آرش عزیزی

“مقصر، عالیجناب”. (با صدای آرام‌تر)”مقصر، عالیجناب”.

این پاسخ سرهنگ دیوید راسل ویلیامز، فرمانده بزرگترین پایگاه هوایی ارتش کانادا در ترنتون، به دادگاهی بود که دوشنبه این هفته برگزار شد. او ابتدا به قتل ماری فرانس کومو، مهماندار هواپیما که در پایگاه ترنتون کار می‌کرد و سپس به قتل جسیکا الیزابت، زنی دیگر از همان منطقه انتاریو اعتراف کرد.

نفس انجام دو قتل اما به هیچ وجه عمق جنایات راسل و عمق میزان احساساتی که افشای آن‌ها در سراسر انتاریو و کانادا برانگیخته نشان نمی‌دهد.

تفهیم اتهامات به سرهنگ ویلیامز ۳۶ دقیقه تمام طول کشید و در تمام طول این مدت می‌شد در اتاق دادگاه صدای افتادن سوزن را هم شنید. ناظران می‌گویند نشستن و شنیدن این ۳۶ دقیقه به هیچ وجه وظیفه آسانی نبوده است. ویلیامز یونیفرم نظامی و مدال‌های پر زرق و برقش را کنار گذاشته بود و با کت و شلوار معمولی در دادگاه ظاهر شد. اتهامات که خوانده می‌شد سرش را پایین انداخته بود.

کلنل ویلیامز و دو قربانی او

تازه پس از پایان این قسمت بود که دادستان‌ها به نوبت به شرح جزئیات اعمال ویلیامز پرداختند. اعضای حاضر از خانواده قربانیان در تمام مدت جز لرزیدن بر خود چاره‌ی دیگری نداشتند.

معلوم شد ویلیامز صبح‌ها سرهنگ بوده است و شب‌ها دزدانه وارد خانه‌ها می‌شده است تا از تصاویر تختخواب دختربچه‌ها عکس بگیرد و لباس زیرهای آن‌ها را تن کند. بالاخره اما موقعی می‌رسد که ویلیامز از این سطح فراتر می‌رود و دست به حمله جنسی و تجاوز و بالاخره دست به قتل می‌زند. در تمام این مدت او همچنان از سران مهم ارتش کانادا بوده است و دستگیری او نیز بسیار اتفاقی صورت گرفت.

تمام رسانه‌ها صفحات بسیاری را به راسل اختصاص داده‌اند، اما سئوالی که کمتر مطرح می‌شود این است که چه شد که ویلیامز به چنین هیولایی بدل شد؟‌ چگونه فردی با چنین مشکلات فاحش روانی به بالاترین صفوف ارتش راه پیدا کرد؟‌

برای یافتن پاسخ این سئوالات ما می‌خواهیم به جای یکی دو سال، ۴۷ سال عقب برویم و نگاهی مختصر به کلِ‌ زندگی سرهنگ ویلیامز داشته باشیم.

زندگی و جنایات سرهنگِبیمار

راسل ویلیامز متولد سال ۱۹۶۳ در برومزگرو انگلستان است. در سنین کودکی او پدرش شغلی در آزمایشگاه چالک ریور،‌ که آزمایشگاه اصلی تحقیقات هسته‌ای در کانادا است،‌ پیدا کرد و تمام خانواده عازم این شهرِ‌ انتاریو شد.

خانواده در شهر کوچک چالک ریور زندگی می‌کرد و طولی نکشید که به انتاریو خو گرفت. در همین زمان آن‌ها با خانواده دیگری به نام سووکا آشنا شدند و دوستی نزدیکی بین آن‌ها شکل گرفت. مرد این خانواده، جری سووکا،‌ نیز مثل بیشتر ساکنان چالک ریور، متخصص هسته‌ای بود. دو خانواده بیشتر زمان خود را با یکدیگر سپری می‌کردند. در همین هنگام رویدادی صورت گرفت که شاید در شکل‌گیری روند زندگی سرهنگِ خطاکار امروز نقش داشته باشد. پدر راسل،‌ دیوید ویلیامز،‌ شروع به رابطه‌ای با دوست خانوادگی، خانم لینت سووکا،‌ کرد و این دو حتی مدتی را با هم سپری کردند گرچه به زودی جدا شدند. مادر راسل، اما پدرش را طلاق داد و چهار ماه بعد دوباره ازدواج کرد… با دکتر جری سووکا!

