به فرموده ی فردوسی:

همه کارهای جهان را در است

مگر مرگ کان از در دیگر است

زنده نام و یاد شاهرخ مسکوب که خود بیش از دو دهه از عمر پرثمرش را در غربت به سر برد، در توصیف دوری و رنجی که فراق وطن در جانش به دلیل بیداد تبهکاران انداخته است، مانند عاشقی برای معشوقش می میرد، اما چنان از دست او به فغان است که نفرینش می کند و دشنام می دهد، همه از روی عشق :

«ایران عزیزم، ایران جاهل ظالم، ایران کوه های بلند، بیابان های سوخته و آفتاب وحشی و رفتگان و ماندگان عزیز، دلم برایت تنگ شد، ای بی وفای ناکس دور! با این بیداد تبهکاران وای به حال آیندگان.»

مسکوب که نگاهش مرا به یاد بیهقی می برد، به زیبایی و بدون افتادن در دامی که همه ی ما به هنگامه های مصیبت دچارش می شویم، تصویر دلخواه دردانه ای از ایران عزیز خویش داده است. او از ایرانی سخن می گوید که شاملو هم از مرگ در او چنان تصویری دارد:

هرگز از مرگ نهراسیده‌ام

اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود.

هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینی‌ست

که مزدِ گورکن

    از بهای آزادیِ آدمی

            افزون باشد.

*

 در برخی جانب های این جهان و از جمله میهن در بند ما جان آدمی از کم بهاترین هاست. آدم مگر غیر جانش چه در چنته ی روزگار دارد که بخواهد  با او تاخت بزند و زیان نبیند.

در مملکتی که بر چندین گسل مسلم زلزله زا تکیه دارد، بی دوام و قوام ترین برج های بلند بی خاصیت ساخته می شود، و نه به هنگام ساخت آنها، که امروزه روز بعد آن همه جان به جفای جهل حاکمان بی کفایت کشور از کف رفته، از بررسی کم و کیف شان حرف و سخن به میان است!

و البته مانند همه ی حرف و سخن های دیگر به مجردی که شور خون به ناحق ریخته ی هموطنان مان فروکش کند، هم گردانندگان رژیم و هم ملت گاهی در صحنه در خاطر مبارکشان نخواهد ماند که مشکلی به نام مسکن مهر و یا نامی که این روزها برایش برازنده دانسته اند مسکن مرگ وجود داشت و قرار بود درباره اش کاری شود.

به یادمان نخواهد ماند که ببینیم اداره کنندگان آن مملکت، برای مبارزه با زلزله های بعدی که دیگر همه می دانند اجتناب ناپذیر است، چرا که ایران روی گسل های زلزله زا ایستاده است، چه ترفندی به کار می برند، از چه روش ها و تکنولوژی های به روز دنیا برای مبارزه با این بلای طبیعی استفاده می کنند تا دیگر شاهد چنین فجایعی نشویم؟

در امر ساخت و ساز چه روش هایی به کار خواهند گرفت که به هنگام بروز چنین بلاها جان هموطنان، عزیزان، نورچشم هایمان با حرص حاکمان کارنابلد و مدعی تاخت زده نشود!

به یادمان نخواهد ماند که چنین مملکتی با چنان وضعیت و شرایط اقلیمی و طبیعی نیازمند سازمان های کارآمد و به روز مبارزه با شرایط بحران و اضطراری ست؛ سازمان هایی که حق است که به تازه ترین سیستم ها و تکنیک ها و زبده ترین و مجهز ترین تیم های امدادرسانی تجهیز شده باشند.

اما دریغ و درد! به عکس های صحنه های زلزله نگاه کنید، نیروهای امدادی حتی به ابتدایی ترین ابزار همچون دستکش  و کلاه مجهز نیستند و این در حالی ست که نظام ناکارآمد در تمام کشورهای منطقه در حال جنگ های نیابتی ست و از هیچگونه کمک مالی، تسلیحی و انسانی برای حمایت از نیروهای رادیکال منطقه برای به آتش کشیدن و ناامن کردن آن و به تبع آن ابقای رژیمش دریغ نمی ورزد!

اگر کمک های مردمی از شهرهای مختلف ایران نبود باقی ماندگان زلزله نیز از سرما و گرسنگی جان می دادند و زخم دل زمین در سرپل ذهاب و روستاهای ویران شده ی کرمانشاه و کردستان مانند زخم دل بم و تبریز و رودبار و جاهای دیگر کهنه و چرکین و پژمرده می شد و هیچکس ککش نمی گزید که آن همه پول و کمک  مالی و دلاری ملی و جهانی به جیب چه کسانی روانه شده است.

