مری آپیک بازیگر تئاتر و تلویزیون و سینما، دانش آموخته ی هنرستان عالی موسیقی تهران است. او در مدرسه باله، نواختن پیانو  و  نیز ادبیات فارسی را فرا گرفته است.

 برای باز کردن این بیوگرافی دو خطی و آشنایی کامل تر با مری آپیک اولین درخواست این است که  لطفا این دو خط را کامل کنید؟

ـ کارم را با تلویزیون شروع کردم و بعد به سینما گرایش پیدا کردم. تلویزیون هم با برنامه ی اختاپوس شروع شد. البته قبل از آن امیر ارسلان نامدار بود که مادر، آپیک یوسفیان یکی از پایه های مهم تئاتر ایران، نقش اصلی را داشتند، و من در آن جا برای اولین بار کار حرفه ای تلویزیونی را تجربه کردم. برنامه ای بود که آقای پرویز صیاد و آقای پرویز کاردان به طور مشترک تهیه  کردند و مادرم در آن نقش فرخ لقای خالدار را بازی می کرد که یک برنامه ی کمدی بود. از آن برنامه شروع کردم و بعد سریال تلویزیونی اختاپوس که دیگر به عنوان عضو همیشگی تیم و در واقع نماینده ی نسل جوان ایرانی در آن سریال برای سالیان سال بودم که از تلویزیون ملی ایران هفتگی پخش می شد.

یک سال بعد از آن آقای کیمیایی از من درخواست کرد که نقش مرجان را در مقابل بهروز وثوقی در فیلم داش آکل، که بر اساس داستان داش آکل صادق هدایت تهیه می شد، بازی کنم و بعد از آن کارهای سینمایی من شروع شد، اما من همچنان در تلویزیون و البته تئاتر کار می کردم. در واقع در تئاتر کوچک تهران که یک تئاتر مستقل بود و به وسیله آقای پرویز صیاد پایه گذاری شده بود همکاری من آغاز شد.

در تئاتر کوچک در نمایش “ماشین نویس و ببر” من به همراه آقای صیاد ۱۸ ماه روی صحنه بودم. این نمایش که از یک متن انگلیسی به فارسی ترجمه شده بود آنقدر خواهان داشت که ما جمعه ها دو سانس آن را اجرا می کردیم.  محبوبیت این نمایش باعث شد که شهبانو آمدند و کار را دیدند. برایشان جالب بود که یک تئاتر کوچک و نوساز و مستقل که در زیر بازار صفویه به وجود آمده با چنین کیفیتی دارد کار می کند. و این سرآغاز آن تئاتر بود. من خودم باورم نمی شد که ۱۸ ماه روی صحنه بودم، البته تأسیس چنین تئاتری واقعا واقعه ی مهمی بود چرا که کاملا مستقل از دولت بود. در ضمن با کیفیت بسیار خوبی داشت کار می کرد و البته اولین و آخرین بود چرا که منجر به انقلاب ۵۷ شد.

قبل از آن من بین ۸ تا ۱۰ فیلم سینمایی کار کردم و آخرین کار سینمایی ام فیلم بن بست بود که نویسنده و کارگردانش آقای پرویز صیاد بود و من آن را با مادرم آپیک یوسفیان کار کردم. مامان نقش مادرم را در فیلم بازی می کرد. من برای این فیلم جایزه بهترین بازیگر زن را از فستیوال جهانی فیلم مسکو در سال ۱۹۷۷ گرفتم. و این برای اولین بار در تاریخ سینمای ایران بود که یک بازیگر زن در عرصه ی بین المللی جایزه می برد و افتخاری برای مملکتش کسب می کرد. بعد از آن در بحبوبه ی رشد و موفقیت بودم که انقلاب شد و من مثل غنچه ای که هنوز بر نداده چیده شدم. چندین قرارداد خوب و مهم برای آینده داشتم که همه شان از بین رفت و انقلاب شد و ما دربدر شدیم و آواره ی چهار گوشه ی دنیا.

