گرگوار لومِناژه

لیلا سلیمانی، نویسنده ی مراکشی تبار فرانسه در سال ۲۰۱۶ جایزه کنگور را برای دومین رمان اش “ترانه ی دلنشین” به دست آورد. رمانی که بیش از ۴۰۰هزار نسخه از آن به فروش رفته و به ۳۷ زبان ترجمه شده است. سلیمانی در این گفت وگو با توجه به کارنامه ی ادبی خود، از وضعیت زنان و مسائل جنسی در کشورهای مسلمان می گوید.

اگر از لیلا سلیمانی بپرسیم که چرا پیشنهاد امانوئل ماکرون، رئیس جمهور فرانسه، برای تصدی وزارت فرهنگ را رد کرده است، او هیچ توضیحی درباره‌ی تصمیمش نمی‌دهد. این نویسنده‌ی فرانسوی ـ مراکشی، در ۳۵ سالگی، در مدت کوتاهی به یکی از ستارگان ادبی تبدیل شده است. سلیمانی در سال ۲۰۱۶ جایزه‌ی گنکور را به دست آورد، و برای رُمانش تقریباً به تمام دنیا سفر کرد. در بهار همان سال هم فرزند دومش را ـ که دختر است ـ به دنیا آورده، و از شدت خستگی و مشغله‌ی زیاد نتوانسته به بچه شیر بدهد و مجبور شده او را با شیر خشک بزرگ کند.

لیلا سلیمانی در سال ۲۰۱۴ رمان در باغِ دیو را نوشته است که در زمان انتشارش به آن لقب «نسخه‌ی آشغال مادام بوواری» دادند، کتاب داستان زنی نیمفومانیاک (معتاد به سکس) بود. یک سالِ بعد، سلیمانی ترانه‌ی دل‌نشین را نوشت که برنده جایزه گنکور شد: داستان پرستاری که دو بچه را می‌کشد، بچه هایی که خود او مراقبتشان می‌کرد. هر دو داستان او را قرار است به قالب فیلم در بیاورند. در همین حال، سلیمانی سکس و دروغ‌ها و قول شرف را منتشر کرده که اولی را می‌توان یک جستار یا مقاله‌ی بلند و دومی را یک رمان مصور، هر دو درباره‌ی «زندگی جنسی در مراکش»، دانست. او نشان می‌دهد که چگونه قوانین مزوّرانه به مردسالاری، همجنس‌گراهراسی، محافظه‌کاری مذهبی، و نابرابری اجتماعی دامن می‌زند. خلاصه می‌گوید که «حقوق جنسی بخشی از حقوق بشر است.» گفته‌های او جسورانه، صریح، و به دور از ساده ‌انگاری‌اند؛ آن‌چه او درباره‌ی مراکش می‌گوید قصدش بهبود جامعه است.

 

“سکس و دروغ ها” کتابی است که در آن شرح حال زنان مراکشی را نوشته اید، چطور شد که تصمیم به انتشار این کتاب گرفتید؟

