این نوشتار می خواهد بگوید لجبازی سیاست ورزان، زندگی را برای همه بد و بدتر می کند؛ فضای اجتماعی و اقتصادی را آلوده و متشتت کرده و در نهایت کشورها را به آشوب می کشاند.برای جداسازی بین دیپلماسی و لجبازی، نخست خوب است گوشه چشمی به سه مفهوم در هم تنیده سیاست، دیپلماسی و جنگ بیاندازیم. خیلی کوتاه، نویسنده سیاست را بهعنوان راهبرد کلان، دو نقطه عزیمت می داند که در دو سوی جنگ، پیش و پس از جنگ، با ابزار و راهکار دیپلماسیبه دنبال بهسازی و دگرسازی است. به سخنی دیگر، جنگ پایان دیپلماسی و دیپلماسی آغاز سیاست است.

اگر سیاست را مانند یک رشته سلولی، پربار از نقش ژن ها بدانیم؛ پیدا شدن یک سلول ناکارآمد و بیمار، رفتارهای ناخوشایند و آزار دهنده را به بار خواهد آورد. این ناسازگاری سیستمی نه تنها عضو بیمار را با سختی و زحمت روبرو می سازد؛ چه بسا همه بدن را گرفتار درد و ازکارافتادگی خواهد کرد. هستی تک تک ما نمودار طبیعت، احساس و عقلانیت جامعه ماست و مصداق این فراز سعدی که می گوید:”بنی آدم اعضای یک پیکرند” و “چو عضوی بدرد آورد روزگار  دگر عضوها را نماند قرار”.

برخلاف آنها که سیاست را بازی دورانی، جدال دیالکتیکی، تکرار بیشمار تجربه هایمدیریت زندگی جمعی و به بیانی حرکت به سوی بازگشت می دانند؛ و نیز برخلاف مردم ناامید جهان واپس افتاده که سیاست را بازی کثیف شیادان می انگارند؛ نویسنده، سیاست را خط سیر اندیشه به سوی جلو می بیند. سیاست حرکت پیش رونده در راستای فرصت سازی و در چارچوب واقع گرایی مدیریت کلان زندگی، به سوی بازسازی، بهسازی و آینده سازی است.

دیپلماسی، فرهنگ و شیوه به کار گرفتن قواعد منطقی و واقعی گفتمان برای شناخت و ایجاد مفاهمه بین ارباب سیاست است. دیپلماسی، جدال برای امتیاز گرفتن و تحمیل رأی به مخالف نیست. منفعت جویی یکسویه، خیال پردازی، حق و حقیقت گریزی، خودشیفتگی و خود محوری دلایلی هستند برای لجبازی. دیپلماسی لجبازی، نه ابزار سیاست که فشل کننده آن است. دیپلماسی لجبازی نمی تواند سازنده و کارگشا باشد که در واقع بستر ساز بیماری، خرابی و خسارت است.

جنگ و دشمنی همان سلول سرطانی است که در خط سیر سیاست و دیپلماسی، خطر و دردسر می آفریند. جنگ و دشمنی یعنی پایان درک متقابل واقعیت ها، پایان گفتمان، بن بست کور تعامل و تحمل یکدیگر و در یک سخن تابلوی ایست در مسیر سیاست.

اگر چه دنیای ما دست کمی از جنگل وحشی حیوانات ندارد؛ بشر، چه بخواهد و چه نخواهد، ناگزیر از باهم بودن، با هم کار کردن، با هم ساختن و بیشتر از این با هم دوست بودن و همدیگر را دوست داشتن است. اینجاست که خسته و درمانده از کژراهه دشمنی، به راه همکاری و همگرایی یعنی دیپلماسی و سیاست ورزی باز می گردد. چرا که سیاستنقطه عزیمت به جلوست. آغاز جنگ، پایان سیاستو آغاز سیاست نقطه پایان جنگ است.سیاست نقطه عطف بازگشت از دشمنی است؛ نگاه به پیش رو و سازندگی است و نه عقب گرد.اما جنگ که برون داد تعصبات انباشت شده، موهومات بی ریشه و لجبازی های بی پایه است؛ چیزی جز تکرار تجربه جاهلانه رهبری و مدیریت خسارت بار نمی تواند باشد.

