برای همسرش ژنین و دخترش، آناهیتا

در اوایل نوامبر برای احوالپرسی، به آقای ذوالنور زنگ زدم. نگرانش بودم. می دانستم که دیربازی است از بیماری سرطان رنجور است. گوشی را برداشت. به نسبت مرتبه پیش، صدایش بهتر می نمود. از این بابت امیدوار شدم. او مثل همیشه مهربان و صمیمی بود. با هم درباره اوضاع ایران گفتگو کردیم. او همچنان نسبت به آینده ایران و استقرار دموکراسی در ایران امیدوار بود. قرار شد که دوباره به زودی با هم تلفنی حرف بزنیم و چه بسا که من برای دیدارش در زمستان به پاریس بروم. اظهار خوشوقتی کرد و چون همیشه مرا با صمیمیت به منزلش دعوت کرد. دریغ و افسوس که در اول دسامبر با شنیدن خبر درگذشتش پی بردم که دیگر او را نخواهم دید.

در سال های شصت خورشیدی با نام آقای حمید ذوالنور به عنوان یک مبارز ملی آشنا شدم. به زودی پی بردم که او از زبدگان نهضت مقاومت ملی ایران به رهبری دکتر شاپور بختیار است. سپس از راه گفتگو با استاد زنده یادم، امیرهوشنگ کشاورز صدر، از دوستی دیرینه و پایدار میان آنها آگاه شدم. نخستین بار او را در پاریس در تابستان سال ۱۳۷۸ در تظاهرات پشتیبانی از جنبش دانشجویی ۱۸ تیر به اتفاق آقای کشاورز صدر ملاقات کردم. از همان بدو نخستین دیدار تا آخرین مرتبه که تلفنی با او گفتگو کردم، همواره خوشرو، مهربان، متین و مثبت بود. پس از آن تابستان، آشنایی ما مبدل به دوستی شد. در اوایل سالهای هشتاد خورشیدی، دو مرتبه به کمک او در مجاورت منزلش در محله سوور۱در حومه پاریس  جایی را تهیه کردم و در دو تابستان هر بار دو ماه توفیق همسایگی او یافتم. این موجب شد که همدیگر را بیشتر ببینم. در آن دوران بود که مهمان نوازی بی شائبه اش مراتب بزرگواری او را بیش از پیش برایم نمایان کرد.

آقای ذوالنور نیز دو مرتبه برای شرکت در کنفرانس دانشگاه نورت ایسترن ایلینوی به شیکاگو آمد. مرتبه اول در سال ۱۳۸۰ بود که برای سخنرانی در کنفرانس “تجربه مصدق در چشم انداز آینده ایران” آمد. متاسفانه در همان شب نخست ورودش به شیکاگو بر اثر ناخوشی غیر مترقبه در بیمارستان بستری شد و نتوانست در کنفرانس شرکت کند. وقتی که او را در بیمارستان ملاقات کردیم، همچنان خوشرو بود و یک کلام از این بدبیاری شکایت نکرد. پس از مرخصی، چند روز خوشی را در کنار او و آقای کشاورز صدر در شیکاگو گذراندیم. خوشبختانه مقاله او درباره جنبش دانشجویی در کتاب کنفرانس چاپ شده است.

مرتبه دوم در سال ۱۳۸۷ آقای ذوالنور برای شرکت در کنفرانس دانشگاهی “ارزیابی نتایج سیاسی، اجتماعی و تاریخی دولت بختیار به عنوان آخرین تلاش برای احیای قانون اساسی مشروطه در ایران”، به مناسبت سی امین سالگرد انقلاب، به شیکاگو آمد. بر اثر این کنفرانس بود که دموکرات بودن آقای ذوالنور برای من به صورت یک درس تثبیت شد. در پیش از کنفرانس من بنابر دلبستگی ویژه آقای ذوالنور به زنده یاد دکتر بختیار، با او درباره این که کنفرانس دانشگاهی می بایستی نظرات انتقادی را نیز در بر بگیرد مشاوره کردم. برای من بسیار جالب توجه بود که آقای ذوالنور پیشنهاد دعوت از آقای محمد جعفری، از نزدیکان آقای ابوالحسن بنی صدر، اولین رئیس جمهوری حکومت جمهوری اسلامی  و مدیر مسئول روزنامه “انقلاب اسلامی” را مطرح کرد. آقای جعفری این پیشنهاد را پذیرفت و این دو در میزگردی در کنار هم نظرات متضاد خود درباره دولت بختیار را ارایه دادند. چند مورد دیگر را هم به چشم دیدم و به گوش شنیدم که با اینکه مورد انتقاد ناروا قرار گرفت، با بردباری دموکراتیک، برای پیشبرد کار از خود گذشتگی به خرج داد و مسایل شخصی را مبدل به امر اجتماعی نکرد.