ـ در سال ۲۰۱۱‌، در زمان انقلاب عرب‌ها (بهار عربی)، من به عنوان روزنامه‌نگار با نشریه‌ی جوان‌های آفریقا همکاری می‌کردم. به تونس، الجزایر، و مراکش سفر کردم. در آن دوره، «مشکلات جنسی» مسئله‌ای بودکه ذهن روشنفکران مراکشی را به خود مشغول کرده بود، و داستان های زیادی درباره آزار و اذیت‌های جنسی و تجاوزها نوشته و منتشر می‌شد. این موضوع در ذهن من ماند. و من دقیقاً نمی‌دانستم چه رویکردی به آن داشته باشم. موضوع جذاب و خطرناکی است، چون به سرعت می‌تواند به یک کاریکاتور تبدیل شود. من می‌خواستم این موضوع برایم تجسم پیدا کند. زمانی که رمان اولم به بازار آمد، برای معرفی‌اش به مراکش آمدم. یک روز، زنی کنار من نشست و داستان زندگی‌اش را برایم تعریف کرد. او حتماً فکر کرده بود من جسارت‌اش را دارم داستانی ظالمانه و صادقانه را روایت کنم. … در هر حال، او اعتماد به نفس لازم برای این کار را به من داد. داستانش مرا تکان داد. او به سختی کلماتی برای تعریف کردن از زندگی خصوصی‌اش پیدا می‌کرد، و این هم احتمالاً به خاطر آن بود که هیچ‌گاه در این درباره با کسی صحبت نکرده بود. آن لحظه، با خودم گفتم: چه کاری می‌تواند مهم‌تر از این باشد، این که بگذارم صدای زنان شنیده شود؟ در فرانسه، زمانی که تنها ۲ درصد از مجلس ملی می‌توانستند زن باشند، سیمون وِی می‌گفت: «تنها کافی است که به زنان گوش دهیم»، و من هم همین حرف را تکرار می‌کنم. سقط جنین و همجنس‌گرایی، هرچه که باشند، شما حق ندارید که بگویید از آن‌ها چیزی نمی‌دانید. من از انکار کردن وجود بعضی از انسان‌ها برای حفظ تصویر جامعه‌ای ایده آل حمایت نمی‌کنم، هدف این کتاب هم دقیقاً همین است.

شما در مراکش متولد شدید و در آن جا زندگی کرده اید، با این تحقیقاتی که کردید عملا به چه نتیجه ای رسیدید؟

ـ این فرضیه برایم اثبات شد که جامعه‌ی مراکش از چیزی که من فکر می‌کردم پیچیده‌تر است. در اروپا، نگاه مردم به مراکش چندسویه است: مردم مراکش افرادی محافظه‌کارند، یا از انتقاد از اسلام به شدت می‌ترسند، و بقیه هم فکر می‌کنند که ما موضوع را زیادی پر و بال داده‌ایم. مراکش جامعه‌ای با پیچیدگی‌های بسیار زیاد است، چون در حال تغییر است و هنوز از قالبی که می‌خواهد به خود بگیرد مطمئن نیست. در پنجاه سال گذشته، مراکش شاهد انقلابی در ساختار فرهنگی‌اش بوده؛ زندگی مادربزرگ من و خود من تضاد کامل دارد. به همین دلیل است که میل به تغییر در همه‌جا دیده می‌شود، و همه می‌خواهند هرآن‌چه را که در توانشان هست انجام دهند. من با نوآوری و ابتکار عمل جوانانی مواجه شدم که توانسته بودند فضای آزادی و زندگی کردن با عشق و بسیاری چیزهای دیگر را به تدریج و به دست خود خلق کنند. و این به من نوید ظهور جامعه‌ای را می‌دهد که دائم در حال بازنگری وضعیت خود است. در فیسبوک، فیلم‌هایی از تمام دنیا می‌بینیم و باخبر می‌شویم که در دنیای اطراف‌مان چه می‌گذرد. الان دیگر میانگین سن ازدواج به ۲۸ سال رسیده است. الان جوان‌های ۱۸ تا ۲۸ ساله می‌خواهند روابط جنسی آزاد داشته باشند، و در کنارش تجربه‌ی زندگی عاشقانه هم داشته باشند، و دست در دست معشوق‌شان در خیابان راه بروند. خیلی تحقیرکننده است که با دوست‌دختر یا دوست‌پسرتان برای خوردن آب پرتقال بیرون بروید و کسی جلوی شما را بگیرد و بپرسد: «این آدم چه نسبتی با شما دارد؟ چرا کنار هم نشسته‌اید؟»

در کتاب تان از دو ماده ی قانونی ۴۸۹ و ۴۹۰ یاد کرده اید که اولی شش ماه تا سه سال زندان برای رابطه ی  همجنس گرایانه و دومی یک ماه تا یک سال برای رابطه ی خارج از ازدواج مقرر می کند، آیا مشکل اصلی همین جاست؟

ـ بله، در واقع در آن جامعه زن‌ها اجازه دارند که یا مزدوج باشند یا باکره. روابط بیرون از ازدواج روابط نامشروع و غیرقانونی محسوب می‌شوند، که البته آن قوانین را نمی‌شود همیشه در موردشان اجرا کرد، اما زمانی که آن قوانین به اجرا گذاشته می‌شوند، اجرای احکام به شکل کاملاً خودسرانه صورت می‌گیرد، یعنی تصمیم‌گیری در مورد این که کدام رابطه در شمول آن قوانین قرار می‌گیرد و کدام رابطه قرار نمی‌گیرد. شاید کسی برای انتقام گرفتن از یک نفر دیگر، او را به پلیس لو بدهد تا با او برخورد کنند.

