۷ تا ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۷

بخش اول

 

جشنواره امسال با دو خبر مهم شروع شد. یکی کاهش تعداد فیلم‌ها و دیگری بازنشستگی مدیر جشنواره در سال آینده. در توضیح کاهش فیلم‌ها، روابط عمومی جشنواره به ایرادهایی که چند سال است به تعداد زیاد فیلم‌ها می‌شود، اشاره کرد، اما به‌نظر می‌رسد پایین رفتن فروش هم نقش مهمی در این تصمیم بازی کرده است. امسال این را می‌شد در قابل دسترس بودن بلیت بسیاری فیلم‌ها تا آخرین روز پیش از نمایش مشاهده کرد.

جشنواره حتا بهای بلیت‌ها را برای دانشجویان و جوانان کاهش داد که خود عاملی برای جذب بیننده‌های بیشتر به ‌حساب می‌آمد. خبر مهم دوم، قصد پی‌یرس هندلینگ برای سپردن مدیریت جشنواره به نفر بعدی در سال ۲۰۱۸ بود. نقد روش مدیریت او خود مقاله جداگانه‌ای می‌طلبد، اما بی‌تردید مهم‌ترین دستاورد پی‌یرس در سال‌های مدیریتش موفقیت او در بالا بردن جشنواره تورنتو تا سطح چهارمین جشنواره معتبر دنیا ـ پس از کان، ونیز، و برلین ـ بود. در ماه‌های آینده، هیئتی به ریاست کامرون بِیلی، مدیر هنری جشنواره، مدیر جدید جشنواره را انتخاب خواهد کرد.

کم شدن تعداد فیلم‌ها به ‌نظر نمی‌رسد بر حضور سینمای هالیوود تاثیر گذاشته باشد. از فیلم‌های برجسته‌ای مانند “شکل آب” (The Shape of Water) از گی‌یرمو دل تورو گرفته تا فیلم بی‌ارزشی مانند “مادر!” (Mother!) از دارن آرنوفسکی، همه توانستند سهم تضمین شده هرساله را در جشنواره حفظ کنند. آسیب اصلی به سینمای مستقل آمریکا و کشورهای دیگر رسید. از پال توماس آندرسون با فیلم “رشته شبح” (Phantom Thread)گرفته تا فرانسوا اوزون با “معشوق دوگانه” (The Double Lover)، عباس کیارستمی با “۲۴ فریم” (۲۴ Frames)، وودی آلن با “چرخ فلک شگفت‌انگیز” (Wonder Wheel)، و محمد رسول‌اف با “لرد” (Man of Integrity) همگی از چرخه ی جشنواره امسال بیرون ماندند.

سپردن مدیریت جشنواره به شخصی دیگر در سال‌های آینده روشن خواهد کرد که هالیوود فقط دردانه پی‌یرس هندلینگ بوده یا عزیزکرده مجموعه تیم مدیریتی این جشنواره. با این‌حال، بسیاری فیلم‌های خوب، چه از سینمای هالیوود و چه از سینمای مستقل آمریکا و کشورهای دیگر در جشنواره شرکت داشتند که نبود دیگران را کم‌رنگ می‌کردند.

 

مربع The Square

روبن اوستلوند، سوئد

“مربع” تا امروز بهترین فیلمی بوده که در جشنواره امسال دیده‌ام و اگر اتفاق عجیبی نیفتد انتظار ندارم فیلم دیگری به پای آن برسد.

“مربع” پنجمین فیلم بلند اوستلوند و دومینی است که او را در رده بهترین سینماگران زنده دنیا نشانده است. دو سال پیش، “فورس ماژور” سینمادوستان را شگفت‌زده کرد و جایزه ویژه داوران بخش نوعی نگاه جشنواره کان را برایش به ارمغان آورد. “مربع”، نیز نخل طلای همین جشنواره را به ‌دست آورد.