راس در طول این اتفاقات شش،‌ هفت سال بیشتر نداشت. او بعد از جدایی پیش مادرش ماند و حتی اسم ناپدری جدیدش،‌ سووکا، را روی او گذاشتند. آن‌ها سپس به اسکاربورو، که آن‌روزها هنوز بخشی از تورنتو نبود،‌ نقل مکان کردند.

راسل در منطقه اسکاربورو بلاف زندگی می‌کرد و در دبیرستان بیرچمونت پارک درس می‌خواند. در عین حال پستچیِ‌ روزنامه گلوب اند میل بود و در اوقات فراغتش، پیانو زدن یاد می‌گرفت. سال ۱۹۷۹ که شد،‌ دکتر سووکا شغل هسته‌ای جدیدی در کره جنوبی پیدا کرد. او و همسرش به این کشور نقل مکان کردند و در این مدت راسل در “کالج کانادای بالا” درس می‌خواند،‌ مدرسه‌ی شبانه‌روزی مخصوص نخبگان تورنتو. او دانش‌آموز نمونه بود و در سال آخرش،‌۱۹۸۲،‌ به عنوان یکی از دو مبصر کل مدرسه انتخاب شد و شخصا به ناظم بخش خودش گزارش می‌داد (آن ناظم کسی نبود جز اندرو ساکستون که بعدها به ونکوور نقل مکان کرد و امروز عضو محافظه‌کار مجلس فدرال از شمالِ‌ ونکوور است).

زندگی راسل مثل هر دانش‌آموز موفق دیگری پیش می‌رفت. او به پردیسِ‌ اسکاربوروی دانشگاه تورنتو راه یافت و پس از مدتی وارد ارتش شد. در سال ۱۹۹۱، ‌در ۲۸ سالگی با مری الیزابت هیرمن،‌ که معاون مدیر بنیاد قلب و سکته کانادا است،‌ ازدواج کرد. در وب‌سایت ارتش کانادا می‌خوانیم که او به عکاسی و ماهیگیری و دوندگی معروف بوده و همیشه با همسرش گلف بازی می‌کرده‌اند.

البته اخیراً روزنامه‌ای گزارش کرده که ویلیامز در دهه ۸۰ دوست صمیمی پل برناردو،‌ قاتل زنجیره‌ای معروف به “متجاوز اسکاربورو”‌ بوده است. هر دوی آن‌ها در یک زمان دانشجوی دانشگاه تورنتو در اسکاربورو بوده‌اند. بعضی روزنامه‌ها این ادعا را رد کرده‌اند، اما آن‌چه به حتم می‌دانیم این است که هر دوی آن‌ها در پردیسِ دانشگاه در میلیتاری تریل، درس اقتصاد خوانده‌اند. ویلیامز در ۱۹۸۶ با لیسانس اقتصاد و علوم سیاسی فارغ‌التحصیل شده و برناردو یک سال بعد با لیسانس بیزینس.

عملکرد نمونه در ارتش

سرهنگ ویلیامز در۲۳ سال خدمت نظامی خود از نمونه‌ترین عملکردها را داشته است. او مدال خدمت آسیای جنوب غربی و مدال ویژه ارتش کانادا را دریافت کرده است.

راسل ابتدا در سال ۱۹۸۷ پس از فارغ‌التحصیل شدن از دانشگاه تورنتو وارد ارتش شد. در سال ۱۹۹۰ جواز پرواز گرفت،‌ در سال ۱۹۹۲ سرجوخه شد و در سال ۱۹۹۹ سرگرد و در سال ۲۰۰۴ سرهنگ شد. در همین سال او فوق لیسانس خود را در رشته مطالعات دفاع از کالج نظامی در کینگستون دریافت کرد. تز مدرک او،‌ مقاله‌ای ۵۵ صفحه‌ای در دفاع از حمله پیش‌گیرانه به عراق بود. عملکرد موفق ویلیامز باعث شد، به عنوان افسر فرمانده اسکادران هاسکی ۴۳۷ در پایگاه ترنتون منصوب شود.

ویلیامز در سال‌های ۲۰۰۵ و ۲۰۰۶ افسر فرمانده اردوگاه میریج بود، پایگاه مخفی ارتش کانادا در  امارات دوبیِ، بود که همین یکی دو هفته پیش جزئیات آن برملا شده است. این پایگاه برای حمایت از نیروهای کانادا در افغانستان بوده است.