در سرزمینی که حکومت تنها استعدادش سر کیسه کردن و سرکوب مردم باشد، نیازهای دیگر و گاه مهمتر اگر هم گاه به دیده گرفته شود، قرعه به نام حزب الله لبنان و آن گروه از سوری ها که خیال می کنند بشار اسد برایشان تخم دو زرده خواهد کرد، روانه می شود.

 رژیمی که نه برای ایرانیان حیثیت ملی و نه اعتبار بین المللی بجای نهاده، و در تنها موردی که موفق است، برباد دهی سرمایه های ملی و بستن دهان مردم به جان آمده است.

آخر مگر می شود چنین مصیبت بزرگی بر مردمی آوار شود و گردانندگان مملکت این همه نالایقانه واکنش نشان دهند. اینها اگر به آنچه از دین و دنیا و دنیای دیگر می گویند باور داشتند، هیچیک از این فجایع بر مردمان ایران روا نمی داشتند.

آنها از بی عاقبتی دکانی که باز کرده اند بیش از هرکس دیگر خبر دارند که این همه دروغ و دغل در کار مردمان می کنند. کسانی که از پس قانع کردن فرزندان خویش نیز بر نمی آیند چگونه می خواهند مردمی را که غیر ناراستی و بی کفایتی و کج دستی از آنان فعلی ندیده اند با دروغ های شاخ دار خویش قانع کنند.

برای ما مردم غیر آن که راهی برای برون رفت از این بن بست تاریخی برای خویش بجوییم، چاره ی دیگری نمانده است. هم ایران و هم ایرانیان سال به سال دریغ گوی پارسال خویش اند و این یعنی امامزاده ای که ما برش دخیل بسته ایم  معجزه نخواهد کرد.

آدم از دیدن و شنیدن خبرهای جانگداز شرایط بدتر از بد هموطنان زلزله زده می ماند که چه خاکی بر سر کند که گونه ای همدردی با عزیزانی که هم از قهر طبیعت و هم از بی لیاقتی گردانندگان آن سرزمین اسیر بی کفایتان در رنجند بشود، و اندکی التیام باشد.

در سوگ فرزند و پدر و برادر و همسر و مادر و خویش چه می توان کرد که مرهم زخمی باشد نه نیشتری دیگر. ما مردم در این سال ها کم از این گونه مصیبت ها تجربه نکرده ایم، اما به نظر نمی رسد که از آنها درس آموخته باشیم، گویی این سرنوشت ماست که همچنان به گرد همان دایره ای بگردیم که گردانندگان این سال های تباه برای مان رسم کرده و روا داشته اند.

کافی ست به این عکس نگاه کنیم تا دریابیم این زهدفروشان طماع ما را در چه کابوسی گرفتار کرده اند؛ حاکمان جمهوری نکبت اسلامی که انبوهی آخوند هستند، جای پتوهای مورد نیاز مردم را در هواپیما پر می کنند تا سوار بر اتوموبیل های ضد گلوله شان در میان مردمان بخت برگشته و سوگوار مانور بدهند و به قول همین مردم عکس سلفی بگیرند و به خانه ی امن خویش برگردند و یقین کنند که خانه و خانواده و خویش و قومشان در سلامت و امنیت به سر می برند.

زمین لرزش های ایران مانند بسیاری دیگر از مشکلات و مصائب میهن ما نه از این یکی آغاز شده اند و نه به این یکی پایان می یابند، این داستان سرش درازتر از این هاست که به همین جا ختم به خیر شود. اگر دست در دست هم ندهیم و برای برون رفت از این گرداب هولناک چاره نیندیشیم و همچنان چشم انتظار معجزه بمانیم، نه تنها فردایمان بهتر از امروز نمی شود که تباه تر و ترسناک تر هم خواهد شد.

باز این ما مردم ایران هستیم که حرف آخر را می زنیم و کار آخر را می کنیم؛ بارها و بارها ثابت کرده ایم که همراه و غمخوار و همدل یک دیگریم و هم را در سختی ها تنها نمی گذاریم. مگر نه این که سعدی بزرگوارمان سروده است: چو عضوی به درد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار

به کمک هموطنانمان بشتابیم چرا که این نظام نالایق شایستگی کمک به نورچشمانمان را ندارد.