ز باغ ای باغبان ما را  همی بوی بهار آید

کلید باغ ما را ده که فردامان بکار آید

کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید

تو لختی صبر کن چندانکه قمری بر چنار آید

چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید

ترا مهمان ناخوانده بروزی صدهزار آید

در این سروده خرم فرخی سیستانی (قرن پنجم هجری) یکی از گرایش های باستانی ایرانی به باغ و بستان و گلستان بیان شده است. در ستایش این گرایش به زیبایی های طبیعت سبز و کوشش در حفظ محیط زیست، که یکی از ویژگی های فرهنگ ایران باستان بود، سقراط در گفتگویی با یکی از دوستان و شاگردانش می گوید:”…(شاه پارس) به آن ساتراپ هایی که جمعیت زیادتری را به ایالت زیر فرمان خود جلب کرده و در کشت مزارع و حفظ درختان موفق بوده اند ایالت ها و مقام و هدایای بیشتری می بخشد. افزون بر آن در تمام سیزده ایالتی که شاه آنها را بازدید می کند پارک هایی که آنها را “پردیس” می نامند، سرشار از فرآورده های نیکو و زیبایی که زمین آنها را می پروراند، نگهداری شده است که او در فصل مناسب بیشتر وقت خود را در آن پردیس ها می گذراند” (گزنفون: (OECONOMICUS

در لوحه سنگ مرمری که در یکی از نقاط یونان یافت شده و اکنون در موزه لوور پاریس نگهداری می شود، در یک سوی آن به خط و زبان یونانی باستان داریوش یکم از “کاداتس” فرماندار ایرانی یکی از ایالت های مهاجرنشین یونانی در آسیای کوچک، که بذرها و قلمه های درختان منطقه “آن سوی رود” (سرزمین سوریه در متون هخامنشی) را به منطقه خود برده و در آنجا پرورانده و کشت کرده است قدردانی کرده و پس از تشویق او به او هشدار می دهد که اگر از باغستان های مقدس “آپولو” درخواست مالیات کند او را تنبیه خواهد کرد.

باغ شازده ماهان در کرمان

شاهان پارسی و پارت ها در سازش و احترام نهادن به سنن و آئین های بیگانه در میان تمدن های همدوره خود بی مانند بودند، ولی در این هشدار داریوش به ساتراپ منطقه، گذشته از حرمت به آئین های ساکنان یونانی نواحی زیر فرمان ایران، توجه خاصی است که شاه پارس به باغستان و درختان و  طبیعت سبز آن منطقه نشان می دهد.

کوروش کوچک، برادر اردشیر دوم هخامنشی که فرمانروایی ایالات غربی آسیای کوچک را برعهده داشت و در “سارد”، پایتخت لیدی، اقامت داشت، یکی از شخصیت های برجسته ی فضای فرهنگی و اجتماعی یونان بود که بسیاری از بزرگان سیاسی و اجتماعی یونانی هم در “پارتی”ها و گردهمایی های بزرگان یونانی و هم برای چاره جویی مسائل سیاسی داخلی خود و یا گرفتاری های شخصی و گرفتن کمک های مالی و به گفته ی “پلوتارک”… “مانند گدایان بر در آنان در تمنای پول”، به دیدار او و ساتراپ های دیگر می شتافتند.

زمانی که در حدود ۴۰۷ پیش از میلاد، “لیساندر” فرمانده اسپارتی، در اوج محبوبیت و قدرت خود برای دیدار با کوروش کوچک به سارد رفته بود، بعد از این دیدار، به نقل از سقراط “… لیساندر به فردی از اهالی “مگارا” شرح داد که کوروش خودش او را برای تماشای “پردیس” (فردوس، باغستان) خود در سارد برد. زیبایی درختان، ردیف بندی منظم با فضای کافی میان آنها، دقتی که در طرح و نقشه بندی کاشت آنها به کار رفته بود و عطر دل انگیز درختان میوه که فضا را پر کرده بود چنان در لیساندر اثر گذاشت که با شگفتی گفت: کوروش من واقعن این همه زیبایی را تحسین می کنم، ولی ستایش من بیشتر برای مهارت آن باغبانی است که این چنین ردیف بندی ها و ذوق استادانه را در کاشت و پرورش این باغستان انجام داده است.”

