(۱)

تا که خُرد ست غم، بخور، ور نه

می شود غم بزرگ و می خوردت

(۲)

در غربتِ مصر ست خریداری اگر هست

دانم که به کنعان به کلافی نخرندم

غمخوار ندارم کس و غمهام دو گونه ست

غمها که خورم بی تو و غمها که خورندم

(۳)

روزی به جهان میآورندت

پروار کنند و پرورندت

بی میلِ تو آورند و، روزی

بی میلِ تو، از جهان برندت

پروار شدی که چون ددان ات

بر سر ریزند و بر درندت

فردا ز عزیزی افتی، امروز

بینی به کلافی ار خرندت

در دیده اگر که جای بودت

مانند سرشک بسترندت

روزی همه چیز و روز دیگر

بینی که به هیچ نشمرندت

در عاشقی ار نکوت یابند

در مسلخِ عشق، سر بُرندت

مسپار به خاک و خاکیان دل

آخر چو به خاک بسپرندت

بر سفره ی این جهان که هر روز

در پیشِ قدوم گسترندت

ناخورده غمی به جای مگذار

غمهای نخورده می خورندت