بیسوادی اش را دیگران هم ببینند. امروز اما با وجود اینترنت و آنچه شاهراه اطلاعاتی می نامیمش ژست هایی از این دست خریدار چندانی ندارد. ژان لوک گدار از آخرین بازمانده های آن نسل دهه ی هفتادی است. در “فیلم سوسیالیسم” بیش از دو فیلم پیشین اش به یک آبستره ی کم ارزش روی آورده و هنوز تلاش دارد از موضعی بالا تماشاچی را متقاعد کند که اثری می بینید که از زمان خودش سال ها پیشتر است، اما باید برای او این شعر حافظ را خواند که

چون پیر شدی حافظ …

 

سیرک کلمبیا Cirkus Columbia

دانیس تانویج، بوسنی، ۲۰۱۰

سیرک کلمبیا فیلم خوش ساخت و بامزه ای بود از بوسنی. در آستانه ی شروع جنگ داخلی صرب ها علیه بوسنیایی ها، داونیک بعد از بیست سال با نامزد جوانش به دهکده ی زادگاهش بازمی گردد. اولین کار او بیرون کردن زن سابق و پسرش از خانه ای است که در این سال ها در آن زندگی می کردند. توجه داونیک به پسر جوانش، توجه پسر جوان به نامزد زیبای پدرش، توجه یک سرهنگ ارتش به زن سابق داونیک همزمان می شود با بالا گرفتن تنش های نژادی بین صرب ها و بوسنیایی ها. دوست پسر جوان به نیروهای صرب می پیوندد که بی سروصدا تدارک یک کودتا را می چینند. درست شبی که حمله ی صرب ها آغاز می شود این جمع ناهمگون نه تنها باید با کمترین امکانات از دهکده فرار کنند، بلکه باید تمام روابط مخفی را که حالا آشکار شده بین خودشان حل و فصل کنند.

نمایی از سیرک کلمبیا

دانیس تانویچ از فیلمسازان خوب یوگسلاوی سابق است. فیلمنامه “سیرک کلمبیا” برداشت آزادی است از کتابی به همین نام. مهمترین مشخصه ی فیلم داستان پردازی زیبای آن است. گره زدن روابط عشقی و شخصی کاراکترها با حوادث سیاسی که در پس زمینه ی داستان می گذرد با مهارت زیادی انجام گرفته و تماشاپی را نه تنها سردرگم نمی کند، بلکه با هر دو خط داستانی درگیر می کند. بر این مشخصه باید بازی های خوب تقریباً همه ی بازیگران فیلم را اضافه کرد و کارگردانی زیبای تانویچ را.

 

مرد اروتیک

یورگن لت، دانمارک، ۲۰۱۰

“مرد اروتیک” داستان جستجوی یورگن لت در کشف اروتیسیزم است.  در این جستجو لت ما را کشور به کشور می برد و با زنان زیبایی که بدن عریان شان را موضوع این جستجو قرار می دهند، آشنا می کند. خط ربط این داستان جستجوی کارگردان برای بازیگری است که نقش زنی را بازی کند که سال ها پیش ـ در دهه ی شصت یا هفتاد ـ با او رابطه ی عاشقانه ای برقرار کرده بوده است.

به رغم سلیقه ی قابل تحسین یورگن لت در پیدا کردن زیباترین زنان با خوش تراش ترین بدن ها فیلم تجربه ی ضعیفی از کار درمی آید، چه به لحاظ موضوع و چه پرداخت.

از نقطه نظر موضوع، “مرد اروتیک” به یک دیدگاه پست کلنیالیستی از سوءاستفاده جنسی یک مرد غربی سفیدپوست از زنانی که به خاطر پول بدنشان را در معرض نمایش می گذارند، خلاصه می شود. زن های فیلم همه از کشورهای جهان سوم هستند و به وضوح تنها برای پول، شهرت، یا مهاجرت به اروپا حاضر به بازی در فیلم می شوند. کشورهایی که لت از آن ها دیدن می کند شامل برزیل، ونزوئلا، هائیتی، سنگال، فیلیپین و لائوس می شوند. زن ها و محل هایی که فیلم در آن ها ساخته شده در اگزوتیک بودن مشترک هستند.

