محسن در آلبوم جدیدت“On the String of the Tear’s Bow”  (بر چله ی کمان اشک)  سبک ات کاملا فرق داره و زیبایی شناسی جدیدی رو تعریف می کنی. در این پیوند من چند سئوال دارم. اول از همه میخوام راجع به اون فریادی که میزنی که مو بر تن آدم سیخ میکنه، بپرسم. از اون فریاد بگو که با این هواری که میزنی کجا می خواهی ما رو ببری؟

ـ خب، برای نوازنده ی ویولونسل مون خانم محمدی که می خواست باهامون بزنه یک قطعه ی کوچک  نوشتم که بره دربیاره و بزنه،همینطور برای صدای درامز که قرار بود یحیی هم اضافه بشه، توضیح دادم که شما اگر تصور کنید یک سری پناهنده دارن در دریا کنار شما غرق میشن، فرض کنین قرار نیست موزیکی در رثای مرگ اونا بزنین، جوری خودتونو تصور کنید که دارید با خود اونا غرق میشید و ساز شما هم در حال غرق شدنه و منم که اون نعره ها رو میزنم در واقع نعره به جای اونا نمیزنم، انگار خودم پدر اون کودک سوری هستم که ما عکسشو دو سه سال پیش دیدیم، آلان کردی، بچه ی دو ساله ی سوری که لب ساحل افتاده بود، گفتم انگار من بابای اونم که دارم این نعره ها رو میزنم. تصور این که هنر بخواد بیاد چیزی رو به قول معروف نمایندگی کنه، یعنی به جای اینکه نماینده واقعیت بشه، بشه خودِ واقعیت، به جای اینکه موضع بگیره در قبال یک تراژدی، بشه خود تراژدی، بشه اجرای خود تراژدی.

 

یعنی این درددل تو هست یا درد زمانه است که از خودت جدا کردی؟

ـ نه، قطعا ما از زمانه جدا نیستیم.

من یه بار توی دانشگاه یو اس سی، همین یکی دو ماه پیش راجع به ریتم شعر حرف می زدم، گفتم که ما همه مون، چه ایرونی چه غیر ایرونی، چه آرتیست چه غیرآرتیست، چه جوون چه پیر، به عنوان شهروند این جهان، به عنوان یکی از این هفت میلیارد آدم، مستقیم یا غیرمستقیم در مرگ اون بچه ی دو ساله شریکیم و گناه اون به گردن هر کدوم از ما هم هست، فقط به خاطر اینکه انسانیم و داریم زیست می کنیم . کمااینکه خواست ما قطعا این مرگ و کشتار نیست، هر کدوم مون هم جهان صلح آمیزتری رو می خواهیم ولی شاید به خاطر اینکه در قبال این فجایعی که داره رخ میده، در قبال این ساختار گند و نکبتی که این دنیا پیدا کرده، کاری انجام نمیدیم یا اون سیاستمدارها رو انتخاب می کنیم یا اجازه میدیم که اونها بر ما حکومت کنن یا هر کدوم از اینها، میگم غیرمستقیم یا مستقیم هر کدوم از ما توی این تراژدی دخیلیم. این داد یه همچین چیزیه، اما به لحاظ موسیقی اون داد باعث شد من چهارپنج روز واقعا نتونستم حرف بزنم، یعنی خیلی روی حنجره ام فشار آورد، کما اینکه یک کار کاملا غیرحرفه ای و غیرموسیقیایی بود. من مشخصا نعره زدم و پدر حنجره ی خودمو درآوردم و برای همینه که در کنسرت اون بخش پخش میشه و من دیگه اجراش نمیکنم.

 

من دوباره باید برگردم و ازت سئوالی بکنم، محسن نامجویی که در تهران عقاید نوکانتی رو خونده بود و در واقع می خواست راجع به اون زمانه حرف بزنه، آیا این محسن نامجویی که الان این داد رو میزنه، این فریاد برای موقعیت زندگی خودشه یا اینکه خودش رو گذاشته جای پدر اون بچه؟

ـ نه اتفاقا داری سئوالت رو به  مسیر خوبی  می بری. دقیقا این به مثابه آدمیه که متوجه تراژدی جهان شمول تری داره میشه، آدمی که دیگه مسئله اش آلودگی تهران و ترافیک و جمهوری اسلامی و نمیدونم وضعیت محدودیت و این طور چیزا که مربوط به یک جامعه ی تئولوژیکی به اسم جمهوری اسلامی بوده، نیست. این آدم اومده بیرون و در قبال آزادی بیانی که پیدا کرده متوجه تراژدی های بزرگتر هم شده و مسئله اش انگار با غول بزرگتری روبرو شده و برای همین اگه تغییری می بینی که داری درست اشاره میکنی از عقاید نوکانتی به این، دقیقا به خاطر اینه که خانه به طرز عجیب غریبی بیشتر از پای بست ویرانه، یعنی مسئله عمیق تر و در واقع غیرقابل حل تره از فلان دولت جمهوری اسلامیه.

ولی اگر از لحاظ موسیقیایی بخواهیم حساب کنیم، این آلبوم تو رو که گوش میدم اصلن شروع که میشه، نمیدونم این محسن نامجوئه یا اینکه از کارهای آوانگاردیه که یک عده دیگه دارن انجام میدن. صدایی که شما انتخاب کردین از لحاظ موسیقیایی فکر می کنم خیلی مدرن تره. این از کجا یکهو پیدا شد؟ یعنی سه تار تبدیل شد به یه پلی فونیک و با تلفیقی که کردی مثلا گروه ایتالیایی بیان بخونن.