براستی کدام جنگ و دشمنی، کدام یکسو نگری، کدام منفعت طلبی انحصاری در تاریخ بلند آدمی به سود ـ به اصطلاح ـ  برنده ادامه پیدا کرد؟ کدام بازنده جنگی، صد در صد و تا دراز مدت تنها پذیرای آسیب ها بوده است؟ یک نگاه ساده به تحولات پیرامون به خوبی روشن می سازد که دود بدی ها و خسارت زدن ها، خود برتر بینی ها و منفعت طلبی های انحصار طلبانه مجموعه قدرت های ریز و درشت، به طرق گوناگون به چشم همگان رفته است. “چو عضوی بدرد آورد روزگار  دگر عضوها را نماند قرار”.

چرا دیگر هیچ کشور توانمندی با آنهمه کبکبه و دبدبه برخورداری از تکنولوژی های چشم و گوش باز پیشرفته ودارا بودن حجم افسار گسیخته اسباب و ادوات نظامی، پلیسی، امنیتی و اطلاعاتی و صد البته داشتن پول های بادآورده، باز ثبات و امنیت و آرامش دو سه دهه قبل را ندارد؟ چرا هر سال بدتر از سال گذشته است؟ چرا نا امنی و بی ثباتی فراگیر شده است؟

واقعیت آن است که لجبازی در همه امور و بویژه در سیاست با هر پشتوانه و بهانه ای که باشد فرصت سوز و خانمان برانداز است. به عنوانیک گواه روشن، لجبازی رهبران انقلابی ایران که مثل بختک خود را بر اعتماد کور ملت بار کرده بودند؛ ملتی مغرور را اینگونه به خاک سیاه نشانده است.نویسنده برآن است که لجبازی برای حق مسلم هم عاقلانه نیست و چه بسا به سرانجام هم نرسد. فرقی نمی کند که قدرت بزرگ یا کوچک و یا سیاستمداری بانفوذ و رهبری مقتدر، روش لجبازانه پیش بگیرد؛ تجربه تاریخ سیاسی نشان داده که بیشتر  لجبازی ها – اگر نه همه- کاری از پیش نبرده و درواقع خسارت زده اند. آیا لجبازی انگلیسی ها در نهضت ملی نفت ایران به سودشان تمام شده است؟ آیا اصرار بر ادامه جنگ ایران و عراق خیری برای ایران و عراق در پی داشت؟ آیا دندان بهم فشردن علیه اسرائیل و آمریکا، گذشته از آنکه نفرت پراکنی موهوم بوده است؛ توانسته موقعیت ایران را در برابر این دو کشور بهبود بخشد؟ نویسنده معتقد است آنها که با هزینه مردم، مردمی فرمانبردار، مردمی بی تفاوت و یا مردمی ترسیده و گرفتار خفقان، برای اهدافشان لجبازی می کنند و خود را در پناه حفاظ امنیتی مردم و یا سیستم سیاسی می بینند؛ در نهایت خودشان در دام لجبازی خود گرفتار می شوند و نه راه پس و نه راه پیش دارند. زهر خوردن ها در ج.ا. گواه این مدعاست.

اگر سخن بالا را بپذیریم، خواهیم گفت که جهان ویرانه ما گرفتار رهبران خودکامه دیوانه ای است که نه سیاستمدار که ناآشنا به تاریخ تحولات سیاسی بوده و در واقع بویی از سیاست نبرده اند. گذشته از این، جسارت این به اصطلاح سیاستمداران در ادامه دیپلماسی لجبازانه خود، بازخورد ناگزیر بی توجهی، ساده انگاری و بی خیالی ما مردمان به معنا و هدف سیاست و روش و منش سیاست ورزان است. از ماست که برماست. هزینه بی مبالاتی، بی مسئولیتی و ساده انگاری در انتخاب ها، دنباله روی ها و نیز سکوت و انزواطلبی، در زندگی مردمان و در آینده فرزندان پرداخت خواهد شد. تلخ ترین نمونه پیش چشم ما، خاورمیانه و بویژه ایران است؛ مردم مغرور سرکوب شده ای که آرمان و آرزوهاشان منکوب نعلین آخوندهای خودخواه بی عقل و بی وجدان گشته است.

