دانشمندان نمک و شکر نمی خورند چون این دو ماده را دو سم سفید می دانند.

شاید به همین دلیل هم هست که هرگز نه یک دانشمند با نمک داشته ایم، نه یک دانشمند شیرین سخن!

***

صد سال اول زندگی، مثل صد روز اول رانندگی، یک کمی مشکله، ولی آدم کم کم راه میفته…

یه گاز و یه کلاچ و یه ترمزکه بیشتر نیست ….؟!

***

دو تا آهن ربای مخالف، همدیگر را جذب می کنند ولی دو تا انسان مخالف شکم همدیگر را پاره می کنند.

بالاخره آدمیزاد باید با اجسام بی احساس، یک فرقی داشته باشه یا نه؟!

***

دلار از مرز۴۲۰۰ تومان هم بالاتر رفت.

یادش بخیر، امام جمعه ارومیه یک بار به اوباما گفته بود خجالت بکش و اینقدر از زندگی مردم آمریکا تعریف نکن، دلارتون روز به روز داره توی ایران گرون تر میشه!

***

بدبختی از امسال باید به همسایه های آلمانی مان هم عیدی بدهیم. آخه نوروز ثبت جهانی شده!

***

من هیچوقت قرص و کپسول هام را باهم، یا روی هم روی هم نمی خورم.

بالاخره ما ایرانی هستیم و دواهامون هم مثل خودمون اگه یک جا جمع بشن، شروع می کنند به چوب لای چرخ همدیگه گذاشتن!

***

عکسی تاریخی از روزی که حجاب در ایران ممنوع شد.

آدم یاد بچه ای می افتد که مادره میزدش و می گفت چرا کم خوردی، و زن پدره میزدش و می گفت چرا زیاد  خوردی؟!

***

میگن سازمان های جاسوسی توی تلفن های همراه بدافزارهایی کار می گذارند که اطلاعات داخل خانه ها را برای آنها مخابره کند؟

دیشب موبایلم را بردم دم یخچال منزلمان، دو سه بار در یخچال را باز و بسته کردم تا اون بدافزار محترم ببیند و بشنود در یخچالمان چه جور قیژ قیژ صدا می کنه و به روساش خبر بده برامون یک یخچال نو بخرن و بفرستن.

دو سه بار هم با صدای بلند گفتم ساید بای ساید پلیز. ایشالا شنیده باشن!

***

دکتره نتیجه آزمایشات را که دید گفت، بیماریتون جدیه و شما هم باید خیلی جدی باهاش بجنگید.

بیمار لبخند تلخی زد و جواب داد دکتر اشکال کار اینجاست که من صلح طلبم و اهل جنگ نیستم!

***

میگن عجله کار شیطانه در حالی که شیطان کارهاش را یواش یواش انجام میده…

اول یادمون داد که جیب بری کنیم، بعد گفت با این کار پولدار نمیشی پسر… برو اختلاس کن ولی یه جوری که نفهمن…

اول هزارتومن کش برو، بعد ده هزارتومن، بعدش صدهزارتومن وقتی خوب راه و چاه را یاد گرفتی، برو تو کار میلیون و میلیارد!

***

فیسبوک حالت کرسی بسیار بزرگی را پیدا کرده که دو میلیارد نفر دورش نشسته اند، تخمه می شکنند وگپ می زنند.

زاکربرگ هم مثل اونهایی که توی سینماها تخمه و آجیل می فروختند، دورکرسی می چرخه، تخمه می فروشه و میلیون میلیون پول درمیاره!

***

لطف کارما ایرانی ها در اینه که موسیقی و روضه و نوحه مون توی یک مایه است و شبیه همه.

اگر با نیت موسیقی گوش کنیم، ازش لذت می بریم و اگر به نیت آخرت و اموات مان گوش کنیم، ثواب می بریم!

***

از دفترچه خاطرات یک سیگاری:

دیروز یه مجله خارجی خریدم، چنان گزارش وحشتناک و عکس های ناراحت کننده ای از سیگار و سیگاری ها چاپ کرده بود که قسم خوردم خریدن مجله را ترک کنم!

***

اینکه ما تکلیف همه را جلوجلو مشخص می کنیم، خیلی خوبه.

به کشتی گیرمان میگیم باید ببازی و به خانمی که در روسیه مراسم قرعه کشی فوتبال را برگزار می کنه میگیم باید دکمه یقه تو ببندی.. درحقیقت هیچ کس را بلاتکلیف نمی گذاریم و به امید خدا رها نمی کنیم.

البته هنوز چند میلیارد نفری توی دنیا هستند که نرسیده ایم تکلیف شان را روشن کنیم؟!

***

کتاب تاریخ بیداری ایرانیان نوشته ناظم الاسلام کرمانی را دوباره خواندم، دیدم برای بیداری مون هیچ تاریخی را مشخص نکرده. منهم خوشحال پریدم روی تخت،  لحاف را کشیدم روی سرم و خوابیدم!

***

مسکن مهر آنقدرها هم که می گویند بد نیست.