 ـ من در این پروژه اصلا از اولش به تولید آلبوم فکر نمی کردم. این یک پروژه پرفورمان آرت یا صوتی بود که اصلا در یک نمایشگاه صوتی اجرا بشه. یعنی تمام ویژگی های صوتی که اتفاق میفته را من اصلا راجع بهش فکر نکردم که اینها آهنگ باشن یا نباشن، کلام داشته باشن یا نداشته باشن، نسبت به آلبوم صفر شخصی و آلبوم های قبلی چه فرقی بکنن، اصلا من به آلبوم فکر نکرده بودم. من فقط داشتم به یک سری طراحی صوتی فکر می کردم که حالا که به صورت آلبوم آمده بیرون به قول تو این قدر تفاوت داره.

نقش شیرین نشاط چی بود در این پروژه؟

ـ اول اینکه شیرین نشاط موجب ارتباط غیرایرانی ها شد برای من که با یک تهیه کننده خیلی معتبر ایتالیایی ـ آقای فرانکو لارا ـ آشنا بشم و فرانکو این ایده ی اکپلا را داد به من که با گروه فرولا کار کنم. دوم اینکه وقتی این کار شروع شد به آلبوم شدن، شیرین من رو کاملا آزاد گذاشت، یعنی وقتی پروژه شروع شد، ایده ی ماجرا لزوما پناهنده ها نبودند، ایده ی شیرین کمی فلسفی تر و هستی شناسانه تر بود. ایده ی شیرین تضاد بین زندگی و مرگ بود. برای شیرین سفید و سیاه تضاد زندگی و مرگ هست و دوگانگی ای که بین زندگی و مرگ وجود داره. روز اولی هم که ما در یک پیاده روی در ایتالیا با هم حرف زدیم، بهش گفتم شیرین تو برداشتت از این کار چیه، گفت من زندگی را مرگ می بینم. در حالی که برای من یک تضاد بین فرکانس های زیر و بم در مراسم عزاداریبود، که یک سری تکنیک های شرق دنیا را از مغولستان که بم هست بگذاری در کنار یک سری تکنیک های غربی که زیرتر هستند. خلاصه دو روند بود، یک ایده جغرافیایی، عزاداری در مسیر جاده ابریشم و نمایش اون، یکی دیگه نمایش یک حنجره بود که داره با بم ترین صدا تا زیرترین صدا کشتی میگیره. این ایده ی من بود ولی ایده ی شیرین ایده ی فلسفی زندگی و مرگ بود که اینها با هم قاطی شد.

شعرهای این آلبوم از کجا انتخاب شده؟

ـ جالبه که خیلی وقت ها خیلی اتفاقات به طرز عجیبی اونی که باید بشه، میشه. یعنی تو بهش فکر نکردی ولی میبینی که چه نسبت های جالبی با هم پیدا می کنند. مثلا من ترانه ی “یار می گوید الله” تربت جامی رو دلم می خواست همیشه اجرا کنم و تو یک کاری استفاده کنم، ولی اتفاقا در کاری آمد که در قطعه ی بعدیش داره میگه چون اونم نیست پس کلا هیچی، یعنی داره با همون اولوهیت و تقدس هم شوخی میکنه، میگه “اگر یکی هست و هیچ نیست جز او، چون او هم نیست پس کلا هیچی.” یعنی تو چیزی از یک موجود الهی داره ذکر میگه،و در قطعه ی بعدیش داره با طنز اونو به چالش میکشه و بعد صداهای موبدهایی میاد که دارن اون هیچی نبودن هارو اجرا می کنن و بعد از همه ی این کارها میرسه به شعر بیژن الهی که من بعد از آلبوم فهمیدم این شعر چی بوده. میگه “۶۶ هفته هست چهار فصل یار” در حالی که میدونیم چهار فصل ۵۲ هفته است پس چرا میگه ۶۶ هفته؟

بعدا فهمیدم که ۶۶ در حروف ابجد یعنی الله. میدونی که حروف ابجد هر کدوم شماره دارن. مثلا محسن با حروف ابجد میشه ۱۵۸ یا دیدی بعضی وقت ها بر سر در مغازه ها زدن هو۱۱۰؟ برای اینکه ۱۱۰ معادل حروف ابجد علی هست، برای همین بیژن الهی هم گفته بود “۶۶ هفته است چهار فصل یار”

 

پرسش آخرم این است که این آلبوم را چگونه باید گوش داد؟

ـ میدونم در روزگاری هستیم که ملت حال خوندن حتا یک داستان کوتاه را هم ندارند ولی من واقعا استدعا می کنم که بنشینن این آلبوم را از اول تا آخر گوش کنند، یعنی بعضی از تِرَک ها جوری هست که صداهاش در تِرَک بعدی میمونه و اگر نامنظم گوش داده بهشه خیلی بی ربط میشه چون در اون صورت دیگه نه شما را به یک سفر جغرافیایی دعوت میکنه و نه به یک سفر موسیقیایی و نه یک تجربه ی عرفانی. پس خواهش من این است که کار را از اول تا آخر حداقل یک بار گوش کنند.

کنسرت محسن نامجو همراه با گروه ایتالیایی Faraualla ، که گروهی چهارنفره خواننده ی زن هستند، شنبه ۱۶ جون ساعت ۸ شب در کلیسای سنت اندرو واقع در ۷۳ خیابان سیمکو برگزار می شود.

برای خرید بلیت از وبسایت زیر دیدن کنید:

www.LinkMusicLab.com