باغ فردوس

“کوروش با شنیدن این ستایش شادمان گشت و گفت: لیساندر، تمام آنچه از ردیف بندی ها و اندازه گیری ها می بینی کار خود من است و بسیاری از آنها را نیز با دست خود کاشته ام. لیساندر در حالی که با شگفتی به جامه ی فاخر و معطر و درخشش گردنبند و جواهرات دیگری که کوروش بر تن داشت نگاه می کرد، گفت: کوروش، براستی تو با دست خودت برخی از این درختان را کاشته ای؟ کوروش گفت آیا تعجب می کنی؟ به میترا سوگند که اگر بیمار نباشم هیچگاه شام را آغاز نمی کنم مگر آنکه کمی از وقت خود را به باغبانی، تمرین های رزمی و یا ورزش بپردازم.” (OECONOMICUS)

در ستایش شاهان پارس به زیبایی های خرم و سبز و حرمت به حریم طبیعت “الیان” (AELIAN) فیلسوف سوفیست و نویسنده روایات تاریخی که در اوایل قرن سوم میلادی در رم می زیست (۲۳۵- ۱۷۰ میلادی) داستانی را از خشایارشاه می گوید که هنگام گذر از لیدی به سوی یونان درختی پر شاخ و برگ و شکوهمند دید که آنچنان زیبایی و شکوه آن خشایارشاه را در بر گرفت که دستور داد آن را به انواع جواهرات بیارایند و کسانی را به مراقبت از آن گماشت.

باغ ارم در شیراز

این داستان یادآور یک سنت باستانی است که در بسیاری از نقاط ایران رایج است و آن دخیل بستن به درختانی است که به گونه ای، یا شکل و ظاهر آن و یا مکانی که در آن روئیده است، ساکنان روستاها و رهگذران را به خود جلب کرده، به آن یک موجودیت شبه مقدس داده و با گره بستن پارچه ای و یا آویزان کردن چیزی که نشان از آن فرد دارد به شاخه های آن برای برآوردن حاجت خود به یاری می گیرند.

داستان های دیگری در ستایش طبیعت و فرهنگ سبز در ایران باستان روایت شده است که نشانگر پاره ای از آئین کهن ایرانی در حرمت به عناصر طبیعی است: پلوتارک در شرح کردار اردشیر دوم هخامنشی به نشان بزرگمردی او می نویسد که هنگام بازگشت با سپاهش از جنگ با کادوسی ها که سرمای شدیدی سپاهیانش را در بر گرفت با وجود دلبستگی فراوانی که به درختان پارک پهناورش داشت دستور داد که آنها را برای افروختن آتش و گرم کردن سپاهیانش برانداختند.

با فرا رسیدن اعراب و سلطه اسلام، همزمان با از میان رفتن شوکت ایران باستان، آخرین نشان روزهای خرم و فصل های شاد که در قالی شگفت آور بهارستان به جا مانده بود، غارت شد. “محمدبن جریر طبری” تاریخ نگار اسلامی سده سوم هجری می نویسد:

“… فرش شصت ذراع در شصت ذراع بود، یکپارچه به اندازه یک جریب که در آن راهها مصور بود و آب نماها چون نهرها و لابه لای آن همانند مروارید بود و حاشیه ها چون کشتزار و سبزه زار بهاران بود… آن را برای زمستان بافته بودند که گل و سبزه نبود و چون می خواستند می خواری کنند بر آن می نشستند که گویی در باغی بودند … زمینه از طلا بود و زینت آن نگین ها و میوه آن جواهرها و برگها از ابریشم و آب طلا بود.”

“عمر” فرش “بهار کسری” را پاره پاره کرد و به کسان خود داد، ولی این تنها قالی بهارستان نبود که پاره پاره شد بلکه تمام پیکره ی فرهنگ و هنر و اندیشه ی ایرانی بود که پاره پاره شد و گویی بهاری دیگر بر این سرزمین سبز نگردید.

