یک تجمع از قبل طراحی شده توسط امام جمعه شهر مذهبی مشهد جرقه ای بود که آتش‌ بزرگی را در سراسر ایران دامن زد. در خاورمیانه بسیاری رویدادهای مهم با یک جرقه شروع شده اند: جنگ طولانی لبنان با انفجار یک اتوبوس شروع شد؛ اولین انتفاضه فلسطین با یک تصادف اتوموبیل در غزه آغاز شد؛ و “بهار عربی” با خودسوزی یک دستفروش مستأصل به راه افتاد. واضح ‌است که این جرقه ها به  یک شرایط‌ انفجاری نیازمند بودند، در غیر این صورت در خاورمیانه هر روز تصادف اتوموبیل، انفجار و خودکشی صورت می گیرد و زندگی ادامه دارد.

آنچه در ایران روی داد بی تردید بزرگترین ضربه به مشروعیت رژیم جمهوری اسلامی است. آخرین باری که ایرانیان در سال ۲۰۰۹ قیام کرده بودند، اعتراض شان به تقلب انتخاباتی بود، و یک جناح‌ از رژیم در آن درگیر بود. این بار کل نظام هدف قرار گرفته. برخلاف ادعای هر دو جناح حکومت که یکدیگر و عمّال خارجی را متهم می کنند، این یک جنبش اصیل، مستقل و خودجوشِ بخش وسیعی از مردم است که از درماندگی اقتصادی، سیاسی، و فرهنگی رژیم در نزدیک به چهار دهه به جان آمده اند. شعارهای غیر مذهبی و موزون به وضوح این واقعیت را نشان می دادند.

جمهوری اسلامی مردم ایران را دستکم گرفته و برای تظاهر به دموکراسی در هر چرخه چهار ساله آنها را به پای صندوق های رای کشانده تا بین بد و بدتر، شیطان کم خطرتری را انتخاب کنند.

خیزش کنونی  قیام  تنگدستان، بیکاران، و محرومان است که سالها در حال جوشش بوده و نمودهای بسیاری داشته: اعتصابات و دست از کار کشیدن های کارگران به خاطر آنکه مزد آنها را ماه ها نپرداخته بودند، و تنها پاسخ رژیم دستگیری و شلاق زدن رهبران آنان،  سرخوردگی شدید فارغ‌ التحصیل های بیکار و ناامید؛ خشم اقشار پایینی طبقه متوسط از دزدی پس انداز کوچک شان توسط بانک ها و صندوق های قلابی اعتباری که بر اثر حذف کنترل های دولتی مثل قارچ روئیده اند؛ و دهقانان فقیری که بر اثر سقوط بخش کشاورزی و کمبود آبِ ناشی از سوء مدیریت، به زاغه های شهرها سرازیر شده اند. تورم بسیار بالا، فسادِ سراسری، و تفاوت های درآمدی فوق العاده زیاد، که مردم عادی آثار آن را در مصرف اسرافِ آمیز خانواده های تازه به دوران رسیده حکومتی شاهدند، بسیاری را به خشم آورده و آنها را به خیابان کشانده.

علاوه بر مسائل اقتصادی، سرکوب سیاسی، فقدان آزادی های اجتماعی و فردی، زندانی کردن رهبران اتحادیه ای، روزنامه نگاران و بِلاگرها، و نیز سرکوب های فرهنگی و مداخله های حکومت در جزیی ترین امور روزمره مردم، از نحوه لباس پوشیدن زنان و موی مردان گرفته  تا حمله به محافل خصوصی و کنسرت های موسیقی، و ممنوعیت ورود زنان به استادیوم های ورزشی، همگی خشم مردم را به نقطه انفجار رسانده است.

شکست آشکار چهار دهه “اسلامی کردنِ” جامعه سرزنده ی ایران و تلف کردن میلیون ها دلار برای تامین هزینه های نهادهای طاق و جفتِ “تبلیغ فرهنگ اسلامی”، رادیو و تلویزیون کم بیننده دولتی، و وزارت ارشاد اسلامی را میتوان در اعتیاد گسترده، فحشای دختران کم سن و سال، و بی خانمانی و کارتن خوابی جوانان مشاهده نمود.

دعواهای درونی رژیم به مرحله ای رسیده که آدمی چون احمدی نژاد مستقیما در مقابل رهبر و رییس قوه قضائیه شاخ و شانه می کشد. جالب آنکه جرأت نمی کنند به او دست بزنند. گفته می شود که در هشت سال دوره رییس جمهوری اش عمدا فساد و دزدی اموال عمومی را آنچنان تشویق کرد و رواج داد که سراسر سلسله مراتب حکومتی را فرا گرفت، و این موارد را محرمانه در جایی ثبت کرده، از این رو همه وابستگان به رژیم نگران افشای دزدی هایشان هستند.