یکی از کارهای به یاد ماندنی شما اجرای باله ی قو در برنامه ی “کاف شو” به همراه پرویز صیاد است. ظاهرا این اجرا ماجرای جالبی دارد. فکر می کردید که این کار تبدیل به یک کار ماندنی شود و چنین مورد  استقبال قرار گیرد؟

ـ برنامه ی کاف شو آخرین برنامه از سلسله شوی اختاپوس بود که هر هفته روزهای جمعه در تلویزیون ملی ایران نمایش داده می شد. در آن دوره تلویزیون ملی ایران شوهای بسیاری می ساخت. آقای پرویز صیاد، آقای قریب افشار، آقای فریدون فرخزاد و خیلی های دیگر آمده بودند که بسیار با استعداد بودند و با شوهای آمریکایی آشنایی پیدا کرده بودند و درسش را خوانده بودند و با دید انتقادی به جامعه نگاه می کردند.

قبل از “کاف شو” ما پنج برنامه داشتیم که همه اش نشان می داد این شخصیت ها، تو سر و کله ی هم می زنند و می خواهند راه و چاهی پیدا کنند که یک برنامه ی تلویزیونی درست کنند که در آن زمان مد شده بود و روی بورس بود. هر کدام از شخصیت های اختاپوس رفته بودند و بنگاه و دستک و دمبکی درست کرده بودند که به وسیله ی آن شو بسازند. مثلا آقای قاطبه رفته بود بنگاه هنرمندان تازه نفس را تأسیس کرده بود که هیچ کدومشون هم نمی توانستند کاری انجام بدهند.

و خلاصه هر کدام از شخصیت ها به تکاپو افتاده بودند که کاری کنند. شخصیت منیژه که من باشم، جوانی بود که در شو نماینده ی جوانان محسوب می شد و من چون در هنرستان، باله و موسیقی و ادبیات خوانده بودم و آن زمان هم هنوز مدرسه می رفتم به آقای بلژیکی (پرویز صیاد) یکی دیگر از شخصیت ها گفتم که من می خواهم باله برقصم. آقای بلژیکی گفت خانم مگر شما دیوانه شده اید چه کسی می خواهد مقابل شما برقصد؟ که منیژه می گوید شما!

و خلاصه این پروسه در یکی از سکانس های اختاپوس به تمامی اجرا شد تا رسید به “کاف شو”.

من طراحی باله را کرده بودم. آقای میرزاده که متاسفانه به تازگی درگذشتند موزیکش را نوشت و این فکر پرویز بود که باله را تبدیل به قر کمر کند و با این فکر موزیک ساخته شد و من با این موزیک رقص را طراحی کردم و وقتی همه چیز آماده شد، ساعت حدود ۲ بامداد شده بود و همه بچه ها رفته بودند و من و پرویز به همراه آقای میرزاده این صحنه را اجرا و ضبط کردیم و هرگز هم باور نمی کردیم که بعدها این تبدیل به یک کار کلاسیک  و ماندگار شود. البته با نمک ترین قسمت برنامه این بود؛ در آن زمان در صحنه ی تالار رودکی با مدیریت خانم هایده احمدزاده و آقای نژاد احمدزاده باله های بسیار افتخارآمیزی را همچون باله ی دریاچه قو و رومئو ژولیت اجرا کرده بودند و سولیست های خیلی متبحری را پرورش داده بودند، من را از طرف هنرستان باله برای کارآموزی به آن جا می فرستادند،  در نتیجه من جزو گروه  باله ملی بودم. آن جا خانمی را می شناختم که مدیریت قسمت لباس های باله را داشت من به سراغ ایشان  رفتم و گفتم که لباس زیگفرید شخصیت دریاچه قو را به من قرض بدهد تا آقای پرویز صیاد بپوشد. ما رقصنده ای داشتیم به نام امین طائبی که قدش یک متر و ۸۰ سانت بود. او گفت این لباس اصلا به پرویز صیاد نمی خورد و من هم اصلا نمی توانم این را قرض بدهم! خلاصه با هر جان کندنی بود او را راضی کردم و بقیه داستان که برایتان تعریف کردم. همان طور که گفتم اصلا فکر نمی کردم تبدیل به چنین کار ماندگاری شود.