“مربع” با دو داستان موازی پیش می‌رود. در یکی، مدیر مهم‌ترین موزه هنری سوئد ـ که در واقع وجود ندارد ـ یک چیدمان جدید را دارد راه‌اندازی می‌کند. نام این چیدمان مربع است و قرار است پیام ساده‌ای منتقل کند: هر کس خودش را به داخل این مربع برساند و خواسته‌ای داشته باشد دیگران باید کمک کنند تا آن خواسته به‌ دست آید. اگر یکی گرسنه هست و غذا می‌خواهد، اگر دیگری درددلی دارد و دنبال گوش شنوا می‌گردد افرادی که از کنار مربع می‌گذرند موظفند تامل کنند و آن خواسته را برآورده سازند. برای تبلیغ این چیدمان یک شرکت تبلیغاتی به‌کار گرفته می‌شود که تنها به یک درهم‌ریختگی بزرگ ختم می‌شود. در داستان دوم، که به موازات اولی پیش می رود، همان مدیر در جریان یک جیب‌بری، موبایل و کیف پولش را از دست می‌دهد. در یک نقشه بچه‌گانه با هم‌فکری یکی از کارکنان جوانش تمامی ساکنان یک ساختمان بزرگ را متهم به دزدی می‌کنند. کاری که باز به یک دردسر بزرگ‌تر می‌انجامد.

اوستلوند را ـ به‌درستی ـ جانشینی برای لوئیس بونوئل معرفی می‌کنند. فضای سوررئال فیلم‌های او که با ظرافت با واقعیت‌های روزمره پیوند خورده است تنها یادآور بهترین ساخته‌های بونوئل است. فکر می‌کنم اگر بونوئل زنده بود فیلم‌هایی از همین دست می‌ساخت. در چارچوب همین فضاست که اوستلوند به تاریک ترین پستوهای ذهن بشریت امروز و همین‌طور جامعه مدرن بشری راه پیدا می‌کند و آن‌ها را چنان با تردستی پیش چشم بیننده به نقد می‌کشد که به‌سختی بتوان آن‌ها را انکار کرد.

در “فورس ماژور” با پدری روبرو می‌شویم که در یک لحظه حساس و خطرناک، زمانی که بهمن بزرگی از کوه سرازیر می‌شود و فرصت برای فکر کردن و تصمیم عاقلانه گرفتن از یک چشم بر هم زدن هم کوتاه‌تر است، در یک واکنش آنی موبایلش را برمی‌دارد و فرار می‌کند در حالی‌که همسر و دو فرزند خردسالش جا می‌مانند. این‌که از کسی بپرسیم شما در چنین شرایطی چه واکنشی نشان می‌دهید بسیار بی‌ربط است، تنها وقتی کسی در موقعیت مشابهی قرار بگیرد هست که بنا بر غریزه، یکی می‌ماند و به همراهانش کمک می‌کند و دیگری جان خودش را نجات می‌دهد. اوستلوند، در این فیلم، این غریزه را ساخته و پرداخته اخلاقیاتی می‌داند که جامعه مدرن سرمایه‌داری به افرادش می‌آموزد. اخلاقیاتی که بر فردگرایی افراطی تکیه ‌دارد.

“مربع” به‌مراتب غنی‌تر از “فورس ماژور” است. اوستلوند در این فیلم از یک سو به شالوده‌های فلسفی هنر مدرن می‌پردازد؛ هنری نخبه‌گرا، اخلاق‌ستیز، غیرانسانی، و بی‌ریشه که به تجارت شبیه‌تر است تا آن‌چه به‌شکل تاریخی هنر نامیده می‌شود. از سوی دیگر، “مربع” به مسئله تضاد و تعارض نژادی و طبقاتی در جامعه مدرن سرمایه‌داری چشم می‌دوزد. اولین صحنه فیلم مصاحبه‌ای است که یک ژورنالیست انگلیسی زبان با مدیر موزه می‌کند و از او می‌خواهد متنی که در معرفی چیدمان در وب‌سایت موزه گذاشته شده را بشکافد. متنی سنگین، اما بی‌معنی که مشابه آن را امروزه در تقریبا تمام محافل هنری می‌توان پیدا کرد که در آن‌ها کلمات نخبه تنها برای مرعوب کردن مخاطب به‌کار گرفته می‌شوند بی‌آن‌که معنایی از آن‌ها منتقل شود. اوستلوند در این صحنه با زیرکی میز را می‌چرخاند و از مدیر موزه می‌خواهد معنای متن را توضیح دهد و این‌جا مدیر است که مرعوب می‌شود و اعتماد به نفسش بر هم می‌ریزد.

