هیچ متوجه شدید که چطور آبروی چندین و چند هزار ساله ملت ایران بر باد رفت؟  ملتی که به سخاوت در دنیا معروف است و هزاران حاتم طائی را در دامان پرمهر و محبت خود پرورش داده است؟ آن هم به خاطر چی، به خاطر یک بی توجهی کوچک و به خاطر یک صرفه جوئی ناچیز.

ششصد هزار یوروئی را که به آقای کرزای کمک کرده اند، ریخته اند توی یک کیسه پلاستیک و تقدیم رئیس دفتر ایشان کرده اند. یعنی ما ملت اینقدر بدبخت شده ایم که یک چمدان نمی توانیم بخریم؟ کیسه پلاستیک؟ مگر یک چمدان شیک و آبرومند چقدر قیمت دارد که اینطور با آبروی ما ملت بازی کرده اید؟

قربونت برم الهی

نکنید این کارها را. ما زن و بچه داریم. هفتهزار سال تاریخ و سابقه تمدن داریم. درست است که زیر خط فقر زندگی می کنیم، اما پولی را که قرار است به این و آن کمک کنیم را که نباید پیچید توی روزنامه باطله یا ریخت توی کیسه پلاستیک. مگر زباله است؟ آن طرف قضیه هم مثلا رئیس جمهور است. کسی به یک رئیس جمهور توی کیسه پلاستیک پول می دهد؟ به من هم اگر ششصد هزار یورو بریزند توی کیسه پلاستیک و بدهند با اکراه و از ناچاری قبول می کنم!

اصلا این ویکی لیکس دیگر چه بلائی بود و از کجا پیدایش شد؟ اگر این سایت لعنتی یکمرتبه چهارصد هزار سند محرمانه را منتشر نکرده بود، مردم دنیا ازکجا می دانستند که توی دنیا چه خبر است؟

من که کله ام سوت کشید وقتی قضیه را فهمیدم. پول خیراتی آنهم توی کیسه پلاستیک؟ ثوابش از بین می رود که!

ولی خوشم آمد از سفارت جمهوری اسلامی در افغانستان که بلافاصله این خبر را تکذیب کرد و گفت استغفراله. این حرف ها قباحت دارد. این وصله ها به ما نمی چسبد و اصلاً پول چیه و کرزای کیه؟ ولی خب، وقتی خود کرزای مصاحبه کرد و گفت بله من مرتباً پانصد هزارتا و ششصد هزارتا گرفته ام و آخرین پول هم وسیله آقای حسین مالکی سفیر ایران در افغانستان به آقای داود زای رئیس دفتر بنده پرداخت شده، دیگر حرفی باقی نماند و سخنگوی وزارت امورخارجه هم پرداخت این کمک ها را شوخی شوخی تائید کرد.

حالا هفت تن از نمایندگان مجلس از دولت خواسته اند اعلام کند که طی این سالها چقدر به آقای کرزای پول داده است؟ و با اجازه کی داده است؟ انگار کمک کردن هم اجازه می خواهد و انگار دولت بچه است که برای کمک به دیگران مجبور باشد از بزرگترش اجازه بگیرد.

خبرنگار ما که همیشه گوشی تلفن دستش است و هر موقع شب و روز که عشقش بکشد به هرکس که دلش بخواهد زنگ می زند، بهتر دید که درست و غلط بودن ماجرا را از آقای مالکی سفیر ایران در افغانستان بپرسد.

ایشان اول که گفتند اسم من حسین نیست، بعد گفتند من مالکی نیستم سپس تاکید کردند که اصلا سفیر نیستم اما بالاخره گفتند من به عنوان یک ایرانی عادت دارم موقع بازگشت به افغانستان برای دوست و آشنا سوغاتی ببرم و چون وقت نداشتم بروم بازار و برای آقای کرزای چیزی بخرم گفتم جهنم، ۶۰۰ هزار یورو میدم خودش بره یک پیرهن شلوار محلی شیک بخره.