و بالاخره همین جولای سال پیش بود که او را فرمانده پایگاه ارتش در ترنتون کردند. پایگاه ترنتون مهمترین و بزرگترین پایگاه نیروی هوایی است و حمایت از عملیات نظامی ارتش در جهان از این‌جا صورت می‌گیرد (اگر دقت کرده باشید تشییع جنازه سربازان کشته‌شده در جنگ همیشه از این‌جا تا ترنتون است).

پیش از این،‌ همگی ویلیامز را از ستاره‌های درخشان ارتش می‌دانستند و از جمله افتخاراتش خلبانی نظامی در پروازهای شخصیت‌هایی همچون ملکه الیزابت دوم، دوک ادینبورو،‌ فرماندار کل کانادا و نخست‌وزیر کشور است. تا این‌که نام او، در کمال ناباوری،‌ در مورد جنایتی در این منطقه جنوب انتاریو مطرح شد.

دستگیری

روز یکشنبه ۷ فوریه ۲۰۱۰،‌ فرمانده پایگاه ترنتون در منطقه کینته وست دستگیر شد. ۱۰ روز بود که پلیس همه‌جا را دنبال جسیکا لوید، زن ۲۷ ساله‌ای که در ۲۸ ژانویه ناپدید شده بود، می‌گشت. تحقیقات باعث شد جسد جسیکا در منطقه‌ای نزدیک خانه ویلیامز پیدا شود و ماجرایی اتفاقی (سوءظن یکی از عابران در مورد ماشین ویلیامز که در آن نزدیکی پارک شده بود) سرنخ‌ها را به جناب سرهنگ رساند. کمی تحقیقات معلوم شد این سرهنگ ۴۶ ساله متهم به قتل ماری فرنس کومو، مهماندار نظامی ۳۷ ساله‌ که در پایگاه ترنتون خدمت می‌کرد، نیز هست.

بلافاصله اتهام قتل، ورود اجباری به منزل،‌ گروگان گرفتن و تجاوز جنسی به دو نفر دیگر در شهر توئیدِ‌ انتاریو نیز مطرح شد. طبق گزارش‌ها به این دو زن در خانه‌شان تجاوز شده، در حالی که ویلیامز عکس‌شان را می‌گرفته است.

هر روز جزئیات بیشتر و بیشتری در مورد جنایات این مردِ‌ بیمار که توانسته بود به بالاترین صفوف ارتش کانادا دست پیدا کند منتشر می‌شد تا این‌که دادگاه این هفته همه چیز را روشن ساخت.

***

جزئیات تکان‌دهنده اعمال سرهنگ ویلیامز در نشریات مطرح کشور آمده و تمام آن‌ها از او با القابی همچون “شیطان مجسم” استقبال می‌کنند. عکس‌های او در حالی که لباس زیر دختربچه‌ها را به تن کرده و از خودش عکس گرفته،‌ در حالی که صورت سنگی نظامی خودش را حفظ کرده،‌ بر جلد تورنتو سان و تورنتو استار ظاهر شد.

عمق تکان‌دهنده و مضطرب این جزئیات باعث می‌شود ما در شهروند ترجیح دهیم آن‌ها را در این‌جا نقل نکنیم.

به واقع عمق جزئیاتی که نشان از روان‌پریشیِ‌ ویلیامز می‌دهد چیزی را عوض نمی‌کند.

سئوال اصلی که این فاجعه،‌ که تمام کشور را تکان داده است، مطرح می‌کند، این است که چه عواملی باعث ظهور چنین فجایعی می‌شود؟ چرا جامعه چنین پدیده‌هایی را در درون خود می‌پرورد؟

سرمقاله روزنامه تورنتو سان به درستی این سئوال را مطرح می‌کند که چرا سرهنگ ویلیامز باید به طور کاملا اتفاقی دستگیر شود و گرایشات اینچنینی سال‌های سال باعث نشده جلوی رشد و “درخشش”‌ او در ارتش گرفته شود؟‌

مگان کینچ، یکی از دوستانم که مدتی طولانی را در ارتش کانادا خدمت کرده است، می‌گوید:”باید از خودمان بپرسیم آیا این همان فرهنگ خشک و سرکوبگر موجود در نهادی مثل ارتش نیست که باعث بروز چنین عقده‌ها و بعضا چنین جنایاتی می‌شود؟”