از سوی دیگر، وزیر دادگستری گفته‌ بود: «اگر همسایگان در مورد ایجاد مزاحمت از جانب یک زوجِ ازدواج‌نکرده به مراجع قضایی شکایت نکنند، جرمی متوجه آن زوج نخواهد بود.» و این‌گونه است که قوانین بی‌معنی و پوچ می‌شوند. به این ترتیب، زمانی که شما مورد آزار جنسی قرار می‌گیرید، نمی‌توانید به پلیس مراجعه کنید، چون رابطه‌ی جنسی نامشروع داشته‌اید. و به همین نحو، اگر مجبور شوید پشت جاده یا جنگلی خودتان را قایم کنید، باز هم احساس امنیت نخواهید کرد.

شما خودتان را فمینیست میدانید؟

ـ قطعاً، تا زمانی که زن‌ها به دلیل زن بودن‌شان مورد تبعیض قرار می‌گیرند من فمینیست خواهم بود. در مراکش هم در سال‌های ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰فمینیسم همیشه حضور داشته و در وجود کسانی همچون فاطمه مرنیسی، که کتابم را هم به او پیشکش کردم، تجسم یافته است. حتی امروز هم بازگشاییِ بحث «تمایلات جنسی» کار دشواری است، چون موضوع بسیار حساسی محسوب می‌شود، و دلیل آن را به صورت سرراست می‌شود در وجود محافظه‌کاران مذهبیِ افراطی یافت. ما باید به بدن زن احترام بگذاریم  و آن را تنها متعلق به خود او بدانیم. کسانی که من زیاد با آن‌ها برخورد داشته‌ام، زنان و دختران متعلق به طبقه‌ی متوسط و حدود ۲۰ تا ۲۵ ساله‌اند، کسانی که آزادی را برای خودشان انتخاب کرده‌اند، در حالی که هیچ کجا به آنها آموزش داده نشده که چگونه ارتباط جنسی برقرار کنند، عاشق شوند، تحصیل کنند، کار کنند … و بعد هم در ۳۰ تا ۳۵سالگی‌شان، آن‌ها با پشیمانی می‌گویند که «دیگر نمی‌توانیم ازدواج کنیم چون در محله‌ای که زندگی می‌کنیم همه می‌دانند که ما روابط نامشروع داشته‌ایم.» رهایی زنان، بدون وجود هیچ پشتوانه‌ای ـ چه از طرف دولت و چه از بابت محیط فرهنگی ـ ممکن نخواهدبود. شما نمی‌توانید به تنهایی زندگی کنید. چیزی که مرا آزار می‌دهد تنهایی بی‌نهایتِ زنانی است که دوباره در زندگی عقب‌گرد می‌کنند، پرده‌ی بکارت‌شان را دوباره می‌دوزند، دوباره به حجاب رو می‌آورند، و یا دروغ می‌گویند. این برای من خیلی غم‌انگیز است، زنان ۳۵ ساله‌ای که مجبورند خودشان را باکره جا بزنند. تحقیرآمیز است، و خطرناک. دولت باید هرچه در توان دارد به کار ببندد تا شهروندان بتوانند به آزادی و رهایی دست پیدا کنند.

زنان زیادی به شما گفته اند که آزادی باعث شده تا طعم لذت را بچشند، اما قسمت دردناک ماجرا سقط جنین است.

ـ من با نوآوری و ابتکار عمل جوانانی مواجه شدم که توانسته بودند فضای آزادی و زندگی کردن با عشق و بسیاری چیزهای دیگر را به تدریج و به دست خود خلق کنند. و این به من نوید ظهور جامعه‌ای را می‌دهد که دائم در حال بازنگری وضعیت خود است.