یکی از زلزله زدگان کرمانشاه برای ثبت در تاریخ، رضایت خود را روی دیوارخانه خراب شده اش اعلام و از خدا تشکر کرد!

***

بیا برویم، ازاین ولایت من و تو…!

 

دانشمندانی که دارند روی ازدواج نسل کنونی ایرانی ها مطالعه می کنند، در جستجوی این نکته که چرا ازدواج های امروزه اینقدر سریع به جدائی می انجامد، به این نکته رسیده اند که علاوه بر مسائل مادی و اجتماعی، دروغ هایی که سر سفره عقد می گوئیم و فشارهایی که از اولین قدم ازدواج شروع می شود، سرانجام کار را به جدایی می کشاند.

سر سفره عقد، عاقد که باید به سرعت آن چند تا جمله معروف را بگوید، پولش را بگیرد و به منبر بعدی برسد، در حالی که این پا و آن پا می شود وکلافه است، هی می پرسد عروس خانم وکیلم؟ و عروس خانم که تا قبل از پوشیدن پیراهن گرانقیمت عروسی یک نفس حرف می زد و سر آدم را می برد، ساکت و آرام سرش را می اندازد زیر و صدایش درنمی آید، البته به جای او، وکلایش، یعنی حاضران، جواب می دهند عروس رفته گل بچینه!

و عاقد که مثلا مرد خداست و وظیفه دارد مردم را به راه راست هدایت کند، یک کلام از دهانش در نمی آید و نمی گوید بابا چرا دروغ می گوئید؟ حالا چه وقت گل چیدنه ؟ تازه مگر نمی بینید که عروس اینجا جلوی من نشسته است….؟!

و وقتی بالاخره عروس خانم به زور سقلمه هایی که نزدیکان به پهلویش می زنند، و تحت تاثیر جو فشار و ارعاب و خواهش و تمنا، بله را می گوید، عاقد یک چیزهایی به زبان عربی بیان می کند که نه داماد می فهمد یعنی چی، نه عروس و نه حاضران. با ادای آن کلمات نامفهوم، ماجرا با یک خوشحالی کلاسیک به پایان می رسد!

لحظاتی بعد، و هنگامی که عاقد گفت مبارک باشد، یعنی حق و حساب من را بدهید بروم! عروس و داماد می فهمند که ای داد بیداد، قضیه جدیه و شوخی شوخی زن و شوهر شده اند…!

و حاضرانی که دل شان برای رفتن سر میز شام دارد قیلی ویلی می رود، شروع می کنند شوخی و جدی عروس خانم را تحت فشار قرار دادن که: گل به سر عروس یالا، دامادو ببوس یالا…و آنقدر این جمله تکرار می شود که خلاصه عروس خانم با خجالت و تحت فشار حاضران، یک ماچ نصفه و نیمه از صورت داماد می کند و زندگی مشترک شان با فشار و دروغ و تعارف ، آغاز می شود …

از همه جالب تر هم آهنگ ای یار مبارک بادیست که آخر سر برای عروس و داماد می خوانند و می خوانیم . آهنگی که آن هم پر است از دروغ:

در حالی که قبل از عروسی خانه گرانقیمتی در یکی از نقاط اعیان نشین تهران خریده اند، شعر با این دروغ شروع می شود که بیا برویم ازاین ولایت من و تو… بدیهی است که هر دو می دانند نه رفتن از این ولایت جزء برنامه زندگی شان است و نه رفتن از این ولایت بدون ویزا و هزار جور گرفتاری دیگر ساده و میسّر است.

بنابراین، بیا برویم ازاین ولایت من و تو، یک دروغ یا حداقل یک تعارف الکی است. اما آهنگ به این سادگی ها پایان نمی یابد و با یک خبر دروغ دیگر ادامه می یابد که:

کوچه تنگه بله، عروس قشنگه بله …خانه ای که قرار است عروس و داماد در آن زندگی مشترک شان را آغاز کنند، نزدیک یک بزرگراه است و اصلا کوچه ای در کار نیست که تنگ باشد یا گشاد و قشنگی عروس هم که همه می دانند مدیون هنر، یک روز صرف وقت و میزان دستمزد آرایشگران و استادانی است که ساعت ها روی سر، صورت، مو، مژه، لب و دهان و ابروی او کارکرده اند و به زور پودر و ماتیک و ریمل و فر مژه و تازگی ها بوتاکس! او را خوشگل کرده اند و کاش داستان با همین دروغ ها به پایان می رسید، دروغ دیگری از راه می رسد که:

این حیاط و اون حیاط، می پاشن نقل و نبات در حالی که همان ها که این شعر را می خوانند و می خندند، بهتر از بنده می دانند که نقل و نبات کیلویی هفت هشت ده هزار تومان قیمتشه و هیچ آدم عاقلی نمی آید نقل و نبات گران قیمت را بخرد و بپاشد کف این حیاط و اون حیاط و اصلا معلوم نیست کدوم حیاط …؟

“اون حیاط” خودش یک دروغ واهی دیگر است که اگر بخواهی دنبالش را بگیری معلوم نیست از کجا سر درمی آوری و قضیه به کجا ختم می شود!