به‌ خاطر نمایشگاهی از گرافیتی بنکسی در تورنتو

 

نمایشگاهی از آثار گرافیتی بنکسی زیر عنوان “The Art of Banksy” در تورنتو برقرار است که تا ۲ سپتامبر ادامه خواهد داشت. اگرچه این نمایشگاه به دل من ننشست– به دلایلی که در زیر به آن‌ها اشاره کرده‌ ام – اما دیدار از آن فرصتی بود که ممکن است برای بار دوم پیش نیاید و برای من این امکان را فراهم کرد تا درباره هنرمندی بنویسم که اگرچه دوست دارد ناشناس باقی بماند، اما تاثیرش بر هنر امروز انکار ناشدنی است.

*****

سال‌ ها پیش، اولین باری که به پاریس رفتم، میزبان ‌مان – که گوشه کنارهای پاریس را مثل کف دست می ‌شناخت – ما را به کوچه پس کوچه ‌ای برد تا یک مجسمه ـ یا شاید بهتر باشد بگویم یک چیدمان ـ دیواری را نشان‌ مان بدهد. چیدمان، خودش یک دیوار بود با انبوهی از مردم که از آن ‌سویش گویی آن ‌قدر به آن فشار آورده بودند که دیوار ترک برداشته بود و شکافته بود و آجرهایش روی زمین ریخته بود و از آن شکاف دست ‌ها و پاها و سرهای زنان و مردان و کودکانی بیرون زده بود که داشتند خودشان را به این‌سو که ما ایستاده بودیم می‌کشاندند. هنرمند چیدمان‌کار را کسی نمی ‌شناخت. می ‌گفتند یک شب چیدمان آن‌جا نبود و صبح روز بعد، بود. شهرداری پاریس هم بعد از چه کنیم چه نکنیم ‌هایش تصمیم گرفته بود آن را نگه دارد.

همان سال ‌ها بود که برای اولین بار نام بنکسی را هم شنیدم (شاید هم در همان سفر) و آن چیدمان و نام آن هنرمند ناشناسی که در و دیوار شهرهای مختلف را با گرافیتی ‌هایش پر می‌کرد و پلیس و شهرداری‌ ها از یک سو، و گالری ‌های هنری و حراجی ‌های لندن و نیویورک از سوی دیگر سر به دنبالش داشتند، در خاطرم در هم گره خوردند. آن روزها، یک جورهایی دلم می‌ خواست معلوم شود که آن چیدمان، کار این ناشناسی است که با نام مستعار بنکسی هنرش را مجانی در معرض تماشای آدم‌ها می ‌گذارد. بعدتر که بیشتر با بنکسی و کارهایش آشنا شدم دانستم که این دو نمی ‌توانند یکی باشند اگرچه از یک خانواده ‌اند.

اول باری که موزه ‌ای کارهای گرافیتی بنکسی را به نمایش گذاشت (موزه‌ای در شهر بریستول بریتانیا، زادگاه بنکسی، که نام دقیقش را نمی‌ دانم) بنکسی به کنایه گفته بود این اولین بار است که پول مالیات دهندگان بریتانیایی به‌ جای این‌که خرج پاک کردن گرافیتی ‌های او بشود برای به تماشا گذاشتن آن‌ها مصرف شده است.

آن گفتار، این پرسش سخت ‌پاسخ ـ یا بی ‌پاسخ ـ را به ‌دنبال می ‌آورد که آیا شهرداری‌ ها باید گرافیتی را از روی دیوارها پاک کنند؟ یا آیا باید بعضی که ارزش هنری دارند  ـ مانند کارهای بنکسی ـ را بگذارند بمانند و آن ‌هایی که تنها در و دیوار شهر را کثیف کرده ‌اند پاک کنند؟

و اگر این دومی ملاک باشد، چگونه باید گرافیتی هنری را از گرافیتی ناهنری تشخیص داد؟ و این اختیار را چه کسی باید داشته باشد که هنر را از ناهنر تمیز دهد؟

پاسخ این پرسش‌ ها را نه من می‌ دانم و نه فکر می‌ کنم کس دیگری بداند، اما این را می ‌دانم که بنکسی با گرافیتی‌ هایش صاحب ‌اختیاران هنر را واداشت تا شاخه ‌ای جدید در قلمرو هنر باز کنند.