تقریباً تمام زن‌هایی که با آن‌ها صحبت کرده‌ام با این مسئله مواجه بودند، در کشوری که سقط جنین در آن ممنوع است اما آمار سقط جنین در آن بالا است. من هنوز این حس را دارم که جامعه هنوز آماده‌ی یک انقلاب (جنسی) نیست. چیزی که فهمش برای من هم دشوار است این است که چطور جامعه می‌تواند تحمل کند که جنین‌ را پنهانی بکشند و دور بریزند، اما قانونی شدن سقط جنین را نپذیرد…. سقط جنین هم در غارهای تنگ و تاریک انجام نمی‌شود، در مطب پزشک انجام می‌شود، که البته کاری غیرقانونی است، اما تباهیِ واقعیْ بی‌عدالتیِ اجتماعی است که در پشت این اتفاقات پنهان است. این همان چیزی است که سیمون وِی هم در سخنانش به آن اشاره می‌کند. طبقه‌ی بورژوای مراکش از «بیمه‌ی امنیت جنسی» برخوردار است، چیزی که می‌توان در اروپا از آن برخوردار بود؛ اما هرچه بضاعت مالی‌ کمتر باشد، محیط اجتماعی بسته‌تر باشد، داشتن روابط جنسی دشوارتر می‌شود و تعداد بارداری‌های ناخواسته و سقط جنین‌های دردناک در شرایط نامناسب بیشتر می‌شود. می‌توانیم به تونس نگاه کنیم، کشوری که در آن سقط جنین قانونی است. جامعه اغلب اوقات می‌تواند جسورانه‌تر از آن چیزی عمل کند که ما تصور می‌کنیم.

 

شما از نوعی اسکیتزوفرنی حرف می زنید، از این که مردها می خواهند با دخترها روابط جنسی برقرار کنند، اما دلشان می خواهد در نهایت با دختر باکره ازدواج کنند!

ـ مردها هم به نوعی قربانیِ این سیستم‌اند. این ذهنیت وجود دارد چون این تنها چیزی است که برایشان باقی مانده، تنها نشان مردانگی‌شان. ما در برابر استعمار و گفتمان حاکم فرهنگ غربی، خود را بی اختیار و محروم حس می‌کنیم. به همین خاطر، به الگوی سنتیِ ترس از هرآن‌چه ناشناخته است می‌چسبیم. مرد می‌تواند بی‌کار، بی‌پول، بدون ماشین، بدون امکان سفر به خارج کشور زندگی کند، اما می خواهد با زنی باکره ازدواج کند که کارهای خانه‌اش را انجام می‌دهد و نجیب و بافضیلت محسوب می‌شود. مشغله‌ی ذهنی ما هم درباره‌ی مراکشی‌ها همین تحقیرهای پیا‌پی و نیاز به بازگرداندن شرافت و حیثیت انسانی به جامعه است. دولت که چشمانش را ببندد، خشونت‌های هولناک افزایش پیدا می‌کنند، چون مردم می‌خواهند خودشان قانون را به دست بگیرند و عدالت را برقرار کنند.

به طور مشخص در مورد مخالفت با همجنس‌گرایی: خانواده‌ها فرزندان خودشان را به پلیس معرفی می‌کنند تا آن‌ها را به زندان بیاندازند، به خانه‌ی همجنس‌گرایان وارد می‌شوند و کتک‌شان می‌زنند تا به جرم فاسق بودن مجازاتشان کنند … مبارزه برای جرم‌زدایی از همجنس‌گرایی امری حیاتی است و هرگز نباید به راحتی از کنار این مسئله گذشت.

در یک فصل نسبتا طولانی و پرکشش، نشان داده اید که در این میان، مذهب نقش مهمی بازی می کند، اما تعیین کننده نیست.