آسان است که بگویم او ذاتاً دموکرات منش بود. شاید بود. ولی آنچه می دانم این است که او جزو نسلی بود که در دهه های نخست رخداد انقلاب شکوهمند مشروطیت به دنیا آمده بود. از اینروی از همان بدو زاده شدن در محیطی بازتر و متاثر از دستآوردهای پیشرو و گشاینده مشروطیت بزرگ شد. دو دیگر او از نوجوانی اهل ورزش و تمرین دموکراسی بود. در آغاز نخست وزیری دکتر مصدق شانزده ساله بود. در همان زمان کارت شادباش نوروزی برای نخست وزیر ملی نوشت که پاسخ آن را دریافت کرد. چه بسا همین جواب بود که او را بیش از پیش مصمم به رهروی راه نهضت ملی ایران کرد. در سال های سی بود که عضو حزب ایران شد و به زودی در جنبش دانشجویی سال های پس از کودتای بیست و هشت مرداد کوشا شد. در همان دوران بود که با دکتر شاپور بختیار آشنا و برای همیشه تا آخرین نفس پیروش شد.

آری مصدقی بودن و باور خلل ناپذیرش به خواسته های مصدق و بختیار برای استقرار دموکراسی در ایران از ویژگی های بارز او بودند، ولی بنابر دوستی، مشاهدات و گفتگوهایم با آقای ذوالنور، بی شک این حزب ایران بود که از او یک دموکرات ساخت.

در یکی از همان تابستان های اقامتم در پاریس، او دو جزوه قدیمی حزب ایران را برایم کپی کرد. با مرور دوباره ی این دو جزوه یادگاری، برایم بیش از پیش روشن است که عضویت و تجربه ی مستمر کار سیاسی در حزب ایران از او یک دموکرات پایدار ساخت. جزوه “الفبای عقاید حزب ایران”۲ مبتنی بر پاسخ به چهار پرسش بود:

۱- هدف زندگی چیست، برای چه زنده ایم؟

۲- چرا باید دموکرات باشیم؟

۳- چرا باید متحزب باشیم؟

۴- چرا باید عضو حزب ایران باشیم؟»

انتظار این بود که “همه افراد حزب در مقابل این پرسش ها یک نوع پاسخ دهند.”

به کلام موجز، پاسخ های حزب به این پرسش ها چنین بود. هدف از زندگی و تلاش فردی و اجتماعی، رسیدن به نیکبختی انسان است. ولی، رسیدن افراد یک اجتماع به نیکبختی فردی، نیازمند توازن آن با حقوق همگانی است. و این توازن تنها از راه تبادل نظر آزاد در چهارچوب یک حکومت دموکراسی میسر است. وجود و آزادی احزاب، لازمه برقراری و تداوم حکومت دموکراسی است. این حزب است که بیانگر خواسته مشترک هزاران و یا میلیون ها مردم با آرای یکسان و هماهنگ است. به بیان معکوس:

“فقدان حزب سیاسی معادل امتناع حکومت دموکراسی به معنی واقعی است.” حزب همچنین عرصه “تمرین زندگی اجتماعی و سیاسی است… حزب سازمانی است که در حقیقت نمونه کوچک و کاملی از حکومت دموکراسی است.” از اینروی است که «حزب مکتب زندگی اجتماعی است. هر کس عضو حزب سیاسی نباشد مهیای زندگی سیاسی نیست. و به همین جهت است که مردم ما تا این حد در استفاده از دستگاه دولتی قاصرند و به همین جهت است کسانی که نفعشان در کوری و نادانی مردم است از هر حزبی متنفرند.

آنگاه جزوه حزب ایران مشخص می کند که اصل تعدد احزاب را می پذیرد: «یعنی وجود احزاب مخالف خود را نه تنها ممنوع نمیدانیم بلکه به لحاظ صلاح مملکت مفید می شماریم.»

