نگاهی به رمان “فریدون سه پسر داشت” نوشته عباس معروفی

در همین قسمت وضعیت روحی و مایۀ استقامت و آزادگی «ایرج» در ما رسوخ می‌کند و خود را با او یکی می‌دانیم. او عقیده دارد حاصل انقلاب هزاران جوان را اعدام کردن و به گورستان‌ها فرستادن و میلیون‌ها تن را آواره کردن و فراری دادن از مملکت نیست؛ حاصل آن، آزادی‌که عبارت از سعادت، خرد، برابری، عدالت، اعلامیه حقوق بشر و قانون اساسی عالی است. غایت انقلاب است که در زندان‌ها را می‌گشاید و «آزادگان» راه به بیرون می‌یابند و زندگی آغاز می‌کنند. ولی ایرج، این بهترین فرزند انقلاب خود در هرج و مرج وحشت‌انگیزی توسط دژخیمی چون «اسدالله لاجوردی» بلعیده می‌شود. او ارزش زندگی کردن را بهتر از هر شخصیتی در داستان می‌داند ولی حاضر نیست در هر شرایطی به آن ادامه دهد. پذیرش کیفیت زندگی و تن به مقاومت دادن و تباهی جان و روح را نپذیرفتن یکی از خصوصیات بارز روح ایرانی است؛ با این خصیصه بوده که ایرانیان خود را همچون لوک پیری پس از گذر از راه‌های صعب‌العبور و بیابان‌های دهشتناک و هجوم مصیبت‌بار تازیان و مغولان و ترکان آسیای میانه به امروز رسانده‌اند.

«ایرج» التهاب و هیجان درونی بی‌مانندی دارد و از بیهوده گویی به شدت پرهیز می‌کند و جملات را کوتاه، پرمغز و پرمعنا ادا می‌کند. درد تن را احساس نمی‌کند و با این ویژگی‌ها است که تنگنای حوادث او را به مرگ سوق می‌دهد. او کمال‌طلب و مطلق‌گراتر از هر شخصیتی در داستان «فریدون سه پسر داشت» است. معروفی می‌گوید: «کامل‌ترین شخصیتی که در طول سال‌های نوشتن ساختم و تا بخواهی تا مرز بود و نبود کمرنگ و پاکش کردم ایرج بود؛ الگوی همۀ چپ‌های جهان. همو که اشک مرا و خواننده را درآورده که دنبالش بگردیم، سرگردانش شویم و ازش بپرسیم کجایی؟ ایرج! کجایی؟ چرا هرچی بیشتر دنبالت می‌گردم کمتر پیدات می‌کنم؟ چرا نیستی؟ مگر طول عمر چقدر بود که همه در نبودنت طی شد؟ کجایی؟»