در داستان دوم، مدیر و کارمندش با استفاده از جی‌پی‌اس کارگذاشته شده در موبایل، ساختمانی را که جیب‌بر در آن زندگی می‌کند شناسایی می‌کنند، و تنها از آن رو که این ساختمان در محله‌ای فقیر و مهاجرنشین قرار دارد به خود اجازه می‌دهند برای یافتن اموال دزدیده شده‌شان همه ساکنان را متهم به دزدی کنند.

این نکته دوم ـ یعنی تضاد نژادی و طبقاتی ـ تصادفا، در همه نقدهایی که درباره این فیلم خوانده‌ام غایب است. نوشته‌های سینمایی معتبری که در پیرامون این فیلم در دسترس است به‌تفصیل به نکته اول، یعنی نقد هنر مدرن پرداخته‌اند، اما از نکته دوم بی‌توجه گذشته‌اند. از این دیدگاه، اوستلوند به سینمای مربی‌اش به روی آندرسون نزدیک می‌شود که نسبت به این موضوع حساسیت بالایی دارد.

امیدوارم هنگام نمایش همگانی “مربع” فرصت پیدا کنم نکات بیشتری از این فیلم را باز کنم.

 

سوی دیگر امیدThe Other Side of Hope

آکی کاریسماکی، فنلاند

“سوی دیگر امید” از آکی کاریسماکی، فیلمساز فنلاندی، فیلم ارزشمند دیگر جشنواره امسال بود. کاریسماکی، مانند ساخته‌های پیشینش، با زبانی طنز‌الود داستانی غمگین تعریف می‌کند. خالد یک پناهنده سوری است که خودش را به فنلاند رسانده و با یک صاحب رستوران آشنا می‌شود که به او پناه می‌دهد.

اگرچه داستان فیلم به‌وضوح به موج جدید مهاجرت به اروپا برمی‌گردد اما مانند ساخته‌های پیشین کاریسماکی خالی از زمان و مکان هست. شیوه کاریسماکی برای خلق این بی‌زمانی و بی‌مکانی استفاده همزمان از ابزاری است که هرکدام به دوره تاریخی متفاوتی تعلق دارند. برای نمونه، در ایستگاه پلیس، وقتی خالد برای اولین بار بازجویی می‌شود، یک کامپیوتر لپ‌تاپ روی میز پلیس است در حالی‌که پلیس با یک ماشین تحریر قدیمی گزارشش را تهیه می‌کند. همین‌طور اتومبیلی که صاحب رستوران می‌راند مربوط به دهه پنجاه است. از سوی دیگر، فضای فیلم بیننده را به دنیای کشورهای کمونیستی سابق می‌برد. رستوران‌های سرد و بی‌روح با رنگ‌های غمگین با چند میز و صندلی ساده. شخصیت‌های کاریسماکی نیز بسیار شبیه آثار روبر برسون هستند و دیالوگ‌ها را با چهره‌ای بی‌احساس بیان می‌کنند.

نگاه کاریسماکی به جامعه و آینده نگاهی مثبت است. در “سوی دیگر امید” او امیدوار است جامعه اروپایی نیز از او پیروی کند و پایانی خوش برای میهمانان جدیدش فراهم نماید.

 

پایان خوشHappy End

میشائیل هانکه، اتریش

“پایان خوش” را می‌توان دنباله ساخته پیشین هانکه، “عشق”، به‌ حساب آورد. یا به زبانی دیگر، شخصیت‌های آن فیلم در این یکی هم حضور دارند. عنوان فیلم را اما برخلاف “عشق” باید با طنز نگاه کرد چون معنای دوگانه‌ای برای آن می‌توان قائل شد. ژرژ، پیرمرد اصلی “عشق”، پیرتر از آن است که بتواند کمپانی عظیم ساختمانی‌اش را اداره کند. این کار بر عهده دخترش و نوه‌اش گذاشته شده. روابط خانوادگی بین پیرمرد، دخترش، پسرش، عروسش، و دو نوه‌اش ـ یکی مرد جوان بیست و چند ساله و دیگری دختری سیزده ساله ـ چارچوب فیلم را می‌سازد. خانواده‌ای درهم‌پاشیده که اگرچه توان اداره شرکت ساختمانی‌شان را دارد، اما از درون چنان پوسیده که به‌زحمت می‌تواند شیرازه خانواده را محکم نگاه دارد.