گرافیتی با شعار نوشتن روی دیوار شروع شد، که آن‌ هم خودش مدیون اختراع اسپری رنگ بود. این است که آبشخور این هنر اعتراض به آن ‌چه هست و مبارزه با عواملی است که از دید هنرمند سد راه آن چیزی است که باید باشد. در این میان، آن‌ چه یک گرافیتی را آلوده کردن دیوارهای شهر جلوه می ‌دهد، و دیگری را یک اثر هنری که موزه ‌ها برای نمایش آن سر و دست می‌ شکنند در دو عامل خلاصه می‌شود: سخنی که این گرافیتی بر زبان دارد،  و شیوه بیان آن سخن.

بنکسی با نبوغ بی‌ همتایش این دو عامل را مانند ابزارهایی به خدمت می ‌گیرد تا آن ‌چه در نظر برخی زیبایی شهر را نابود می‌ کند را به هنری تبدیل کند که شاخه جدیدی در زیبایی ‌شناسی می‌ گشاید.

بنکسی ـ که نام واقعی او ممکن است رابین گانینگهام باشد  ـ با اسپری شروع کرد اما خیلی زود به استنسیل تغییر شیوه داد. اسپری و استنسیل در بین هنرمندان گرافیتی طرفداران و مخالفان خودش را دارد. مخالفان، استنسیل را اثر هنری نمی‌ دانند، چون قالب را یک بار می‌توان درست کرد و چندین بار از آن استفاده کرد، درست مانند چاپ. طرفداران، بر عملی بودن آن تاکید می‌ کنند.

بنکسی خود خاطره ‌ای را تعریف می‌ کند که یک بار که موقع اسپری کردن یک دیوار نزدیک بوده دستگیر شود برای فرار از دست پلیس زیر یک کامیون حمل زباله پنهان می‌ شود و در آن‌ جا چشمش به شماره سریال کامیون می‌ افتد که با استنسیل روی بدنه آن نوشته شده بود. همین، او را به ‌فکر تغییر شیوه می ‌اندازد. با این‌ حال، در طول سالیان، سبک کار او با استنسیل آن ‌قدر پیچیده می ‌شود که کم از نقاشی با دست آزاد نمی ‌آورد درست مانند آزادی ‌ها و محدودیت‌ هایی که چاپ سنگی در مقایسه با چاپ صنعتی از یک سو، و نقاشی از سوی دیگر به‌ دست می ‌دهد.

سادگی و عملی بودن کار با استنسیل را در کارهای آغازین بنکسی می ‌توان دید. یکی از اولین کارهای شناخته شده او “تکلا” (The Thekla) است. تکلا نام یک کشتی باربری در بریستول بود که آن را به کشتی تفریحی تبدیل کرده بودند. بنکسی روی بدنه کشتی، درست آن ‌جا که از آب بیرون می ‌آید، یک قایق کوچک را کشیدکه عزرائیل آن را پارو می‌زد. استفاده از عوامل فیزیکی موجود به‌ عنوان بخشی از آفرینندگی هنری (در این ‌جا، استفاده از آب برای شناور نشان دادن قایق عزرائیل) شیوه‌ ای بود که برای همیشه با بنکسی باقی ماند. برای نمونه، سال ‌ها بعد، او از آب در اثر دیگری استفاده کرد که در آن، نوشته “من به گرمایش زمین اعتقاد ندارم” تا نیمه در آب فرو رفته بود، گویی، گرمایش زمین یخ‌ ها را آب کرده بود و سطح آب بالا آمده بود و آن نوشته را در بر گرفته بود.

بنکسی، از دیدگاه اعتقادی، به چپ تعلق دارد. ضدیت با سرمایه‌ داری، مصرف‌ گرایی، نژادپرستی، و جنگ ‌طلبی، و توجه به محیط زیست موضوع‌ های اصلی اغلب کارهای اوست. با این حال، او با کلیشه‌ های روزمره چپ هم سر سازگاری ندارد و شیوه‌ های سنتی چپ را هم به همان اندازه پرسش برانگیز معرفی می ‌کند. ویژگی شیوه بیان او استفاده از طنز خاصی است که کارهای او را از هنرمندان دیگر جدا می‌کند. برای نمونه، دختربچه ‌ای که اسلحه سربازی را شکسته و دارد او را بازرسی بدنی می‌کند. یا دو پلیس مرد که دارند یک‌ دیگر را عاشقانه می ‌بوسند.