ـ مسلمانان ابتدا شهروند و یک موجود سیاسی و تاریخی‌اند و بعد یک مسلمان. همان طور که امثالِ مالک شبِل و یا اسما لمرابِت می‌گویند، زن‌ستیزی مسئله‌ی‌ مشترکی است که در سرتاسر دنیا وجود دارد. نیازی نیست تا برای مردسالار بودن حتماً مسلمان باشیم. تقریباً در تمام ادیان یکتاپرست، زن‌ستیزی به یک اندازه وجود دارد… خیلی از مردم نگران‌ این هستند که فرهنگ اصیل ما تحت تأثیر وهابیت از بین برود، همان مبلغانی که در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۸۰ تا ۱۹۹۰ از خاورمیانه آمدند تا عمدتاً در مدارس دولتی تدریس کنند. آن‌ها اسلامی با خودشان آوردند که ربطی به آن اسلامی که ما می‌شناختیم نداشت. بیشتر مردم مراکش از دیدن تصاویر زن‌های سراپا پوشیده‌ی افغان در خیابان‌های آن کشور به وحشت می‌افتادند. نقاب زدن همچنان ممنوع بود، چون با فرهنگ ما همخوانی نداشت.

حفظ فرهنگ مراکشی حفظ فرهنگی است که در آن شوخ‌طبعی و مهرورزی به دیگران وجود دارد، و می‌شد بیشتر از این‌ها به آن ارج بگذاریم، اگر خودمان می‌خواستیم.

برای نشان دادن این نکته که اهمیت تن در اسلام انکار نشده از نمونه ای منتاقض یاد کرده اید، این که بعضی ملایان متعصب در عین حال مردم را به خودارضایی سفارش کرده اند.

ـ شریعت اسلامی دائم به مسائل جنسی اشاره می‌کند. در شبکه‌های تلویزیونی دینی هم همیشه برنامه‌ای درباره‌ی روابط جنسی وجود دارد. در جامعه‌ای که دانش جنسی به کسی آموخته نمی‌شود، مردم با این شبکه‌ها ارتباط برقرار می‌کنند تا سؤالات خود را مطرح کنند: «آیا من اجازه‌ی خودارضایی دارم؟ آیا می‌توانم با دختر ۱۳ ساله رابطه‌ی جنسی داشته باشم؟»، و سه روز بعد، ملا جواب می‌دهد که بله، حلال است! برای مثال، امام زمزمی، از ملایان مشهور، از خودارضایی به عنوان راه حلی برای برطرف کردن مشکلات جنسی زنان و مردان مسلمان یاد می‌کند. او می‌گوید که مرد می‌تواند تا سه ساعت پس از مرگ همسرش با او رابطه‌ی جنسی داشته باشد، برای این که با او وداع کند … و حرف‌هایی که گاهی واقعاً تهوع ‌آور است.

درکتاب تان از کمال داوود نام برده اید. او هم معتقد است که سرکوب جنسی دنیای عرب- مسلمان را گرفتار کرده است.

ـ من نکته‌ای را که او می‌خواهد بگوید می‌فهمم. بله، افرادی که محرومیت شدید جنسی کشیده‌اند وجود دارند و این به هیچ عنوان قابل انکار نیست: زنان در دسترس نیستند چون رابطه‌ی جنسی بیرون از ازدواج قانونی نیست. اما از طرف دیگر، به مردها گفته می‌شود که می‌توانند برای خودشان زن‌ها را تصاحب کنند، و زن‌های اروپایی آزاد که دامن‌های کوتاه می‌پوشند باعث تحریک مردها می‌شوند. باید این ایده را آهسته و پیوسته از بین برد که مردها مجبورند همواره درندگانی باشند که در پی طعمه‌ی خود، یعنی زن‌ها، هستند. این‌ها همه نیازمند آموزش‌ است، و هرکس باید در حد خودش قدمی بردارد، چون ما هیچ کدام دشمنِ دیگری نیستیم، و آزادی من چیزی از مردانگی مردها کم نمی‌کند. نباید نیازی به این باشد که بگوییم «باید خودمان را از دست این حیوانات وحشی در امان نگه داریم»، جمله‌ای که زن‌ها به هم می‌گویند، تا دیگری را به پوشش و حجاب تشویق کنند. من نمی‌خواهم محافظه‌کاران مذهبیِ محجبه را طرد کنم، فقط می‌خواهم بتوانیم در کنار هم زندگی کنیم. زن ۳۰ ساله‌ای که می‌خواهد باکره بماند و زن دیگری که می‌خواهد طور دیگری باشد، این دو باید بتوانند در کنار یکدیگر زندگی کنند. من فکر می‌کنم که امکان این وجود دارد که مراکشی‌ها از تزویر، دورویی، و دروغ‌گویی رهایی پیدا کنند.