سپس حزب اصول پایه ای خود را افتخار به ایرانی بودن و فرهنگ ایرانی، سوسیالیسم ایرانی و باور به «اصالت فرد» می شمارد. ایراندوستی حزب ایران مبتنی بر علاقه به زاد بوم، مردم ایران و زبان و فرهنگ تاریخی ایران است. استقلال ایران نیز جزء ناگسستنی ایراندوستی به شمار می آید. «خلاصه یکی از شرائط سعادت ما زندگی اجتماعی با ایرانی به سبک ایرانی با توجه به مفاخر و با تاثر از مصائب گذشته ماست و دلیلی ندارد که ما از این امر که مایه خوشی و شادمانی ماست دست بکشیم و میراث سه هزار سال بزرگی و فرهنگ و انسانیت را زیر خاک کنیم.»

باور به سوسیالیسم ایرانی مبتنی بر این مشاهده بود که اکثریت بی بضاعت و فقیر ایرانیان «نه تنها از آسایش مادی محرومند، بلکه هرگز لذات معنوی را نیز درک نخواهند کرد. برای اینکه مردم سعادتمند گردند باید هر کس لااقل در زندگی رفاه مادی داشته باشد (البته رفاه غیر از تجمل است)… اگر کسی حقیقتاً میهن پرست باشد یعنی یکی از آرزوهایش بلندی نام ایران باشد این امر با فقر و فاقه ایرانیان میسر نیست.»

«اصالت فرد» مورد تاکید حزب ایران،مبتنی بر پایبندی اعضای حزب به اصول اخلاقی و مبارزه با فساد فردی و اجتماعی است. «حزب ایران در کمال شدت به پاکیزگی اخلاق و خلوص عقیده افراد خود علاقمند است و فساد اخلاقی را یکی از بزرگترین موانع سعادت ایرانیان میداند.»

در بخش پایانی جزوه، حزب ایران با رویه ای سرشار از روحیه دموکراتیک، از کسانی که تمایل به عضویت در حزب ایران را دارند می خواهد که «بی تامل مبادرت به عمل نکنید، از دوست و دشمن منصف راجع به ما پرسش کنید. اگر ما را شایسته ی عمل به این عقاید دانستید، تقاضای عضویت کنید…»آقای ذوالنور حزب ایران را شایسته دانست و همیشه و تا آخرمباهی به عضویت حزب ایران باقی ماند.

«اصالت فرد» مورد انتظار حزب ایران در آقای ذوالنور متبلور بود. فساد اخلاقی و مالی رخنه ای در او نداشت. نمونه بارز انسانی بود با خلوص نیت. در وفاداری به پیش کسوتان، هموندان حزبی و یاران اجتماعی کم نظیر بود. همواره از مهندس علیقلی بیانی، از بنیانگذاران و تئوریسین های حزب ایران، به نیکی یاد می کرد و نقش او را در آموزش و تربیت جوانان و اعضای حزب ایران اساسی می دانست. برای مهندس احمد زیرک زاده و رهبری اش در حزب ایران، احترام خاصی قایل بود. به یاران نزدیکش، زنده یادان خسرو سعیدی و جمال اسکویی، مهر می ورزید و مرتب در تماس تلفنی با آنها بود. در میان دوستان جبهه ملی بیش از همه با یارش هوشنگ کشاورز نزدیک بود. با اینکه با هم دوست و صمیمی بودند، همواره مراتب احترام کشاورز صدر را به جای می آورد.  ولی آنکس که در حزب ایران بیش از همه دوست می داشت، دکتر شاپور بختیار بود.

برای آقای ذوالنور، بختیار یگانه رهبر جبهه ملی بود که راه مصدق را درست تشخیص داد و خلاف سایر رهبران جبهه ملی منهای دکتر صدیقی، سر تسلیم در برابر خمینی فرود نیاورد. او بارها به من گفت که در ایران دوره انقلاب تنها دو مرد سیاسی بودند که می دانستند چه می خواهند و با کی طرف هستند: یکی خمینی و دیگری بختیار. آقای ذوالنور در چند سال پیش از انقلاب جزو جوانترانی بود که زیر نظر دکتر بختیار برای برنامه ریزی آینده ایران جلسه تشکیل می دادند و شور می کردند. آنها امید بسته بودند که رهبران جبهه ملی ایران از موقعیت جبهه به عنوان بدیل تاریخی حکومت شاه بهره جویند و سکان اداره ی کشور را به عهده گیرند. تعلل شاه بنابر پافشاری اش در ادامه حکومت دیکتاتوری و دیرکردش در مراجعه به ملیون، در صفوف جبهه ملی، که همواره خود را پشتیبان اجرای قانون اساسی مشروطه می دانست، شکاف ایجاد کرد. گروهی رستگاری ایران و خودشان را در پیروی از خمینی می دیدند و برای گروهی دیگر، جز پیروی از راه مصدق و اجرای قانون اساسی مشروطه راه دیگری وجود نداشت. دکتر صدیقی و دکتر بختیار جزو گروه دوم بودند. دکتر صدیقی صادقانه کوشید که دولت ملی را تشکیل دهد، ولی واهمه شاه در پذیرفتن پیشنهاد دکتر صدیقی برای ماندن در ایران و اقامت در جزیره کیش و همچنین کارشکنی برخی از رهبران جبهه ملی موجب آن شد که دکتر صدیقی از تشکیل دولت منصرف شود.