نقد مصرف‌گرایی در جامعه سرمایه ‌داری یکی از درگیری‌ های فکری بنکسی در کارهای اولیه او است. صریح ‌ترین شکل این نقد را در یکی دو کار او می ‌بینیم که در آن مصرف‌ زدگی را به‌ شکل مذهب انسان امروز معرفی می‌ کند. مثلا در جایی که صلیب عیسی مسیح را از تصویر پاک کرده و به‌ جای آن چند کیسه خرید به دست او داده. یا در اثر دیگری که از موتیف‌ های نقاشی کلاسیک استفاده کرده تا چند راهبه را در حال نیایش به تابلویی نشان دهد که روی آن نوشته “آخرین روز حراج”.

در یکی از کارهای بعدی‌ اش سقوط انسانیت در مصرف ‌زدگی را با زنی نشان می‌دهد که همراه با چرخ دستی خریدش دارد سقوط می‌کند. همین ‌طور، به بازی گرفتن مخالفان سرمایه‌ داری از سوی سرمایه ‌داری را در اثر مشهورش “سرمایه‌ داری را نابود کنید” (Destroy Capitalism) به نمایش می‌گذارد که در آن، مخالفان سنتی و پر سر و صدای سرمایه‌داری شامل پانک‌ها، هیپی‌ها، متالرها، و دیگران را در صفی نشان می‌دهد که برای خرید یک تی‌-شرت تشکیل شده، که روی آن نوشته شده Destroy Capitalismو با قیمتی گزاف به فروش می‌رسد.

مخالفت با جنگ و جنگ‌طلبی موتیف مهمی است که برای سالیان دراز در کارهای بنکسی تکرار شده است. یکی از آثار قدیمی اما ماندگار او “با جنگجو ها بجنگید، اما در جنگ ‌شان وارد نشوید” (Fight The Fighters Not Their Wars) است که اغلب در کنار یکی دیگر از مشهورترین کارهای او، “دخترک بادکنک به دست”(Balloon Girl) دیده می ‌شود. “گل پرت ‌کن” (Flower Thrower) یکی دیگر از آثار صلح ‌دوستانه اوست که در آن مردی را می ‌بینیم با چهره پوشیده و در حالتی که گویی دارد یک کوکتل مولوتوف پرتاب می ‌کند، اما آن‌چه در دستش است یک دسته گل است. آن‌چه در این سری من بیش از همه دوست دارم نقاشی ‌ای است که برای اولین بار در نمایشگاه “هتل محصور”(Walled Off Hotel)در فلسطین از آن رونمایی کرد و در آن یک مبارز فلسطینی و یک سرباز اسرائیلی را نشان می‌دهد که دارند با متکا به سر و کله هم می‌زنند و پرهای متکاها همه‌ جا پخش شده.

این نمایشگاه اخیر یکی از معدود نمایشگاه‌ هایی است که بنکسی خود برگزار کرد. در سفری که در سال ۲۰۱۰ به فلسطین کرد روی دیواری که اسرائیل دور غزه کشیده چند نقاشی کشید و همچنین نمایشگاهی در قالب یک هتل راه انداخت که درست روبروی دیوار مشهور بود و پنجره‌ هایش رو به دیوار باز می‌شد. یکی از نقاشی‌های معروف روی این دیوار دخترکی را تصویر کرده است که با کمک چند بادکنک به پرواز درآمده و چیزی نمانده که از فراز دیوار بلند بگذرد. نقاشی دیگری یک پست دیدبانی اسرائیلی را به‌ شکل چرخ فلکی نشان می‌ دهد که کودکانی در آن تاب  می‌ خورند. و باز در جایی دیگر دو کودک روی دیوار ساحل زیبای یک دریای باز را دارند نقاشی می‌ کنند.

بنکسی با تغییر شکل استفاده ابزارهای جنگ می‌ خواهد بر این تاکید کند که صلح در دسترس است اگر خواستش باشد. در گفتگویی در همان‌جا بر این تاکید می‌کند که او طرفدار این و مخالف آن نیست و هشدار می‌ دهد که وقتی تمام خانه‌ های شهرکی تخریب می ‌شود، طبیعتا آن محل تبدیل به جایی برای سربازگیری برای تروریسم می‌ شود.