یک شوی بسیار معروفی به نام    Saturday Night Liveدر امریکا داریم که خیلی هم طرفدار دارد. من وقتی به این شو نگاه می کنم می بینم خودمان در ایران و در آن زمان چه چیزهایی داشتیم فکرش را بکنید واقعا چه اندیشه ای پشت این برنامه بود و چقدر بکر بود. در سال ۱۹۷۵ ما در ایران چنین برنامه هایی را تولید می کردیم و ببینید چقدر جا و پتانسیل داشتیم برای خلق برنامه های درجه یک. استعدادهای خارق العاده در تمام رشته ها که داشت کم کم به بر می نشست و متاسفانه قیچی شد و از بین رفت.  شما اگر فکر کنید که همین تکه آینه ای باشد از فرهنگ و هنر ما که در سال ۱۹۷۵ در تلویزیونش اجرا شد، حالا بقیه را حساب کنید که چه بودند. البته این تیغ دو لبه است، این که غرورانگیز است که ما چنین کارنامه ای داشتیم و جای افسوس و آه، که چی شد؟ چرا ما به این روز افتادیم؟

مری اپیک در افتتاحیه نمایش بهای آزادی

برای  یک زن هنرمند در ایران پیش از انقلاب چه تبعیض هایی قابل مشاهده بود که شما را آزار می داد و احیانا سدی در راه رشد و پیشرفت تان در کارهای هنری می شد؟

ـ برای من به شخصه بسیار کم. برای این که من واقعا احاطه شده بودم با انسان های فوق العاده عالی و با استعداد و با این گروه بخصوص تلویزیونی و سینمایی که همه با هم همکاری می کردیم و مادر من هم در گروه بود، من اصلا هیچ تبعیضی را احساس نمی کردم و ما بسیار در تئاتر و  تلویزیون و سینما پر کار و مشغول بودیم و اگر کسی هم می آمد ما را قرض می گرفت و می برد توی یک برنامه ی دیگر، مثل آقای کیمیایی و یا آقای گلستان شخصیت های درجه یک مملکت از نظر هنری بودند، بنابراین من به شخصه چیزی را احساس نمی کردم برای این که من در دنیایی بودم که عشقم باله بود و موزیک کلاسیک و خانواده ام هم اهل هنر بودند و هنرمند و به شخصه تبعیضی را نسبت به خودم احساس نمی کردم. البته می دانستم اگر شما در آن دوره می خواستید مثلا با اکیپ سینمایی به دهات سفر کنید و یا شهرستان های کوچک طبیعتا متفاوت بود، اما با این وصف اظهار علاقه ای که از سوی مردم توسط نامه هایشان برایم ارسال می شد، نشانگر یک فرهنگ درست بود. آن زمان ها که ای میل و تکست نبود در نتیجه مردم نامه می نوشتند. من هنوز بخشی از این نامه ها را دارم و بعضی وقت ها آنها را می خوانم و از خواندنشان لذت می برم که  مردم با چه دید مثبت و سازنده ای به هنر و هنرمندشان نگاه می کردند و خواهان رشد و پیشرفت بودند.

البته طبیعی بود که ما مثل یک بازیگر زن امریکایی بازی نمی کردیم، اما به هیچ عنوان آن زمان با این زمان  قابل مقایسه نیست. آزادی هایی که ما داشتیم در آن زمان به عنوان یک بازیگر زن به هیچ عنوان با اکنون قابل مقایسه نیست.