منش «ایرج» نوعی تصور عارفانه و تا حدی عاشقانه از «انسان کامل» است با روشنایی و دید انسان‌های فرهیخته و فرزانه که چرخش روزگار و پلیدی «این گنبد زنگارگون پر جنون و پر فنون» آنها را نفریفته و آن را به خوبی می‌بینند. او به یک نگاه می‌نگرد و درمی‌یابد و خوب و بد را تمیز می‌دهد ولی دست به عملی نمی‌زند تا خود را نجات دهد. «ایرج» جواب دهنده به ندای آزادگی و شوریدگی مردم ایران است. مردمی که به رغم تمامی نامرادی‌ها و ناسازگاری‌های روزگار هنوز سرپا ایستاده‌اند و در تکاپو و تلاش هستند. او زیر قید و بند هیچ چیز نیست وگویی می‌خواهد در مرگ خود معنای زندگی خود را بیابد؛ بر مرگ فایق آید و در شکست به پیروزی دست یابد- البته اگر بتوان مرگ او را شکست پنداشت. او چهار سال در زندان‌های رژیم شاه سپری کرده و بعد از انقلاب به مدت دو سال در زندان اوین و در هر دو دوره شکنجه شده است. «ایرج» از این دنیای برادرکش سیاه به تنگ آمده و دیگر یارای پژمرده کردن روزهای زندگی خود ندارد؛ وقتی در آن تنگنای اندوه و پریشانی، اندیشه می‌کند به حال و روزی که برای ایران عزیزش روی داده است، به مرگ خود راضی می‌شود. می‌خواهد بال بگشاید و پرواز کند و همچون پروانه‌ای خود را به شمع بکوبد تا از دیده محو گردد. صحنه رویارویی «ایرج» با «لاجوردی» این دژخیم کریه‌المنظر یکی از زیباترین قسمت‌های کتاب است؛ نه حرفی دارد و نه وصیّت و پیغام خاصی. عاقبت دل به دریا می‌زند و با پیش‌بینی پیامبرانه‌ای بر سرنوشت خود پیروز می‌شود و همانطور که خود می‌خواهد به زندگی پایان می‌دهد. او ترجیح می‌دهد روی پاهایش بمیرد تا در بستر خوش و خرم غنا و بی‌نیازی. منزجر کننده‌ترین جمله کتاب که غوطه‌ور در لغات کژ و معوج قرآنی است در همین قسمت کتاب از زبان «لاجوردی» است: «بسم‌الله القاصم الجبارین. حکم اعدام این مرتد باغی صادر گردید. والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته.» چطور می‌توان بی‌گناه‌ترین فرزند این خاک را بر سر عقیده خود کشت؟یکی از نشانه‌های انسان کامل و یک شهید مظلوم و نیاز زمان مردم خود در داستان‌های تراژدی آن است که قهرمان در زمانی که باید بمیرد، می‌میرد و هیچ اصرار بیهوده و خواهشی برای زنده ماندن به خرج نمی‌دهد و دل به دریای تقدیر داده و خود را در بحر محنت و امواج مرگ رها می‌سازد. «ایرج» تنها شخصیت داستان است که با صحّت و درستی عمل می‌کند. همانطور که «داستایفسکی» قاطعانه می‌گوید: «بلی، زندگی کار سختی است! لحظاتی هست که باید با صحّت و درستی عمل کرد، لحظاتی که بسیار مهمتر از این است که آدم سر وقت در وعده‌گاه حاضر شود.۲۳» او بهترین لحظه را برای رهایی، انتخاب می‌کند. چون همه چیز به انحطاط رسیده و بوی حزب‌بازی و خدعه و نیرنگ و بیرحمی می‌دهد. این انحطاط گرایی وقتی آشکارتر می‌شود که زندان‌های گوهردشت و اوین بسیار مخوف‌تر از دوران شاه می‌شود. «دیگر عمل کردن هم مانند میل به رسوا شدن ناممکن شده است.۲۴» آری، دیگر امیدی به بهبودی نیست و همه رسوا شده‌اند. گویی مردم از اسلام‌گرایی و خانه‌های تیمی و گروهک‌های کوچک و بزرگ و نبردهای مسلحانه به تنگ آمده‌اند و رهایی را در راهی ورای این چیزها می‌بینند. فداییان خلق اقلیت و اکثریت، مجاهدین خلق اقلیت و اکثریت، حزب جمهوری اسلامی، نهضت آزادی و حزب توده، همه و همه در این مقطع تاریخی چنان فاجعه‌بار عمل کردند که مردم ایران، دلمرده از همه آنها به همه چیز نه گفتند و «ایرج» که فرزند بحق این انقلاب و نماینده و خواهان فضای نو و آزاد برای کشور بود مرگ را بر زندگی برگزید. شرم باد بر کسانی که امید مردم را به سخره گرفتند؛ به اعتماد آنها خیانت کردند و آنها را برای رهایی به راه‌هایی دیگر سوق دادند.