داستان اخیر تجاوز سه مرد به یک زن در اتوبوسی در کازابلانکا، باعث برانگیختن احساسات بسیاری شد. به نظر شما این نشانه ای از آن ذهنیت های در حال تغییرند؟

ـ امیدوارم این طور باشد، حتی با وجود این که خیلی‌ها هنوز معتقد‌ هستند که مشکل از آن زن بوده است. ویدئویی که از این ماجرا منتشر شد تنها نشان‌دهنده‌ی فقر دانش ما درباره‌ی بدن خود و رابطه‌ با جنس مخالف است. به یادمان می‌آورد که چگونه هنوز اختلاط مردان و زنان برای ما موضوع چالش‌برانگیزی است. این مسئله واقعاً یک معضل است که باید حل شود، با یک پروژه‌ی اجتماعی که نه فقط برای دفاع بلکه برای مشروعیت بخشیدن به حضور زن در اماکن عمومی باشد، تا زن‌ها بتوانند به تنهایی رفت‌وآمد کنند و هرطور که دلشان می‌خواهد لباس بپوشند. حالا هم دوران مبارزه است و همین مواجهه زن‌ها را ترسانده است.

شما نوشته اید که مادرها وظیفه دارند با توجه به این که فرزندشان دختر است یا پسر، به او آموزش دهند، شما خودت چنین آموزشی از مادرتان دیده اید؟

ـ برای من، دلیل نوشتن آن کتاب این بود که دوران نوجوانی‌ام با خشم و استرس بسیاری سپری شد. از آموزشی که به من داده می‌شد سر در نمی‌آوردم. پدرو مادرم به من می‌گفتند که می‌توانم به یک سری چیزها معتقد باشم، اما دلیل نمی‌شود که راجع به آن‌ها صحبت کنم. آن هم در ۱۷‌سالگی، سنی که به دنبال تأیید گرفتن از دیگران هستی، و می‌خواهی وقتی که عاشق شده‌ای، این را با صدای بلند فریاد بزنی … یک بار با جمعی از دوستانم در ماشینی در حال رفتن به مهمانی شب سال نو بودیم. پلیس جلوی ماشین‌مان را گرفت و شروع به بازپرسی از ما کردند. و بعد هم، چون ماشینی که سوارش بودیم ماشین شیک و گرانی بود، مجبورمان کردند ۱۰۰ درهم به آن‌ها رشوه بدهیم. من همیشه با خودم می‌گویم «من از دسته‌ی آدم‌های خوشبخت بودم، و برای همین خیلی از مشکلات برایم پیش نمی‌آمد»، اما می‌دانم که بیشتر مردم وضعیت دیگری دارند.

در هر دو کتابِ موردِ اشاره ی ما جنبه ی سیاسی هم وجود دارد. حتی در “در باغ دیو”، که داستان یک زن معتاد به سکس است. آیا زمانی که این کتاب ها را می نوشتید به امکان جنجالی شدن آنها آگاهی داشتید؟