اگر هنوز هم ارتباط تنگاتنگ با محیط هنری در ایران پس از انقلاب دارید، به عنوان یک زن هنرمند چه تفاوت هایی را مشاهده می کنید؟ یک مقایسه بین شرایط خودتان در آن زمان و همکاران زن تان در اکنون محیط هنری؟

ـ اصلا قابل مقایسه نیست و باور کنید جوابم صد در صد صادقانه است. برای این که شما وقتی به عنوان یک زن اجازه نداشته باشید با تمام ویژگی هایتان، شرایط اجتماعی و زندگی تان را روی پرده بیاورید، چطور می شود آن را آینه ای از اجتماع حساب کرد؟ چطور می شود گفت آن زن آزاد است؟

ببینید وقتی نگاه می کنید به فیلمسازی و بازیگری، هنرمندان آینه ای از اجتماع خودشان هستند و آن چیزی را که  ما الان می بینیم آینه ای است ناقص چون دست و پای زن را به عنوان یک موجود اجتماعی برابر و آزاد بسته است!

بله فیلم های هنری خوبی توسط همکاران من ساخته شده، برای این که می بایست ساخته می شد، چون پایه های محکم و قوی در سال‌های ۱۹۷۰-۱۹۶۰ گذاشته شده بود و کارگردانان و هنرمندان بسیار مطرح و مهمی مثل شهید ثالث،  ابراهیم گلستان، پرویز صیاد، مسعود کیمیایی، بهرام بیضایی، ناصر تقوایی به وجود آمده بود و این ها آدم هایی بودند که واقعا پایه ها را خیلی محکم استوار کرده بودند و خب طبیعی است که با چنین پشتوانه ای سینمای ما رشد کند، اما واقعیت این است که  نبود زن به طور کلی و یا زن نیمه تمام در فیلم های ایرانی و در تمام عرصه های هنری ضربه ی بسیار سنگینی را به هنر ما زده است. البته به شما بگویم من واقعا همکارانم را که در این شرایط باز هم کار می کنند تحسین می کنم، اما من قطعا نمی خواستم و فکر می کنم که نبایستی با حکومت جمهوری اسلامی که این شرایط خفقان آور را برای زنان مملکتم به وجود آورده همکاری بکنم.

من در اوج شکوفایی کارم  ایران را ترک کردم. دوست نداشتم از طریق کار خودم امتیاز به آن حکومت بدهم. حکومتی که مردم را در عرض این چهار دهه ی گذشته به این مصیبت دچار کرده است. باور کنید در همان زمان با وجود سن کمی که داشتم می دانستم که دارد چه بلایی بر سر ما می آید و دیدم که برای من غیرممکن است که با حضورم در محیط هنری ایران به این حکومت امتیاز بدهم.

می بینید که امروز همکاران من دارند فیلم می سازند و برخی هاشون هم فیلم های بسیار خوبی می سازند و می روند فستیوال های دنیا شرکت می کنند و جایزه می گیرند و تشویق می شوند و البته که نظام امتیازش را به پای خودش می گذارد و تبدیل می شود به کسب آبرو برای این نظام بی آبرو، و جالب است که در بسیاری از مواقع این فیلم ها وقتی برمی گردند ایران اکران نمی شوند یا در نهایت به صورت محدود اکران می شوند. یعنی این که مردم نمی بینند و این حکومت دارد از فیلمسازان  و هنرمندان سوءاستفاده می کند.

راستش را بخواهید من بارها و بارها با یکی دو تن از کارگردانان مطرح ایران این مسئله را گفته ام که آدم اگر بیاید این جا و سختی های مهاجرت را تحمل کند بهتر از این است که با این شرایط فیلم بسازد چرا که همه چیز در کنترل خودشان است، از نظر اجازه ی کار، از نظر اجازه پخش، از نظر سناریونویسی، از نظر این که بتوانند فیلمشان را به جایی برسانند همه چیز در کنترل دولت و حکومت است. و اگر کاری را اجازه می دهند انجام شود باز با تاکتیک و سیاستی ست که بتوانند از آن سوءاستفاده کنند.