فریدون در شاهنامه هر دو دختر جمشید را به نام‌های «شهرنواز» و «ارنواز» که در اسارت ضحّاک بودند، آزاد کرد و به همسری برگزید. «سلم» و «تور» از «شهرنواز»، و «ایرج» از «ارنواز» به دنیا می‌آید. «سلم» و «تور» با «ایرج» از یک خون هستند ولی دارای طبعی مخالف. «ایرج» چه در شاهنامه و چه در «فریدون سه پسر داشت» دارای گیرندگی و بالندگی‌ای‌ است که دیگران را به خود جذب می‌کند. هر دو «ایرج»، بزرگوار و وارسته و میانه‌رو هستند. در این رمان، مادر از این جهت او را بیشتر از سه برادر دیگر دوست می‌دارد که هوشمندتر، پاک‌تر و نازنین‌تر از آنها است. چه بسا که مادر از کودکی با احساس مادرانه، به دلیل این روشن‌روانی، برتری، جذابیت و تولید حسادت، برای او سرنوشت ناگواری احساس می‌کرده است و با این ابراز علاقه می‌خواسته او را از شکار عقاب تقدیر در امان نگاه دارد. به هر حال در هر دو داستان این مراقبت از «ایرج» باعث تولید حسادت و در نتیجه مرگ وی می‌شود. شاید اگر عشق مادر به فرزند در میان نبود پایان کار او دگرگونه می‌شد.

«ایرج» در شاهنامه بیگناه‌ترین پهلوان است و «ایرج» داستان ما نیز بیگناه‌ترین مرد خانواده امانی. گناه او فقط این است که در زمانی که تندروترین انسان‌ها پا به میدان گذاشته‌اند و دیو خونخوار مذهب اثنی‌عشری و «فرانکشتاین شیعه» همه را مسخ کرده، او راه اعتدال برگزیده است. او با سلاح مهربانی، روشنگری و آزادگی پا به میدان می‌گذارد و به نبرد دژخیمان و کژدمان و زشت‌خویان می‌رود. در شاهنامه سرنوشت «سیاوش» و «فرود» و «سهراب» بسیار غم‌انگیزتر و نومیدکننده‌تر از «ایرج» است ولی ایرج هر دو داستان مظلوم‌تر است- و جلوه‌ای از روح ایران آزاد در آرزوهای ما است- و مرتبه‌اش را کمی بیشتر از دیگران تا حد شهید بالاتر می‌برد. البته در هر دو داستان موضوع «برادرکشی» در میان است که نظیر آن در ادب ملل مختلف وجود دارد.

«اتئوکل۲۵» و «پولی‌نیسه۲۶»دو پسران«اودیپ۲۷» و برادران «آنتیگون۲۸» در تراژدی «هفت پهلوان در پشت دروازه تبس۲۹» سروده «اشیل۳۰»، مصمّم شدند که هر یک به نوبت، یک سال زمام سلطنت را در دست بگیرند ولی «اتئوکل» که اوّل به پادشاهی رسیده بود، از واگذاری تخت سلطنت به برادر امتناع ورزید.«پولی‌نیسه» به پناه پادشاه «آرگوس۳۱» رفت و دختر او را به زنی گرفت و به کمک او و پنج پادشاه دیگر عازم تصرف «تبس» شد. این واقعه به «جنگ هفت فرمانده۳۲» معروف است. در یک جنگ تن به تن، «اتئوکل» و «پولی‌نیسه» هر دو هلاک می‌شوند و چندی بعد پسران این هفت فرمانده که «اپی‌گون۳۳»‌ها نام دارند«تبس» را تسخیر می‌کنند. در ادب یونان «اتئوکل» نمونه‌ای از میهن‌دوستی و وطن‌پرستی است و برادرش «پولی‌نیسه» نمونه‌ای از نابخردی و آزمندی. بعد از مرگ هر دو برادر، خواهرشان «آنتیگون» آنها را به خاک می‌سپارد: «کریتون۳۴ گفت: تو باید بمیری، چون برادر خود(پولی‌نیسه) را برخلاف قانون به خاک سپرده‌ای. تو نباید آنها را با یک عشق به هم پیوند می‌دادی، زیرا یکی از آنها از میهنش دفاع می‌کرد(اتئوکل) و دیگری با میهنش می‌جنگید. «آنتیگون» می‌گوید: من برای کینه‌توزی نیامده‌ام. من برای مهرورزی آمده‌ام.۳۵» این دقیقاً چیزی است که «ایرج» با زبان بی‌زبانی در دادگاه به قاضی نابخردی چون «لاجوردی» می‌گوید که من برای کینه‌توزی نیامده‌ام. من برای مهرورزی آمده‌ام، ولی آیا این سخن در برابر دیوی چون «لاجوردی» که خون در چشمانش دلمه بسته تأثیر دارد؟

