… و اشک می چکد از چشم های آیینه

زمین

چه تلخ، چه غمناک

با تو حرف زده ست.

تو ای تبار ِطربناک ِ پاک ِ دیرینه!

سرود ِ سوگ ِ تو اینک به جان ِ باغم ریخت

و اشک می چکد از چشم های آیینه.

به سینه، آتش ِآهت بلند وُ شعله وراست

زمان، به کینه، فروکُشت خنده هایت را

و آرزوی درختان ِ باغ ِخوشبویت

فرو خمید وُ به غم، درنشست و ُپرپر گشت

و روزگار تو دیگر، گشت.

بگو به خاطره هایت، درین تباهی وُدرد

سرود ِسوگ ِ ترا بر زمانه، نقش زنند.

بگو به عاطفه هایت، به سینه های سپید

سلام ِ سرخِ ترا عاشقانه، نقش زنند.

درین دریغ ِ بلند

کجاست “بی کس ِ” شاعر؟

کجاست “شِرکو” یت*

که غمگنانه ترین شعرهای جانش را

برای عشق تو بنویسد؟

*زنده یاد “شِرکو بی کس”، شاعر ِکردستان.

بیا آن شعر ِ شورانگیز ِکردستان ِعاشق باش!

 

کدامین ابر، از چشم تو می بارد؟

کدامین خاک ، فریاد ترا در خویش می کارد؟

 به فرهاد ِ تو از شیرین، کدامین کوه می گوید؟

دلت ابریشم ِ آب ست

خیالت خانه ی مهتاب

عروسک های تو از جنس ِ خورشیدند

که در رویا برایت دامنی از نور می بافند.

به چشمت مهربانی های کرمانشاه ست

ولی در سینه ی غمگین ِ غمگینت

دمادم ، آه ست.

تو ای شیرین تر از “شیرین”ِ  افسانه!

نمی دانم که فرداها به فرهادت چه خواهی گفت؟

چه خواهی گفت از خروارها آوار؟

چه خواهی گفت با او در نخستین لحظه ی دیدار؟

دلت ابریشم ِ آب ست، می دانم.

خیالت خانه ی خوشرنگ ِ مهتاب ست، می دانم.

ترا برمهربانی های کرمانشاهی ات سوگند!

به باغ ِ آرزومندان ِ باران خواه ِ آن سامان

همان شیرین، همان باران، همان شوق ِ شقایق باش !

بیا آن شعر ِ شورانگیز ِ کُردستان ِ عاشق باش !

                       

   کلن/  ۴آذر ۹۶