باری، ساده است؛ اما ساده انگارانه نیست اگر بگوییم دولت ها می توانند و باید حوزه عمل خود را در مناطق مختلف این دنیای کوچک شده جهان وطنی، بگونه ای ترسیم کنند که از آن بوی هژمونی خواهی و حذف این و آن بر نیاید. گره زدن منافع کار محالی نیست که مهتران سیاسی با آنهمه شوکت و جلال و هیبت غولمدارانه نتوانند از پس آن برآیند. مگر آنکه عصبیت جاهلی از ما بهتران نگذارد که اینهمه نهاد و سازمان منطقه ای و جهانی و این تلنبار پولی که به چهره های پیدا و پنهان ارزانی می شود، کارگر بیافتد.

قطبی شدندنیا، عمقیق تر شدن شکاف ها در همه حلقه ها، سطوح و صنوف در جوامع ملی و نیز تشتت بسیار در سبک سیاست در جامعه بین الملل، همه و همه خبر از خطر آنارشیسم می دهد. مهم نیست که نزاع بر سر چیست؛ عصبیت مذهبی، حقوق قومی، بازنویسی دولت- ملت کهنه، زایش هویت های سیاسی کوچک شده و پیرو و یا اعتراض به واقعیت تلخ حکومت اقلیت کوچک بر اکثریت بزرگ؟این وازدگی ها و واگرایی ها نطفه ببار نشسته فروپاشی نظم کنونی است. ساختاری که به نام، جهان گرا، اما واگراست. سیستم دنیوی که نه با توشه سیاست ورزی که با تیشه زورمداری شکل گرفت و ادامه یافت. نظم جهان امروز اگر نه آبستن جنگ فرامنطقه ای- که آن هم می تواند باشد، حامله خشم و بغض و غبطه انسان بی اعتماد و نگران امروز است؛ چه او که در جهان مدرن است و چه آنکه در واپس سرای تاریخ، اسیر جهل و جور.

دیپلماسی لجبازی، ندانم کاری و بچه بازی نیست؛ سوزن زدن به انباشت عقده هاست. طغیانی است که همه، بدون هیچ استثناء، خشک و تر، قوی و ضعیف، بزرگ و کوچک، همه را می سوزاند. میراث بشر، سنت های درست و نادرست، همه را با هم برباد می دهد. این روند، جنگی است جانگیر و همه گیر در بطن آنارشیسم.

اگر می خواهیم دنیا به سوی آنارشیسم نرود، باید با ابراز نظرهایمان، با حضور پررنگمان، با به یاد آوردن همدیگر، با نوشتن، با درس دادن، با گوش کردن به هم و خلاصه با هر روش منطقی، به رهبران کوته نگر، به آنها که حتا امروز روز را هم به خوبی درک نمی کنند، به آنها که آتش بیار معرکه اند، به آنها که خود را عقل کل می دانند، بفهمانیم که با قدرت، به غلط بازی نکنند! درست است که سیاست، مدیریت جوانب زندگی نوع بشر و بسیار تحت تأثیر منافع و اقتصاد است؛ اما سیاست، ظرافت های خودش را دارد آنگونه که لجبازی بچگانه، تحمیل منویات ملوکانه و تحکم اراده زورمدارانه و سرانجام فشار آوردن و سخت گرفتن به نام سیاست، می تواند عوارض ناخواسته و ناخوشایند و ریسک پر رنگ خطر را به همراه داشته باشد!