به مناسبت برگزاری نمایشگاه نقاشی های خسرو برهمندی

کتاب فراموشی و خاموشی در برگیرنده ی مجموعه ی “حلقه های تار” بخشی از آثار افسانه ای خسرو برهمندی است.

در این سخن کوتاه، مجال پرداختن به کمٌ و کیف هنر نقاشی نیست. بلکه سخن از ذوق است و پر و بال شوق در تماشاگه راز. حرف و حدیثی است از شگفتی و حیرانی. و مشارکت در تجربه ی آمیختن با ظلمت شب تا روشنای ماه.

جلوه های تکرار شونده، در رمز و راز آفرینش نقش ها، یادآورنده، دلالت کننده، احضار کننده در خاموشی و سکوت و دقت و سبکی و سبک پایی، تنیده در تار و پود نقش و خط و آذین، بیننده را در جا سحر می کند تا در آیین تشرٌف به خاموشی در سراپرده ی شب، افشای راز کند.

صور خیال که در نازک خیالی و چیره دستی در ظرافت نقش خطوط و التهاب و انبساط رنگ، به شکل مرغان اساطیری، زنان های پری وار آغشته به بوی شب، حیوانات بیشه ی خیال در استحاله ی گاو به غزال، فیل به آیینه ی شب و بلندای گردن زرافه به ختم نازکانه ی بوسه ای. و ماه این حجم سرخ آتشین در مشاهده، خوش کنار، در دسترس، شاهد خلوت نشین در استحاله، گاه سبز با هزاران طنین و نوسان در سلسله بندان آویزها.

و حیرانی این جاست که در این سرزمین عجایب، در عین غرابت، این نقش ها سخت آشنایند و ما را به سوی کانون این آشنایی می کشانند. دیر زمانی است که در کهن الگوی جان جهان نقش بسته و در تخیٌل نقاش شکل گرفته اند.  و تعلق خاطر ما به رازواره گی این زیبایی خیره کننده، امروزی نیست.

 

در نقاشی های خسرو برهمندی، شمایل، پیکرها، پرهیب ها از جایگاه نمادین خود فراتر رفته و هر یک به نقشی، گویی به درکی فراتر از دنیای  وجود خود رسیده اند. گویی به طغیانی تسلیم شده و انگار در لحظه ی لرزانی استوار شده اند. پیکرهایی که از لرزه های اضطراب، آه های شهوتناک، در تشنج غلظت رنگ و جادوی پیچش خط، از خود سر رفته و در قلمرو شب به آرامش رسیده اند، تا آن سوی حیات. و در فضایی امن و ساکن، جرأت کرده اند لطافت خود را به یکدیگر نشان دهند. در این اقلیم جادویی، در خلاء اطراف پیکرها، در تناسب و هماهنگی ی رابطه ی اجزاء پرهیب ها و تذهیب ها، هیچ موجودی بر دیگری چیره نیست، در کنار هم اند تا بی نهایت. و بوسه هایی به هنگام، نازک، شکننده، بدون وابستگی، خالی از حس مالکیت و از آن خود کردن. بوسه هایی که میدان جاذبه و تلاقی بوسه گاه شان فقط و فقط یک نقطه است. و شگفت آن که همان یک بوسه گویی در کار و بار وصال جان جهان است.

 

 

 

از ویژه گی های چشمگیر در ساخت و پرداخت و ترکیب این موجودات افسانه ای، حالت مبهوت در شگفتی مانده، در خلسه ای خاص فرورفته و گاه هوشیار در بهتی معصوم است.

شاید صدایی شنیده اند… صدای نی لبکی سحرآمیز یا صدای زنجره ها در نهایت شب؟ شاید در آستان لایزال آفرودیت سر خمش کرده اند. و یا در کیمیا و جادوی نقش روی نقش، در قالبی دیگر از همه ی این ها به بر شده، در خود پناه یافته، در فراموشی و خاموشی در استغنای خود به حضور رسیده اند.

 

در  کارگاه کیمیاگری خسرو برهمندی، دیو و دد، پری و مرغ و ماهی و ماه، بالک و پرٌک و زلفک و پیچک و شرابه  و آذین، با ظرافت و آراستگی در هم رفته، در خط و رنگ و تار و پود تنیده شده تا اشیاء و موجودات از شکل متعارف و متعین خویش آزاد شوند و در تکوین و شکل گیری اثر هنری، در تار و پود و خلقتی دوباره، در فراموشی و خاموشی با جان جهان بیامیزند.

 

در نوآوری، اصالت و قائم به ذات بودن نقش های خسرو برهمندی، در این فضای شگفت، حیران می مانی تا لختی با شب بیامیزی و با ساکنان شب رو همراه شوی و سکوتی هوش ربا را تجربه کنی.