«ایرج» می‌داند که کشور از هرج و مرج به آشوب و از ناآرامی به طغیان خواهد رسید و این را از هشدار روزگار می‌فهمد؛ با این حال دل به مرگ می‌سپرد و می‌پندارد که هرآنچه باید، خواهد شد. او با چشم بینا به زندگی می‌نگرد و این امر دلیل دیگری است که او را تا حد یک «شهید» بالا می‌برد. «پی‌یر رِوِردی۳۶» می‌گوید: «وقتی انسان یکبار چشم گشود، دیگر نمی‌تواند آسوده بخوابد.۳۷» سرنوشت او گرانبار از عبرت است و ثمرۀ درماندگی اجتماع بستۀ نومید کننده‌ای است که کژدمانی همچون «لاجوردی» دادگران آنند. در نظام‌های ستمگر که حُمق و خطا و لئامت و گناه چیره‌اند بر روان‌های حکومتگران، مردمانی پاک ضمیر و نیک‌اندیشه و آزادگان، ای بسا در عمل زمینگیرند و بال‌شکستگانی هستند که به تنگ آمده‌ و یارای ادامه زندگی ندارند؛ ناچار از دنیای بیرون به درون پناه می‌برند و در غار اندیشه خود پنهان می‌شوند و می‌خواهند هرچه زودتر به سرآیند. «ایرج» به دنبال رهایی کامل آدمی در این دنیا است؛ او پرندۀ پَرشکستۀ اسیر در چنگال سرنوشت شکنجه‌گری است که فرار از آن را ناممکن می‌بیند؛ دل‌نگران از زمانی که مردمان این آب و خاک به شکوفایی رسیده و از نیرنگ و جادوی هر دیو ظاهر فریبی مسخ نشوند. اصولاً مرد شاعرپیشه دارندۀ «نیروی مطلق شعر» است؛ نیرویی که «ژان دوهو» درباره آن می‌گوید: «نیروی مطلق شعر، انسان‌ها را تطهیر خواهد کرد،- همه انسان‌ها را.» او درد تن را هیچگاه احساس نمی‌کند و چیزی که او را عمیقاً آزار می‌دهد درد روح است: درد درون؛ درد از اینکه برادرکشی در میان است و پدر خانواده نه تنها یاری‌رسان نیست، بلکه بر ضد آنها اعلام برائت می‌کند و خدا می‌داند در پشت پرده چه کارها که برای حذف آنها نمی‌کند. پدر به آنها فهمانده است که مهمترین چیز برای او پول و نام و جایگاه است و هرکسی با او باشد می‌تواند از این خوان پر گند و مردار ارتزاق کند و هرکس علیه او، باید انتظار مجازات کشد. شاعر‌پیشگی یعنی چه؟ چه تعداد شاعرانی بوده‌اند که از تمام انسان‌ها بریده‌اند؟ شاعرانی که دم سرد مرگ در انتهای راه تنها یاورشان بوده‌است: «شکاریم یکسر همه پیش مرگ۳۸.»زندگی و مرگ «ایرج»، شعر آزادی‌خواهان و خون تزریق شده به قلب تپنده اجتماع و کسانی است که گردن زیر یوغ پست‌فطرتان نمی‌دهند. هیچ شاعری تا به حال نبوده است که شعر خود را برای خود سروده باشد. «شاعر بیشتر آن کسی است که الهام می‌دهد تا آن کسی که الهام گیرد۳۹.» شاعران همیشه برای دیگران شعر سروده‌ و از «من» درون خود سخن رانده‌اند. «آرتو رمبو» شاعر بلندآوازه فرانسوی هم بر این عقیده است: «من، دیگری است.» و اینجاست که در می‌یابیم چرا نام شاعران با نام پیامبران درهم می‌آمیزد و در دگردیسی عظیمی در اعماق رگ و پوست و جان انسان‌ها رسوخ می‌یابد و باز هم «رمبو» را می‌بینیم که می‌گوید: «شعر با عمل هماهنگی نخواهد کرد؛ جلوتر خواهد رفت.» راوی داستان بعد از گذشت چهارده سال در غربت در می‌یابد که «ایرج» چه می‌گفته است. مرگ «ایرج» آرزوی نهان و احتیاج و دستاویزی در اعماق روح ایرانی است که در هزاران سال با نام «سیاوش» و «حسین» گره خورده. اوست و نه «اسد» که به آرمان‌ها، افکار، دردها و رنج‌های خود ایمان دارد و در طول این کوره راه پر از سنگلاخ بی‌جاده لحظه‌ای به دل، شک راه نمی‌دهد؛ اوست که سرسلسلۀ پنهان روح ایرانی است که در پشت بلندترین قله‌های ضمیر ناخودآگاه ما آرمیده و قله‌های کوتاه مجاور او را از نظر پنهان داشته‌اند. اگر حساسیت را به دو بخش حساسیت قلب و تخیل تقسیم کنیم، «عباس معروفی» دارای حساسیت تخیل بسیار بالایی است. ماجراها در اعماق وجودش پیچ و تاب می‌خورد و با بیان بسیار قوی و محکمی گاهی همچون شعری زیبا تجلی می‌یابد: «در اندرون من خسته دل ندانم کیست.»«حساسیت قلب ابداً با شعر سازگار نیست. حتی حساسیت زیاده از حدش ممکن است مزاحم باشد. ولی حساسیت تخیل از نوع دیگر است، چرا که می‌تواند برگزیند، قضاوت و قیاس کند، از این بگریزد و بدان روی آورد، به سرعت و خودجوشانه. این حساسیت که آن را ذوق هم می‌نامیم، قدرتی به ما ارزانی می‌دارد که از شرّ بپرهیزیم و به خیر در عرصه شعر روی آوریم.۴۰»