به نظر من سینماگران چه بخواهند چه نخواهند خودشان را به اندازه و قد و قواره ی آن نظام در می آورند و به نوعی با چشمداشت به تأیید این نظام کار می کنند.

از راست: راجر کوپر، مری آپیک و دکتر بن هوری

 از اولین روزهای مهاجرت تان به امریکا بگویید. چه شد که به امریکا مهاجرت کردید؟

ـ من وقتی که جایزه مسکو را گرفتم، از آن جا به فرانسه رفتم  و از فرانسه به امریکا. برای  این که می خواستم دوره ای در امریکا باشم و بعد برگردم ایران. در تمام جراید هم منعکس شده بود که مری رفته امریکا و امیدواریم زود برگردد. چند قرارداد مهم داشتم و حتما می خواستم برگردم برای کار. بعد مادرم با من تماس گرفت و گفت مری این جا وضع داره شلوغ می شه و ناآرامه. فعلا امریکا بمان تا ببینیم چه می شود. و بعد دیدیم چه شد و همه چیز به هم ریخت و این درست در بحبوحه ی کارهای هنری من بود که آرزو داشتم کار کنم و موفق شوم و برای مملکتم و مردمم افتخار بیافرینم که همه ی این آرزوها نقش بر آب شد و من مجبور شدم در امریکا بمانم. روزهای واقعا سختی بخصوص در امریکا بود. همان روزهایی که مصادف شده بود با گروگانگیری سفارت امریکا که عمق فاجعه بود. چرا که پیش از آن شاید می شد کاری کرد، اما با مسئله ی گروگانگیری شرایط ما در امریکا خیلی سخت شده بود. خلاصه اوایل واقعا طاقت فرسا بود. تمام حساب های بانکی را دولت کارتر بسته بود. ایرانی ها تعدادشان کمتر بود و همه چیز سخت می گذشت.

چگونه فعالیت های هنری، فرهنگی تان را در مهاجرت پی گرفتید؟

ـ در وهله اول من یک گروه تئاتری داشتم که با آنها به فارسی و ارمنی کار می کردم. در همین ایام آقای صیاد آمدند و  ما با هم نمایش خر را اجرا کردیم و با آن نمایش به سفر رفتیم. آن نمایش در عرض ۳۰ سال حدود ۴۷۵ اجرا در تمام دنیا داشته است. نمایش بسیار مهمی بود و هم زمان فیلم فرستاده را تهیه کردیم. این فیلم هم دو جایزه از فستیوال جهانی لوکارنو سوئیس دریافت کرد. بعد آن هم فیلم سرحد که  فیلم مهمی بود و بر اساس یک قصه ی واقعی در زمان کارتر بود؛ یک عده دانشجو از میشیگان دارند می روند کانادا و گیر می افتند و دولت کارتر اجازه نمی دهد آنها به امریکا برگردند. همزمان از طرف تلویزیون NBC آمدند و من همکاری ام را با آن ها شروع کردم و بعد سریالی به نام روی بال های عقاب با برت لنکستر بازی کردم،  و بعد تئاتر ما را کشید جلو و  خلاصه  انجام کارهای خودم یکی پس از دیگری. باید بگویم همکاری من و آقای صیاد بسیار زیاد است و چندین دهه من تقریبا در تمام کارهایشان نقش زن اول را داشتم، چه در تئاتر، چه در تلویزیون و چه در سینما و ما همیشه با قدرت و تمرکز کامل روی صحنه بودیم.