ـ نه، به خودم می‌گفتم: «تو هرچه را که باید بنویسی بنویس، و خودت را به حذف و اضافه‌ها محدود نکن.» در اصل، چیزی که جنجالی بود خود عمل نوشتن بود، بیشتر از آن چیزی که نوشته بودم. من با دروغ‌ها زیاد سر و کار داشته‌ام، شاید چون به ما آموزش می‌دادند که حقیقت را نگوییم. تمام شخصیت‌های من به خودشان و به دیگران دروغ می‌گفتند. یک شخصیت مخفی داشتند، چیزی که همیشه آن را پنهان می‌کردند. می‌خواستم این را نشان بدهم که ما هرچه خودمان را از دیگران بیشتر پنهان کنیم، زندگی خصوصی‌مان ترسناک‌تر می‌شود: چیز‌هایی که نمی‌توانیم به زبان بیاوریم به کابوس‌ها و توهمات من دامن می‌زنند. من در دهه‌ی ۱۹۸۰ در مراکش بزرگ شدم، کشوری با مردمان فقیر که مدام به خاطر فقرشان تحقیر می‌شدند. به چیز‌های زیادی دسترسی‌ نداشتیم. داستان‌گویی تنها راه بازگردانی حرمت و حیثیت به انسان‌ها بود. می‌توانستیم از طریق بازنمایی ابهامات و گذشته‌‌ی انسان‌ها، نشان بدهیم که زندگی بشر همیشه سرشار از پیچیدگی‌ بوده است. به همین خاطر است که من قصه‌گو و داستان‌نویس شده‌ام: اعاده‌ی حرمت و رعایت حیثیتِ هرکس به معنای این نیست که مردم‌ یا خوب‌اند یا بد، بلکه دقیقاً متضاد اعتقاد به تقابل خیر و شر و تقسیم دنیا به خوب‌ها و بدها است.

پس شما قلباً و کاملاً آدمی معتقد به اصول عام و جهانروا در برخورد با همهی انسانها هستید؟

ـ باید به خردورزی روشنگران و افق‌های جهان‌‌گستر بازگردیم. بله، ما مسلمان‌ایم، ما فرهنگ خودمان را داریم، اما نباید فکر کنیم که تمام حقوق ما را قرار است فرهنگ ما معین کند. ما می‌توانیم مدعی حقوقی باشیم به این دلیل که حقوق بشرند، چون ما قبل از این که مراکشی یا مسلمان یا زن باشیم، انسان‌ایم. ما چیزی به فرهنگ‌مان بدهکار نیستیم، فرهنگ ما باید در حرکت و پیشرفت باشد. باید بتوانیم آن را تغییر دهیم، و بدانیم که همه چیز هم از هم نخواهد پاشید.

 

بعد از گرفتن جایزه ی گنکور، صدای شما بیشتر شنیده می شود. آیا به این دلیل محتاط تر شده اید و یا فکر می کنید که باید نویسنده متعهدی باشید؟

ـ هر دو. ما به سرعت دوباره توان خودمان را به دست می‌آوریم … و این دنیا دنیای دیوانه‌ای است که همیشه ما را مجبور می‌کند تا از حرف زدن از بعضی چیزها بترسیم. ما می‌ترسیم چون که تنها نیستیم. من دو فرزند و یک شوهر دارم، و یک مادر که در مراکش زندگی می‌کند. من نمی‌خواهم زندگی اطرافیانم را به خطر بیاندازم. الان آدم‌ها فقط به خاطر این که، در شهری مثل پاریس، در کافه نشسته‌اند مورد حمله قرار می‌گیرند. من از جنس فعالان چپی نیستم. من آدم خیلی جسوری نیستم. حتی شاید خیلی ترسو هم باشم! اما جسارت نقطه‌ی مقابل ترس نیست، بلکه نقطه‌ی مقابل بدبینی است. من از بدبینی متنفرم، بدبینی همان چیزی است که جامعه‌ی ما را سال‌ها عقب نگه داشته است. من علاقه‌ای به محاسبات بورژواهای مدرنیستی ندارم که با ایده‌های من همدل‌اند اما در نهایت به من می‌گویند که این حرف‌ها بی‌فایده است. اگر این طور است، پس راه دیگری نیست! طفره رفتن از گفت و ‌گو پوچ و بی‌معنی است، و به عنوان یک طرز فکر کاملاً ناامیدکننده است. دوباره می‌خواهم از سیمون وِی نقل کنم: «پس چرا به بستن چشم‌هایمان ادامه ندهیم؟» هرکسی باید این سؤال را از خودش بپرسد. شاید شرافت‌مان در این باشد که به بستن چشم‌هایمان ادامه ندهیم، نه به روی زن‌ها، نه به روی کسانی که در نزدیکی ما سقط جنین می‌کنند، و نه به روی همجنس‌گرایانی که هرروز مورد توهین و ضرب‌وشتم قرار می‌گیرند.

منبع: آسو

http://www.aasoo.org/fa/articles/965