از شرح دیدار کوتاه «فریدون امانی» و «اسد» با «خمینی» می‌فهمیم که از انقلاب ۵۷ به اینسو محیط خفقان و تعصب و تقلید و تعبد بسیار فراگیر شده است. «ایرج» اساس تقلید عام و اندیشه آفریدگار را قبول ندارد و به صراحت در دادگاه خود بیان می‌کند. تا وقتی او زنده است این سه برادر از یکدیگر متنفر نیستند ولی زمانی که او اعدام می‌شود کار بگونه‌ای دیگر پیش می‌رود و این بند پیوستگی گسسته شده و همه چیز دگرگون می‌شود. «بعد از اینکه تو را اعدام کردند، ما سه برادر آنقدر به فعالیت‌های سیاسی‌مان ادامه دادیم که از همدیگر نفرت پیدا کردیم. ما واقعاً آدم نبودیم، ایرج. درنده‌هایی بودیم که تا مغز استخوان‌هامان کینه‌ای شتری رسوب کرده بود و ادای آدم را در می‌آوردیم… خجالت‌آور است. وقتی به روزهای بعد از انقلاب فکر می‌کنم که عکس اعدام شدگان را به دیوار اتاق‌مان می‌چسباندیم و با احساسی پر از رضایت می‌خوابیدیم، خجالت می‌کشم.» «ناصری» دوست «مجید» که جلوه‌ای از مسیح بر او احاطه دارد، می‌گوید: «تو باید بفهمی که اعدام اصولاً کار خلافی است.» و تجاوز به «رؤیا ناصری» تجاوز به آرزوهای همه ما ایرانیان است که دژخیمان بعد از سال ۵۷ آن را انجام داده‌اند. آرزوهای میلیون‌ها ایرانی در لمحه‌ای از دیده محو گردید و محیط ترس و مرگ و وحشت و خیانت جای آن گرفت. باید این تجاوز را چگونه بیان کرد؟ چه دخترانی چون «گردآفرید» بوده‌اند که در اتاق تاریک اسارت در چنگ تقدیر به آنها تجاوز شده و بعد در جوخه‌های مرگ تیر خلاصی زده شده‌اند؟چه مردان پاک‌رای و آزاده‌ای بوده‌اند که زیر بار نوکری و تعبد و بندگی نرفته‌اند و جان بر سر عقیده خود داده‌اند؟کسانی هم که زنده مانده‌اند همچون تجاوز شدگانِ خرد و خاکشی شده، کنج عزلت گزیده‌اند یا راهی غربت شده‌اند. ما دختر پانزده ساله زیباروی و فریبنده‌ای بودیم که جمهوری اسلامی به ما تجاوز کرد و همچون آشغالی روی لجن ته مانده جوی پرتمان کرد، ولی چیزی که مهم است این است که این دختر زیبا در این روزها تبدیل به زنی فهمیده و صبور و مبارز شده است؛ تجاوز را تحمل کرد ولی شکست نخورد و تن به نیستی و نابودی نداد. او در این روزها نظاره‌گر ایران عزیز خود است. «اما هرگز و هیچوقت کلمه دوستت دارم را بر زبان نیاورد، حتا یکبار.» دوست داشتن کلمه‌ای نیست که بتوان به حکومتگران متجاوز گفت. در کتاب «خاموشی دریا۴۱»مسئله تجاوز مطرح است. تجاوز به خاک و تسخیر زیبایی‌های کشور، تسخیر آفتاب درخشانی که از پس کوه‌های سپید سر بر می‌کشد و افق پهناور را با اشعه‌های زرد خود می‌پوشاند؛ تسخیر سرخوشی مردم سرزمین ایران؛ تسخیر خنده‌های دختران زیبایی که با یک نگاهشان زندگی پسران را تغییر می‌دهند؛ تسخیر امیدواری مردمی که هر نفسشان برای رسیدن به آمال‌های بی‌پایان خود فرو دمیده می‌شود.