 

شما یک ویدئو در مورد نوروز برای بچه های ایرانی تهیه کرده بودید، از چرایی این پروژه بگویید  و این که چه کسانی با شما در این پروژه همراهی کردند؟

ـ زمانی که به این فکر افتادم، پسرم ۲ ساله بود و می خواستم به او متل “یه توپ دارم قل قلیه” را یاد بدهم. بچه ی من در خانه ای زندگی می کرد که چهار زبان متفاوت در آن صحبت می شد و کاملا گیج شده بود. یک روز که پای پیانو نشسته بودم و آکورد گرفته بودم یک دفعه گفتم خوب است روی این متل توپک من قل قلیه یک موزیک بگذارم. وقتی شروع کردم و نت ها را یکی بعد از دیگری نواختم دیدم پسرم توجهش جلب شده و بعد فکر کردم که موزیک راه خوبی است که من تمام متل های ایرانی را که در فرهنگ عامیانه ی ما وجود دارد و ما با آنها بزرگ شدیم رویشان موزیک بگذارم.

خلاصه این که من تمام موزیک ها را نوشتم و از آقای شهداد روحانی خواستم که در زمینه موزیک و آراژمان با من همکاری کنند. بعد از اتمام این پروسه، من سناریوی قصه ی پری در جنگل را نوشتم و شخصیت های متعددی به وجود آوردم  و مسلما از اولین شخصی که کمک گرفتم آقای صیاد بود که از ایشان دعوت کردم که نقش شیرشاه را بازی کند و بعدش هم دوستان دیگر مثل آقای علی پورتاش در نقش اژدها و مادرم در نقش خانم فیله، بهمن مفید در نقش آقا دیوه، خانم سرشار در نقش سیمرغ و خودم در نقش پری جنگل.  وقتی این ویدئو را که حدود۲ سال رویش کار کرده بودم، آمد بیرون، عکس العمل خانواده های ایرانی فوق العاده بود. من باورم نمی شد تا این حد مورد توجه قرار بگیرد و شد یکی از پرفروش ترین موزیکال ها،  البته متأسفانه بعضی مغازه داران و دیگران رفتند کپی کردند و این باعث شد که ضرر زیادی روی این ویدیو متحمل شوم و بعد هم دومی را با نام گوهر شب چراغ درست کردم که آن هم با استقبال فراوان روبرو شد. در واقع این دو موزیکال برای کودکان که به زبان فارسی و با زیرنویس انگلیسی ست، با استقبال بی سابقه ی خانواده های ایرانی و خانواده های مخلوط ایرانی، آنهایی که همسرشان  ایرانی نیست و زبان فارسی را نمی دانند، روبرو شد. باورتان نمی شود هنوز که هنوزه وقتی در مغازه ای یا رستورانی مردم صدای مرا می شنوند جلو می آیند و تشکر می کنند و می گویند این ویدئوها باعث شده فرزندانشان فارسی یاد بگیرند و از آنها خیلی لذت برده اند. ولی خب متأسفانه من نتوانستم این پروژه را ادامه بدهم برای این که آنقدر کپی شد و متضرر شدم که مجبور شدم پروژه  ی کودکان را کنار بگذارم.

شما از جمله هنرمندانی هستید که بین کار هنری و مسائل حقوق بشری و سیاسی خط و مرزی نکشیده اید، چرا؟

ـ به نظر من هر کسی که از ایران خارج شده کاملا یک عمل سیاسی انجام داده، چه بخواهد و چه نخواهد این را اعلام کند!

او نمی خواهد در آن مملکت زندگی کند، چرا نمی خواهد؟ برای این که نظامی وجود دارد که بر وفق مراد آن شخص نیست،  و نمی تواند خواسته ها و نیازهای او را به عنوان یک شهروند برآورده کند، بنابراین این یک قدم سیاسی ست.

در واقع شما نمی توانید بگویید من سیاسی نیستم، شما جزیی از اجتماع هستید و این خودش یک عمل سیاسی ست. سیاست با بافت کلی اش در اجتماع و در زندگی مردم است. سیاست باعث می شود که مثلا امروز  روی میز شما پرتقال باشد یا نه؟ یعنی جامعه و سیاست بافتشان در هم تنیده است و امکان ندارد آنها را از هم جدا کرد. هر قدمی که ما امروز برمی داریم  پشتش یک قدم سیاسی خوابیده است.