در مقابل این قیام مردم، رژیم جمهوری اسلامی بر سر یک دو راهی مشکل قرار گرفت، آیا جنبش را وحشیانه سرکوب کند، یا عقب نشینی کند. تصمیم به سرکوبی وحشیانه حتی بیش از این مشروعیت اش را زیر سئوال می برد، و با تلمبار شدن نفرت بیشتر مردم، خیزش های بزرگتری را ایجاد می کند. تصمیم به عقب نشینی به معنی دست زدن به اصلاحاتی جدی است که با موانع اقتصادی و ساختی مواجه است. اوضاع اقتصادی بر اثر سوء مدیریت، فساد، هزینه های سنگین درگیری های نظامی در منطقه، تامین هزینه های نهادهای بی سر و تهِ فرهنگی ـ مذهبی، و نیز تحریم ها، بسیار نابسامان است. نهادهای مذهبی و انقلابی که حدود چهل درصد تولید ناخالص ملی را تحت کنترل دارند، از پرداخت مالیات معاف و از هرگونه نظارت دولت یا مجلس مبرا هستند.

پاره ای هیجانات زودرس به غلط رژیم را در حال سقوط ارزیابی کرده و می کنند، اما بلوک قدرت در ایران از یک الیگارشیِ بهم تنیدهِ روحانی ـ نظامی ـ اقتصادی متشکل شده که دستگاه های وسیع سرکوب و ایدئولوژیک فراوانی را کماکان در اختیار دارد. رژیم هنوز قادر است از حمایت میلیون ها نفر که از نهادهای مذهبی مستمری می گیرند و “جماعت کرایه ای”  که از آنها در “انتخابات” و تظاهرات دولتی استفاده می کند، بهره گیرد، البته رژیم متوجه شده که مشروعیت اش حتی در میان این حامیان هم در حال از دست رفتن است. با آنکه به نظر می رسد که رژیم بار دیگر قیام مردمی را فرو نشانده، اما مقابله پنهانی ادامه دارد، و رژیم قادر به کشتن قیام نیست.

جمهوری اسلامی به وضوح ‌نشان داده که قادر به اصلاحات از درون نیست، و این مردم ایران اند که باید آن را جایگزین کنند، اما مسئله این است که هیچ جنبشی بدون سازمان و رهبری دوام چندانی نخواهد داشت. شکست این الیگارشی پر قدرت نیاز به یک جبهه متحد متشکل دارد. تردیدی نیست که ادامه جنبش در داخل سر انجام سازمان و رهبری لازم خود را خواهد یافت، اما این تشکل درونی که در شرائط سختِ سرکوب عمل می کند، نیاز به پشتیبانی جدی  از بخش وسیعی از نیروهای اپوزیسیون در تبعید دارد که متاسفانه بسیار پراکنده و ضعیف است و من قبلا در جای دیگری به آن پرداخته ام.۲ برخورد جریانات سیاسی مختلف اپوزیسیون ایرانی در همین شهر تورنتو که هر دسته برای خودش مراسمی جداگانه برای حمایت از جنبش برگزار نمود، نمونه بارز این پراکندگی بود.

این جنبش به حمایت معنوی نیروهای مترقی خارج از کشور، و نه مداخله خارجی نیز نیاز دارد. هرگونه مداخله خارجی به ویژه از جانب دولت های محمد بن سلمانِ عربستان سعودی، بنجامین نتانیاهو اسرائیل، و دونالد ترامپ امریکا، علیه جنبش مردم و به نفع نظامیان اسلامی خواهد بود که به دنبال بهانه برای سرکوب خونین تر مردم، و تقویت موقعیت خود هستند. در مورد دولت کانادا، هرگونه نزدیکی با رژیم ایران باید مشروط به خواست آزادی دستگیرشدگان و دیگر زندانیان سیاسی، و رعایت حقوق مردم باشد. به علاوه دولت کانادا باید به طور جدی مانع از آن شود که عُمال قبلی و کنونی جمهوری اسلامی کانادا را  تبدیل به مکان امن خود و مخزن پولهای دزدی شان کنند.

۱- این نوشته ترجمه مطلبی است که خلاصه آن در روزنامه گلوب اند میل در تاریخ ۸ و ۹ ژانویه منتشر شده و در پانل

https://www.theglobeandmail.com/opinion/

Dr. Saeed Rahnema on Unrest in Iran

متن مفصل تر آن در سایت “اوپن کانادا” در تاریخ  ۹ ژانویه منتشر شده است

۲-https://shahrvand.com/archives/43024

*سعید رهنما، استاد بازنشسته برنده جایزه علوم سیاسی و سیاست دولتی ، و رئیس موسس مدرسه عالی سیاست گذاری و مدیریت دولتی دانشگاه یورک است.