از دیدگاه پرداخت هم فیلم چندان موفق نیست. لت موضوع کوچکی که می توانست یک فیلم ۱۵ دقیقه ای بسیار زیبا از آن درآورد را یک ساعت و نیم طول می دهد. اگر او به یک محل و یک زن اکتفا کرده بود و تأکید را بر روی اروتیسیزم و نه جستجوی اروتیسیزم قرار داده بود فیلم بسیار زیبایی از آب درمی آمد.

نمایی از اروتیک من

یورگن لت از فیلمسازان گروه دگما۹۵ است که به وسیله ی لاس فون تریه، فیلمساز دیگر دانمارکی پایه گذاری شد. “مرد اروتیک” در همان سبک و سیاق و به شکل دنباله ای از “انسان کامل” فیلم قدیمی تر لت ساخته شده است. دوربین روی دست، حرکت های تند و غالباً بی هدف دوربین، تدوین تند و خارج از اصول دستور زبان کلاسیک سینما از مشخصه های این سبک هستند که همگی با ظرافت در “مرد اروتیک” رعایت شده اند. علاوه بر این ها، یورگن لت سبک کار خاص خودش را هم در فیلم رعایت کرده که خلوت بودن صحنه ها است. از نظر او دو نفر یک صحنه را بسیار شلوغ می کنند، به همین دلیل در هر شات بیش از یک بازیگر را نمی توان دید.

“مرد اروتیک” در بخش “استادان” به نمایش درآمد. یورگن لت فیلمساز خوبی است اما جا دادن او در بین استادان کمی زیاده روی است.

 

مدیر امور اداری Human Resources Manager

اران ریکلیس، اسرائیل، ۲۰۱۰

اران ریکلیس با “عروس سوری” به شهرت جهانی رسید و سال پیش با “درخت لیمو” بر این شهرت مهر تائید گذاشت. ریکلیس را به خاطر دیدگاه انتقادی صریحی که نسبت به سیاست های دولت اسرائیل دارد، می شناسند. سومین فیلم ریکلیس، “مدیر امور اداری”، اما در حد دو فیلم اول او نبود. فیلم جدید او درباره ی یک زن کارگر خارجی (رومانیایی) است که در یک انفجار انتحاری در بیت المقدس کشته می شود. این زن در یک کارخانه ی نان پزی کار می کرده و صاحب کارخانه برای نشان دادن همدردی قبول می کند که جسد او را به زادگاهش برگرداند. برای این کار مدیر امور اداری کارخانه را مأمور می کند تا همراه جسد به دهکده ی زن برود و در مراسم خاکسپاری او شرکت کند. باقی داستان جریان این سفر و مشکلاتی که پیش می آید، است.

نمایی از مدیر امور اداری

اما داستان ریکلیس در سطح می ماند و در بسیاری موارد بیهوده کش پیدا می کند تا مدت فیلم را بتواند به یک ساعت و نیم برساند. چند فرصت اصلی را هم که می توانست بهانه کند تا به کنکاش در مسائل اجتماعی اسرائیل یا رومانی بپردازد، از دست می دهد. مثلا برخورد مدیر با پسر نوجوان زن کشته شده که بی خانمان است و با چند جوان دیگر در یک بیغوله زندگی می کند فرصت مناسبی بود تا به مسئله ی فقر در کشورهای اروپای شرقی بعد از فروپاشی کمونیسم و فراگیری فساد اجتماعی بپردازد. با این حال یکی دو مورد زیبا هم در فیلم به چشم می خورد مثل صحنه ای که او با رشوه دادن به پلیس رومانی به ناگهان تمام موانع را از پیش پا برمی دارد.

سینمای اسرائیل سینمای بسیار جذابی است. می توان امیدوار بود که کار ضعیف ریکلیس یک استثنا به شمار آید.

 

* دکتر شهرام تابع‌محمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بیشتر در زمینه سینما و گاه در زمینه‌هاى دیگر هنر و سیاست مى‌نویسد. او دکترای مهندسی شیمی و فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی دارد. پژوهشگر علمی وزارت محیط زیست و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال ۲۰۰۱ بنیاد نهاد.