“پایان خوش”، مانند همه ساخته‌های هانکه، بر شالوده‌های سست جامعه مدرن غرب انگشت می‌گذارد. تصویری که هانکه از غرب ارائه می‌دهد جامعه‌ای باشکوه اما در حال فروپاشی است. در “پایان خوش” اگرچه از خشونت عریان حاضر در فیلم‌های پیشینش ـ که ویژگی اصلی سینمای او به‌حساب می‌آید ـ خبری نیست اما عناصر مشترک دیگری را می‌توان پیدا کرد. فیلم بیشتر از دید جوان‌ترین عضو خانواده، نوه سیزده ساله ژرژ بیان می‌شود. مانند “ویدئوی بن” فیلم با تصویرهایی که دخترک با موبایلش می‌گیرد آغاز می‌شود و به پایان می‌رسد. روابط افراد خانواده با خدمتکاران مراکشی‌شان یادآور شخصیت‌های مشابه در “پنهان” است.

با این‌حال، “پایان خوش” را نمی‌توان با بهترین ساخته‌های هانکه در یک رده جای داد. من حتا دوست‌تر داشتم رابطه‌ای بین این فیلم و “عشق” نبود. “عشق” به یک رویای زیبا می‌ماند که با “پایان خوش” به هدر می‌رود بی‌آن‌که از خشونت عریان معمول در کارهای هانکه بهره‌ای برده باشد.

 

وسترن Western

والسکا گریزباخ، آلمان

“وسترن” دومین فیلم والسکا گریزباخ است و از ظهور فیلمساز پراستعدادی در این کشور خبر می‌دهد. این فیلم از پر سر و صداترین فیلم‌های جشنواره کان امسال بود که نامزد جایزه یک نوع نگاه شد، اما نتوانست آن را به‌دست آورد. داستان فیلم در پیرامون گروهی کارگر آلمانی می‌چرخد که در بلغارستان، جایی نزدیک مرز یونان به ساختن جاده مشغولند. ندانستن زبان و ناآشنایی با فرهنگ بومی تنش‌هایی را بین آلمانی‌ها و بومی‌ها ایجاد می‌کند. تنها مینهارد، یکی از آلمانی‌هاست که می‌تواند به‌رغم مانع زبان با مردم دهکده نزدیک، دوست شود و جای خود را بین آن‌ها باز کند. همو عامل اصلی پایین آمدن تنش بین دو ملیت می‌شود.

“وسترن” روایت زیبایی از دیوارهایی است که انسان‌ها را از هم جدا می‌کنند. این‌بار تضاد و تقابل از نوع کلیشه‌های معمول بین مسلمانان و اروپایی‌ها نیست یا بین ترک‌ها و آلمانی‌ها یا شمال آفریقایی‌ها و فرانسوی‌ها، بلکه بین اروپایی‌ها و اروپایی‌هاست. آلمان و بلغارستان اگرچه به لحاظ جغرافیایی فاصله چندانی ندارند، اما دو فرهنگ متفاوت دارند که به سادگی ادغام پذیر نیستند. تصویری که گریزباخ از این نبود تفاهم فرهنگی ارائه می‌دهد حکایت از این دارد که تنش بین فرهنگ‌ها عمیق‌تر از آن است که تنها بین آسیای غربی و شمال آفریقا از سویی و اروپا و آمریکای شمالی از سوی دیگر محدودش بتوان کرد.

بازی مینهارد نیومن در نقش مینهارد، مردی با ظاهری خشن و باطنی دوست‌داشتنی بسیار دلچسب است. این نابازیگر در اولین حضورش بر پرده سینما نشان می‌دهد که باید انتظار دیدن دوباره‌اش را داشته باشیم.