***

 

خسرو برهمندی متولد تهران، کودکی را با برادرها، خواهر و پدری سخت منظبط و مادری مهربان، نیش و نوش با هم گذرانده. پایان دوران دبیرستان همراه با برادرها در سودای آرمان خواهی، به سیاست گرایش پیدا می کند. در آن روزها، تعدادی از یارانش به زندان افتادند و بعضی از دوستانش اعدام شدند. بعد از انقلاب مأیوس و سرخورده، دچار بحران روحی می شود. در این برهه از زندگی است که نیاز و استعداد و شور زندگی در بستر هنری در او رخ می نماید. طراحی و نقاشی چون واکنشی خلاٌق، در برابر جبر زندگی. دگرگون کردن وضعیت تراژیک، به یاری تخیل و اندیشه.

خسرو از کودکی به نقاشی روی نیاورده است. همانی که زنگ نقاشی در مدرسه نقاشی می کرده و تکلیفش را انجام می داده. دوران نوجوانی در گذر محله و بازار، پاتوقش مغازه ی عتیقه فروشی و سمساری ها بوده. در این روزهاست که کتابی از نقاشی های سالوادر دالی به دستش می افتد. و احساس عمیق خویشاوندی و همذات پنداری، با دنیای شگفت و سورآل نقاشی، در او ایجاد حیرت می کند. و آغاز حیرت و سکوت و در خود بالیدن.

 

خسرو برهمندی در سال ۱۹۸۲ از کوه و کمر از ایران خارج شد و به ایتالیا رفت. تا روشن شدن وضعیت اقامت، در کار معیشت، صبح های زود و عصرها در میدان واتیکان روزنامه می فروخته و در این میان تا باقی روزنامه ها را تحویل دهد و پول خرد ه ها را بشمرد (که همیشه کم و یا زیاد می آمده) ساعات پربار بی شماری را در واتیکان می گذراند.  و روح  و روان مضطرب و حیرت زده اش در هاله ای از زیبایی و کمال، پناه می گیرد.

و بعد از چندی، به کانادا مهاجرت می کند و در دانشکده هنر لندن انتاریو به آموختن نقاشی می پردازد. و استادش، خود نقاشی برجسته، بد خلق و بد رفتار و همه ی دانشجوها شاکی از او. و او به دانشجوها بی اعتنا. اما از همان اولین طرح ها و نقاشی ها، به خسرو توجه خاص دارد و از دانشگاه تقاضای برگزاری نمایشگاه برای کارهای اولیه اش می کند.

و بعد به دانشگاه کنکوردیا در مونترال می رود و در رشته ی هنرهای زیبا لیسانس می گیرد. و بعد از آن به سنٌت دیرینه هنرمندان به دنبال کشف و جستجو، راهی پاریس می شود. و در دانشگاه هنر پاریس، در رشته ی هنرهای تجسمی فوق لیسانس دریافت می کند.

در پاریس، اوایل دوران دانشجویی در کنار تحصیل، شش روز هفته به شغل شریف کارگری مشغول و در رستوران، آشپزی و ظرفشویی و کار و کار و کار.

پس از گذران روزهایی سخت، اتفاق مبارکی می افتد. و کاری ظریف، درخور روح نازک خیال هنرمند پیدا می شود. از دوستان خسرو که از نوزادی نگهداری می کردند، در پیش آمدی، نوزاد را نزد خسرو می گذارند. و بعد این پیش آمد تکرار می شود. و آن دوستان، آشنایان و دوستان دیگری هم داشتند که خبردار شدند. گویا حرف خسروی مهربان تر از مادر، گوش به گوش می رسد. این چنین بود که خسرو برهمندی، بی بی سیتر بچه ها شد. این کار خسرو مثل نقاشی هایش تک و خارق العاده است. کاری ظریف، پر حوصله، با دقت و همدلی و مهر. و زیباتر آن که، این بچه ها حالا که بزرگ شده اند هنوز با خسرو رابطه دارند و در تماس اند.

 

خسرو برهمندی سال هاست ساکن مونترال است. با پسرش ونسانت که گاه همراه پدر، نقاشی هاش در نمایشگاه ها دیده می شود.

خسرو از این که در این شهر زیبا و هنردوست زندگی می کند راضی و خرسند است. در خانه ی نقلی زیبایی، پر از رنگ و بوم و نقاشی و گل و گیاه و موسیقی و شراب و ترمه و قالیچه و گبه…  هر کجایش بساط کیمیا گری گسترده است. و قوز کرده روی زمین نقش می زند و به رویاها و کابوس هایش شکل می بخشد  و بخشی از خواب های ما را که انگار نزد او جا مانده، روی بوم شب تعبیر می کند.