غروبِ پروانه

نویسنده:  بختیار علی

ترجمه: مریوان حلبچه‌ای

نشر نیماژ

پاراگراف نخست را که می‌خوانی، تکلیفت روشن می‌شود. برای درک این نوشته‌ها باید بزرگ شوی. بزرگ باشی. چراکه دریافت این حجم از زیبایی و شکست و راز، از عهده جهانی کودکانه بر نمی‌آید. باید گسستگی اسم‌ها و سرنوشت‌ها را در نقطۀ موعود هر کدام، به هم پیوند دهی و بخشی از سرگذشت سیطره‌ناپذیر غروب پروانه شوی.

«خندان کوچولو» با تردید در درک جهانی که درآن زیسته، آنچه دیده را حکایت می‌کند. روزهای از دست‌رفته‌ای که برای زنده نگه‌داشتنشان راهی جز داستان‌سرایی وجود ندارد.

بختیارعلی، متولد سلیمانیه عراق، در آلمان ساکن است. او متفکر، شاعر و داستان‌نویس است؛ از جنگ، عشق، مرگ، زن، طبیعت، سفر و آزادی می‌نویسد و با انسان و دغدغه‌هایش سروکار دارد. هر داستان بختیار علی رازی است سرشار از جوشش زندگی و پرسش‌های فراوان که مخاطبِ همراه را تا کشف شگرف جاودانگی پیش می‌برد.

توانایی آشکار بختیارعلی در روایت شگفتی‌های پنهان و ترس ‌زده زندگی مردمی کهن، آنهم از زبان دختری شکننده و تسلیم‌ شده، حکایت از زیستی شاعرانه و زخم ‌دیده دارد. وقتی در جایگاه مخاطب، مستاصلی از دریافت اینکه آیا این ‌ها که خواندم واقعیت داشتند یا ستیز رویاگونه ‌ای با خواسته ‌های فراموش ‌شده بودند؟ که اگر واقعیت داشتند، چقدر روایت‌گویی ماهرانه بختیار علی، تیزی وقایع را می‌گیرد و چقدر این دنیای موقت و غبارآلود، بی‌ پناه و بی‌ سامان است. و اگر که نه، چه کتابی است غروب پروانه، سرشار از شگفتی و امید و بیداری.

با شنیدن هر اسم، ذهن رها می‌شود و خواننده تسلیم که نه، راه می ‌افتد در سطرهای داستان و دست می‌کشد روی زخم ‌هایی که همه از بی‌ عدالتی است. عشق، عشقِ رهایی ‌بخش سرانجام با چهرۀ واقعی زندگی مواجه می‌شود و آزادی از اسارتِ جهل و سکون و تکرار، فقط با ریسمانِ ایمانِ عاشقان امکان‌پذیر می‌شود. امکانی سخت در مسیری هراس‌انگیز و محکوم به ویرانی. انتخابی بین مرگ و مرگ. اولی با جذب شدن در پوست تاول‌زدۀ شهری مُرده، دومی با پروازی هرچند رو به سقوط.

حقیقت، با پشت سرگذاشتن غبار زندگی، در کتاب حیات می‌یابد از همین است که این کتاب، سرگذشتِ مردگانِ فراموش‌ناشدنی است. از قهرمان‌ها و ضدقهرمان‌ها، هیچکدام زنده نیستند، حتی اگر نفس می‌کشند. مرگ، مثل تصویری افتاده در آینه، همه‌چیز را ایمن می‌کند، آنقدر که بتوان داستانشان کرد.

پروانه دنیایِ از پیش تعریف‌ شده ‌اش را نمی‌خواست. چنین «نخواستنی» به او جنونی بی‌پایان برای یافتن روشنایی بخشیده بود. به همین خاطر از چیزهای بی‌معنی به‌سادگی نمی‌گذشت، و خشم و جسارتش را با ساده‌ترین رفتارها، نمایش می‌داد. رفتار پروانه ستایشی بر حق انتخاب است، در میان جمعیتی چون گنداب‌ های بی‌رهگذر، پیدا کردن روزنی به‌سمت عبور، انقلابی باورناپذیر است. «هیچ‌چیز زیباتر از تنها بودن در خاکی که خودت انتخاب می‌کنی نیست» انتخابِ عشقِ نزیسته، تلخی پشیمانیِ ماندگی را می‌گیرد، هرچند «عشق از همۀ چیزها ترسناک‌تر است…» که «خودش در جهانی مثل جهان ما، در شهری که ما در کوچه‌ها و خیابان‌هایش بزرگ شده‌ایم، جز یک زندانی زخمی چیز دیگری نیست…» و عاشقانِ بی‌جایگاه، گناهکاران ابدی این سرزمین‌اند.

با این حال عشق مجال کوتاهی است. استراحتی کوتاه. گریز از شهرهایی که نقشه‌هایشان را نمی‌توان دستکاری کرد. از شکل ترسناکی که دنیا به‌خود گرفته. شکلی ترسناک و بی‌تغییر،بی‌ آنکه زیبایی‌هایش بازگردند.

بختیار علی با تزریق فلسفه ی محکم خویش، مجابت می‌کند به کوتاه آمدن از تکرار. به برداشتن مرزها و بی‌شکل شدن. به پذیرش توامان عشق و اعتقاد، حقیقت و خیال. ایستاده است میان دو جهان، برایمان قصه تعریف می‌کند.

«روز محشر روزی است که انسان نتواند بنویسد. روز آخرت روزی است که نوشتن پایان یابد. آن‌وقت است که دیگر انسان نمی‌تواند بر هر چیز نامی بگذارد و دنیا را وصف کند…»

خواندن کتاب که تمام می‌شود، با پرسش‌های بی‌امان تنها می‌مانی. به‌راستی چرا قهرمان‌های دوست‌داشتنی را کُشتند؟ چرا صدایِ دیوانه‌های بی‌فکر و ترسو کوتاه نمی‌شد؟ این جمعیتِ عجیبِ یخ‌زده چرا حُکم به مرگ نفس‌هایِ گرم پروانه‌ها دادند؟ چرا بوی خون از صفحات اول کتاب راه گرفت همه‌جا؟ کدام سرزمین، سرزمین امنِ انسان‌هاست؟

شاید روزی مردی با بویِ ریحان، خندان کوچولو را بند کُند به تکه زمینی که بر آن انسان‌ها وطنِ امنِ هم هستند.

و اما مریوان حلبچه‌ ای، بی‌تردید، اثرگذارترین برگردان را انجام داده است. تسلط او بر زبان فارسی و دامنه گسترده واژگانی‌اش ستودنی است. جدا از این، رابطه نزدیکِ او با ادبیات و دنیای بختیار علی، هدیه‌ای چنین ارزشمند را به ما داده است.

پائیز۱۳۹۶