چند سده پس از آن، به مانند واکنشی در برابر بیداد و سرکوب و خفقان، رویش دوباره بهار را در مینیاتورهای ایرانی می یابیم: تصاویر بزمی هنر نگارگری ایرانی که با الهام از داستان های عهد خسروان در آثار شاعرانی چون فردوسی، نظامی گنجه ای، عطار و دیگران به دست هنرمندان سده های شکوفایی هنر مینیاتوری ایرانی آفریده شد؛ جلوه فریبنده باغستان و گلستان، درختان پرشکوفه، سروهای افراشته ـ که زیباترین تجسم سرو در تمام هنر جهان است ـ پرندگانی که به تماشای بهار آمده اند، جویبارهای پیچنده و صحنه های بزمی، جوانه های خرم بهار دیگری را پروراند.

تجسم طبیعت در مینیاتورهای ایرانی با طبیعت هنر غرب اختلاف اساسی دارد. اگر هنرمند غربی در همان سده های اوج رنسانس و بعد از آن، همزمان با شکوفایی هنر مینیاتوری ایرانی، کوشش بر آن داشت که پدیده های طبیعت و چشم اندازها را همانگونه که هستند تقلید و تکرار کند، هنر نگارگران مینیاتورها در نوآفرینی طبیعت و زیبایی های سبز و دادن موجودیتی در زمینه یک تفکر گاه عرفانی و گاه شاعرانه و دنیوی و آمیزشی از دید و احساس نگارگر با حس طبیعت بود.

آثار نگارگران این دوره چه در صحنه های بزمی و چه در تصاویر رزمی و روایتی آن، پیام گمشده ای بود که نسل ایرانی بعد از اسلام آن را از لابلای خاطرات دوردست عهد خسروان و در آرزوی بازسازی فرهنگ سبز اندیشه یافته بود.

باغ ایرانی در تهران

رگ زندگی بخش باغستان و بوستان و گلستان همان جوی آبی بود که نقشی بزرگ در فرهنگ سبز ایران و هم در فضای خاطرات و هویت فرد ایرانی، بازی می کند. کمتر ایرانی، در کوچ و در تبعید، میتوان یافت که تصویری از یک جوی روان با ردیف درختان بید و تبریزی در کنارش، در گوشه ای  از خاک ایران نداشته و پاره ای از یادبودهای خرم گذشته او نباشد، چنانکه گویی جویباری هنوز در خاطره ی او جاری است و احساس او را سیراب می کند.

جوی و جویبار از بستر خود، که همان زندگی دادن به درختان و باغستان بود به پهنه شعر و ادب و هنر ایران جاری شد. بسیاری از شاعران جوی را، در نمادهای گوناگون، گاه فلسفی و عرفانی و گاه بزمی و عشقی، در اشعار خود سرچشمه ی الهام کرده و در بیان احساس خود از آن یاری گرفته اند:

بوی جوی مولیان آید همی

یاد یار مهربان آید همی     (رودکی)

***

گلاب است گویی به جویش روان

همی شاد گردد به بویش روان    (فردوسی)

***

به هر شام و سحر گریم به کوئی

که جاری سازم از هر دیده جوئی   (باباطاهر)

***

بعد از این دست من و دامن سرو و لب جوی

خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد    (حافظ)

***

این یکی دو سه روزه نوبت عمر گذشت

چون آب به جویبار و چون باد به دشت (خیام)

***

فصل گل و طرف جویبار و لب کشت

با یک دو سه اهل و لعبتی حور سرشت     (خیام)

***

افسوس که ایام جوانی بگذشت

سرمایه عیش جاودانی بگذشت

تشنه به کنار جوی چندان خفتم

که از جوی من آب زندگانی بگذشت   (فخرالدین عراقی)

***

گاهی به جوی دوست چون آب روان خوشم

گاهی چو آب حبس شدم در سبوی دوست  (مولوی)