بخش سوم و پایانی هفته آینده

۲۳-کتاب داستایفسکی نوشته آندره ژید که توسط قلم نیرومندسیروس ذکاء به فارسی ترجمه شده و انتشارات ناهید آن را چاپ کرده است.

۲۴ـ آندره برتون (André Breton)- شاعر، نویسنده،بنیانگذار و نظریه پرداز مکتب سوررئالیسم.

۲۵-Etéocle

۲۶-Polynice

۲۷- Œdipe

۲۸- Antigone

۲۹-Les Sept contre Thèbes

۳۰- Eschyle

۳۱-Argos

۳۲- Guerre des sept chefs

۳۳-Épigones

۳۴-Criton

۳۵- کتاب هنر و سیاست مقالاتی است ازآندره مالرو که توسط سیروس ذکاءترجمه شده است.

۳۶- پیر رِوِردی Pierre Reverdy(۱۹۶۰-۱۸۸۹)، شاعر و نویسنده فرانسوی که اشعار او ترکیبی از سادگی و تعالی است.«اکتاویو پاز» می‌گوید:«او شاعرِ راز است برای خوانندگانِ راز». پی‌یر رِوِردی با انتشار مجموعه اشعار خود در سال ۱۹۲۴به شهرت و محبوبیت بویژه در بین پیروان مکاتب سوررئالیسم و کوبیسم و دادائیسم دست یافت.آندره برتون، بنیانگذار مکتب سوررئالیسم، از او به عنوان «بزرگترین شاعر دوران» یاد کرده است.

۳۷- فصلنامه نقد و بررسی کتاب تهران، شماره ۵۲ ، پاییز ۱۳۹۵.

۳۸- فردوسی

۳۹- ژان دوهو

۴۰- جنون هشیاری(بحثی درباره اندیشه و هنر شارل بودلر)، داریوش شایگان، چاپ و نشر نظر، ۱۳۹۴.

۴۱- خاموشی دریا،نوشته ورکورVercors، ترجمه حسن شهید نورائی.