سپس بختیار تنها مرد مطرح ملی بود که تصمیم گرفت که به خاطر ایران همه هستی خود را به مخاطره افکند. آقای ذوالنور چندین بار برای نگارنده تعریف کرد که مهندس بیانی در همان زمان به او و دیگران گفته است که شهامتی که بختیار در قبول نخست وزیری به خرج داده است، مانند این است که یک نفر با دست خالی به قفس شیر برود. ایناز خود گذشتگی و شهامت دکتر بختیار در پذیرش نخست وزیری برای مقابله باخمینی و نجات ایران از استقرار حکومت واپسگرا و ویرانگر اسلامی بود که آقای ذوالنور را به پیروی همیشگی از او سوق داد.

پس از قتل بختیار به دستور علی خامنه ای و علی اکبر هاشمی رفسنجانی در فرانسه، آقای ذوالنور همچنان در وفاداری به راه و آرمان های بختیار به عضویت و کوشش های خود در نهضت مقاومت ملی ایران ادامه داد. از چندین سال پیش تا درگذشتش، آقای ذوالنور در مقام ریاست شورای عالی نهضت مقاومت ملی، رهبری آن سازمان را بر عهده داشت. در اوت سال ۲۰۱۶ که برای شرکت در مراسم بیست و پنجمین سالگرد قتل دکتر بختیار به پاریس رفته بودم، آقای ذوالنور را چند مرتبه دیگر دیدم. مشخص بود که بر اثر بیماری تکیده شده. از این روی بود که کار برگزاری مراسم یادبود را به عهده یاران دیگر نهضت مقاومت ملی گذارده بود و خودش در احترام کامل نسبت به رهبر فقید ایران، علیرغم رنج بیماری، حاضر بود. می دانم که در مراسم سال ۲۰۱۷ نیز حاضر بوده است.

در آخرین دیدار در پاریس، آقای ذوالنور نه از بابت بیماری و یا هیچ مورد دیگری گلایه ای نکرد. یعنی هیچوقت من نه از او گلایه ای شنیدم و نه اظهار پشیمانی. او از نوجوانی راه مصدق را در پیش گرفت و زندگی شخصی و خانوادگی اش بر اثر کار دایم سیاسی در تلاطم و مشکلات بود. پس از انقلاب در میانسالی مجبور به ترک میهن شد و در پیروی از راه بختیار به مبارزه ای بی امان با جمهوری اسلامی ادامه داد. آنچه برایش وجود نداشت، آسایش در امر زندگی  شخصی و مادی بود. آنچه نسبت به آن راضی بود و هیچگاه ابراز پشیمانی نکرد، رهروی راه مصدق و بختیار و عضویت در حزب ایران برای رسیدن به نیکبختی انسان ایرانی در یک ایران دموکراتیک بود.

انگار صدای محوی از دور طنین انداخته و یکی از بزرگان درگذشته حزب ایران، سوگواران آقای ذوالنور را اینگونه با خواندن آخرین جملات پایانی جزوه الفبای عقاید حزب ایران تسلی می دهد:

«افراد حزب ایران دعوی آن ندارند که در اندک زمانی کشور ایران را بهشت برین کنند و حتی توقع آن نیست که در آینده نزدیکی زمام امور مملکت به دست ایشان افتد. عضویت حزب ایران محرومیت های مادی همراه دارد آنها که عضو ما می شوند باید مرد[/زن] این میدان باشند و خود را مهیای تلاش ممتد و کوشش طولانی بدانند وگرنه بی جهت خود و ما را مشتبه نسازند چه به هرحال مادر میهن فرزند دلاور بسیار دارد.»

بدورد آقای ذوالنور نازنین، فرزند دلاورمیهن.

۱ـ Svere

۲ـ الفبای عقاید حزب ایران، جزوه بدون تاریخ (برخی از نقطه گذاری ها به وسیله نگارنده افزوده شده است) همه نقل قول ها از همین جزوه است.