نکته زیبا در کارهای تازه‌تر بنکسی در این است که طنز تلخ اولیه به‌ تدریج در آن ‌ها رنگ باخته و دارد جای خود را به امید و به تحول مثبت می‌ دهد. و این در دورانی دارد اتفاق می ‌افتد که از آرمان ‌های صلح‌ طلبانه و برابری‌ خواهانه چیزی به‌ جا نمانده و به‌ نظر می ‌رسد جهان دارد با سرعت در گرداب جنگ و خونریزی غرق می ‌شود. در این میان، بنکسی این روشن ‌بینی را دارد که برخی از شعارها و آرمان‌های گذشته را به‌ کنار بگذارد و دیدگاه‌ های نوتری را عرضه کند. برای نمونه، نقد دموکراسی غربی به عنوان یک پدیده ناکارآمد و گاه مخرب موضوعی بود که برای سالیان زیادی به شکل ‌های گوناگون در آثار بنکسی تکرار می‌ شد، اما در این سال‌ ها که راست افراطی چه در غرب و چه در کشورهای مسلمان ‌نشین به ‌شدت قدرتمند شده و در شرایطی که فردی مانند ترامپ پرچمدار آنتی‌ گلوبالیسم است و داعش و جمهوری اسلامی سردمدار مخالفت با امپریالیسم، درافتادن با دموکراسی غربی ـ هرچقدر هم که بر آن نقد داشته باشیم ـ تنها آب به آسیاب راست افراطی ریختن است. این آگاهی در کارهای جدیدتر بنکسی به‌ تدریج برجسته می‌ شود و به همان اندازه که هجوم به دموکراسی غربی کم‌ رنگ‌تر می‌شود توجه به مشکلات جدید مانند مسئله مهاجرت از جنوب به شمال و مسئله بنیادگرایی رنگ بیشتری می‌ گیرند.

این آزادی فکری و تن ندادن به کلیشه‌ های چپ نکته ای است که در سراسر زندگی هنری بنکسی به ‌شکل ‌های گوناگون خودش را نشان داده. برای نمونه، شکستن تابوهای سنتی چپ را حتا در کارهای آغازین بنکسی می‌ توان دید. مثلا بازی با تصویر چه‌گوارا یا مارکس یا لنین. به گمان من، تاکید او بر ناشناس ماندن، و تن ندادن به هنر تجاری به او این آزادی را داده که دیدگاه‌ های خودش را با همان دقتی به نقد بکشد که دیدگاه‌ های اردوی مقابل را. این نکته در سبک کار او هم پژواک یافته و او را از هنرمندان آوانگاردی مانند اندی وارهول یا حتا زوج هنری هموطن و همدوره خودش، گیلبرت و جورج، ممتاز کرده است و از درجازدن در یک سبک یا یک موضوع حفظ کرده است.

حالا وقتی با این شناخت به تماشای نمایشگاه بنکسی در تورونتو می ‌روی خیلی زود متوجه می‌ شوی چیزی این وسط کم است یا این‌که این نمایشگاه یک جایی دارد به بیراهه می‌ رود. از نمایشگاه که بیرون می ‌آیی و یکی دو ساعتی به آن فکر می‌کنی می‌فهمی که مشکل در کجاست. این نمایشگاه به ‌وسیله مدیر برنامه سابق بنکسی برگزار شده. تابلوها، مجسمه‌ ها، و چیدمان ‌های آن هم از کلکسیون‌ های خصوصی گردآوری شده‌ اند. این‌ها با هم چند مشکل بنیادی را به وجود آورده ‌اند. مهم‌تر از همه این‌ که سیر تحول فکری بنکسی در آن نادیده گرفته شده است. از کارهای جدید او به‌ ویژه آثاری که به مسئله مهاجرت و بنیادگرایی می ‌پردازند خبری نیست. برعکس، دیدگاه‌های قدیمی او درباره دولت، دموکراسی، و پلیس بیش از حد پررنگ شده ‌اند. و این، تصویر نادرستی از بنکسی به افرادی که او را خوب نمی ‌شناسند می‌ دهد. دیگر این‌که بین همین آثاری که در نمایشگاه جمع شده ‌اند نیز رابطه ارگانیکی وجود ندارد. گویی هرچیز از هرجا که یافت شده‌ اند بی هیچ فکری و بی هیچ برنامه‌ ای درکنار هم قرار گرفته ‌اند تنها به این منظور که هر طور شده نمایشگاهی سر هم بشود.

با تمام این احوال دیدن این نمایشگاه را توصیه می‌ کنم. برای آن ‌ها که دوست دارند بیشتر با آثار بنکسی آشنا شوند پیشنهاد می‌ کنم از وب‌سایت او دیدن کنندhttp://www.banksy.co.uk/in.asp که مجموعه مفصلی از کارهای این هنرمند در آن یک‌ جا جمع است.