من فکر می کنم انقلاب ایران و خروج شاه از ایران تمام دنیا را عوض کرد. ما الان در دنیایی زندگی می کنیم که خیلی فرق دارد با دنیای ۱۹۷۰-۱۹۶۰. من خودم را مؤظف و مسئول می دانم نسبت به مملکتم و هر قدمی که برمی دارم، هر فعالیتی  که می کنم حتما نگاهم معطوف به شرایط ایران است و در بسیاری از پروژه هایم حتما مسائل ایران در آنها دخیل هستند. الان سه پروژه دارم که مربوط به ایران است و نمی توانم از آن فرهنگ و تاریخ زیبا چشم بپوشم.

راستش وقتی هنرمندی می گوید من سیاسی نیستم نمی توانم منظورش را بفهمم  که سیاسی بودن و یا سیاسی نبودن یعنی چی؟

به نظر من هر هنرمندی از هر مملکتی که می آید این وظیفه ی ملی اش هست که تا آن جایی که می تواند به مملکتش کمک کند و این حس را من همیشه داشته ام. چه با نمایش هایی که روی صحنه می برم، چه در کارهای سینمایی و ویدئویی ام. یعنی این که حداقل ما تصورش را به وجود آوریم.

راستش من در کارهایم سعی می کنم مسائل را باز کنم بدون آن که تصمیمی برای هنرپذیرم بگیرم.  اما حتما مسائل را بازگو می کنم و فکر می کنم این وظیفه ی یک هنرمند است. من هنرمندانی را می شناسم که از دوستان خوب من هم هستند، اما می گویند ما فلان نمایش را نمی آییم چون می خواهیم برویم ایران و می ترسیم برایمان مشکل به وجود بیاید!

می دانید واقعیت این است که شما هر بار که به دیدن یک نمایش و یا فیلم می روید مغزتان و ذهن تان را به روی یک دریچه باز می کنید و به تفکر شما ابعاد گسترده تری می دهد. ذهن تان روشن می شود، مشکلات را بهتر درک می کنید و در نتیجه راحت تر به حل مشکلات کمک می کنید.

آدم های یک بعدی که از ترس این که ذهنشان روی مسائل باز شود، خودشان را به نوعی هنر خاص محدود می کنند هرگز متوجه نخواهند شد که چه چیزی اشتباه بوده و چه چیزی درست!

اگر هنرمندان فقط به جیب خودشان نگاه کنند، تبدیل می شوند به آدم های خودخواه که تنها چیزی که برایشان اهمیت دارد سود است و پول!

ما در دنیایی زندگی می کنیم که نمی توانیم نسبت به مسائل آن و حل و فصل آنها بی تفاوت باشیم و همه چیز را ول کنیم و فقط به منافع خودمان نگاه کنیم. برای این که فرزندان ما قرار است در همین دنیا زندگی کنند و ما مسئول آینده ی آنها هستیم. اگر ما با این شعار تو خالی که ما سیاسی نیستیم شانه از زیر بار مسئولیت خالی کنیم،  این بار سنگین می افتد روی دوش بچه های ما. من چطور می توانم اجازه دهم به فرزندی که دیوانه وار و عاشقانه دوستش دارم با بی توجهی و بی مسئولیتی ام ظلم کنم و بگذارم که او زیر بار سنگین زندگی و آینده اش تباه شود. و این همان چیزی ست که هر روز صبح وقتی بیدار می شوم مرا به فکر و عمل وامی دارد.  البته هنرمندانی  هستند که فقط به پول، شهرت و منافع خودشان فکر می کنند، که آن چیزی ست مجزا.

من همیشه در کارهای هنری اجتماعی ام هدفم این بوده که کودکانی که در ایران مجبورند آدامس فروشی و یا کارهای دیگر کنند تا چرخ زندگی خود و خانواده شان را بچرخانند، به کودکانی که مدرسه ندارند و نمی روند، به کودکانی که محیط سالم ندارند، آّب ندارند و هوای تازه و سالم ندارند کمک کنم. این ها از هر چیزی برای من مهمتر است و می خواهم به هر شکلی به آنها کمک کنم. و می خواهم روی صحنه در آینه ای زندگی آنها را به تصویر بکشم.

 

یکی از پروژه های تازه شما فیلمPrice for freedom  است. این یک فیلم مستند است و یا داستانی؟

ـ این یک فیلم داستانی ست و بر اساس کتاب دکتر مارک بن هوری ساخته شده است. حوادث و وقایع این کتاب از اتفاقات زندگی خود ایشان گرفته شده است. ایشان  در چند سال آخر در ایران دندانپزشک شاه فقید بودند. و این کتاب تجربه ی ایشان و خانواده شان است که در زمان انقلاب می خواهند از ایران خارج شوند.

 

چه شد که تهیه کنندگی این فیلم را به عهده گرفتید؟

ـ من در وهله ی اول به عنوان  بازیگر با این فیلم همکاری ام را شروع کردم. در واقع تهیه کنندگان این فیلم دو امریکایی بودند، و از من برای ایفای یکی از نقش های کلیدی این فیلم دعوت شده بود.

چند بازیگر فوق العاده نیز در این فیلم بازی کرده اند، از جمله نوید نگهبان، که نقش اصلی را که همانا نقش دکتر بن هوری ست ایفا می کند و پل سور وینو که شخصیت پادشاه ایران را بازی می کند- هر چند که برخی معتقدند که او اصلا شکل و شمایل پادشاه ایران را ندارد و به ایشان شبیه نیست، اما واقعیت این است که ایشان هنرپیشه ی بسیار مطرحی ست- و سالی کریک لند، مارتین کوو و تعدادی دیگر از بازیگران شناخته شده  در این فیلم بازی می کنند.

به هر حال بعد از این که فیلم تمام شد از من دعوت شد که برای دیدن فیلم به نیویورک بروم. بعد از دیدن فیلم در موردش از من سئوال شد و منهم صادقانه نظرم را در مورد آن گفتم و ایراداتی را که به آن داشتم یکی یکی برشمردم و گفتم به نظرم چون شما با فرهنگ و تاریخ معاصر ما ایرانیان و شرایط آنجا آشنایی نداشتید در نتیجه این فیلم این اشکالات را دارد.  و بعد هم خداحافظی کردم و فردایش هم به شهرم لوس آنجلس برگشتم. حدود یک ماهی گذشت، دکتر بن هوری به من زنگ زدند و گفتند من امتیاز فیلم را به تمام و کمال خریده ام و از من درخواست کردند که فیلم را بازسازی اساسی کنم، و این پروژه یک و سال و نیم طول کشید.  خوشبختانه همین چند ماه پیش هم جایزه بهترین فیلم را در فستیوال بین المللی پالم بیچ دریافت کرد. و بعد از آن هم ما در تور، از این شهر به آن شهر هستیم و همان طور که می دانید ۱۹ و ۲۶ نوامبر (یکشنبه همین هفته و یکشنبه آینده) هم قرار است  این فیلم در تورنتو نمایش داده شود.

با سپاس از وقتی که گذاشتید و به امید دیدار شما  در تورنتو

یادآوری می شود نمایش فیلم Price for freedom روز یکشنبه(۱۹ نوامبر)  با حضور خانم مری آپیک و دکتر مارک بن هوری و راجر کوپر در سینما یورک در نشانی:

۱۱۵York BLVD, Richmond Hill

خواهد بود. برای تهیه بلیت و جزئیات برنامه ای که پیش از نمایش فیلم برگزار می شود، می توانید با تلفن  ۶۴۷.۶۵۴.۴۴۷۰  تماس بگیرید.