خبرنگار ما حیرت زده پرسید ۶۰۰ هزار یورو برای یک پیرهن و شلوار افغانی؟ سفیر ایران با خنده جواب داد اخوی یک پیرهن شلوارخالی نه، پیرهن شلواری که یک حامد کرزای هم توش باشه برای کشور ما به این قیمت ها می ارزه!

لحاف کرسی برای گرم شدن مرغ ها!

علی آذروش دبیر انجمن صنفی گوشت مرغ در گفت وگوئی با ایلنا گفت افزایش پنج برابری قیمت برق صنعتی منجر به افزایش قیمت مرغ می شود و پیش بینی کرد که گوشت مرغ ازکیلوئی ۱۹۵۰ تومان به کیلوئی ۲۲۰۰ تومان برسد.

این دیگر از آن بهانه های مضحکی است که مرغ پخته هم از شنیدن آن خنده اش می گیرد. اصولا مرغداری برق می خواهد چکار؟ اگر سالن مرغداری شب ها خاموش باشد، مرغ ها می ترسند و خوابشان نمی برد؟ می خواهند مطالعه کنند یا تلویزیون تماشا کنند؟ مگر زمان آدم و حوا مرغ ها چکار می کردند و خودشان را چه جوری گرم می کردند؟

مردم را پرتوقع کرده اید و حتماً باید برق داشته باشند کافیست. ترا به خدا مرغ ها را دیگر لوس و ننر بار نیاورید. غروب که می شود چراغ مرغداری را خاموش کنید و بگذارید کپه مرگشان را بگذارند و بخوابند. برق گران می شود که بشود می ترسید دستگاه های تولید حرارت از کار بیفتد و سالن مرغداری سرد بشود و مرغ ها سرما بخورند؟ مگر در کشورهای پیشرفته چکار می کنند؟ برای مرغ ها بخاری و شوفاژ یا ایرکاندیشن روبراه می کنند؟

تابستان پنجره های مرغداری را باز می کنند تا هوای آزاد وارد سالن شود و زمستان ها هم در و پنجره را می بندند تا مرغ و خروس ها میان هم بلولند و یک جوری همدیگر را گرم کنند و اگر خیلی خیلی سرد شود، یک لحاف کرسی وسط مرغداری پهن می کنند و مرغ ها می روند زیر آن وگرم می شوند!

گوشت مرغ را می خواهید گران کنید بکنید، اما گناهش را به گردن گران شدن برق نیندازید چون مقصر گران شدن برق ادیسون است که فعلا در آن دنیا کنگر خورده و لنگر انداخته و قصد بازگشت هم ندارد وگرنه خود من هرچه از دهنم درمی آمد نثارش می کردم که با این اختراعش پدر بشر را درآورده!

اجتماع گداهای آهنی!

در حالی که مقامات با جدیت مشغول جمع آوری متکدیان از توی خیابان ها هستند، ردیف صندوق صدقات در خارج شهر تهران، انسان را به یاد کنفرانس هائی می اندازد که سران کشورها در نقاط دورافتاده و امن تشکیل می دهند!

آیا این گداهای آهنی در این بیابان دورهم جمع شده اند تا فکری به حال شکم خالی خود بکنند؟ آیا مقامات این متکدیان مدرن را نیز جمع آوری کرده و به خارج شهر منتقل کرده اند تا مردم از دیدن آنها دلشان ریش ریش نشود؟ یا وضع اقتصادی کشور آنطوری که اقتصاددانان می گویند آنقدر خراب است که بیابان ها نیز پر از صندوق صدقات شده است؟ جواب همه سئوال ها را که نباید من بدهم. این سری سئوالات را لطفاً شما جواب بدهید.

کار خداست !

آقای حمید بهبهانی وزیر راه و ترابری فرموده اند بودجه پروژه های عمرانی را خدا می رساند و چه خوشبخت هستند مسئولان کشوری که همه کارهایشان را خدا و امام زمان انجام می دهند.

درکشورهای خارجی که همه کارها به عهده دولت و مجلس است پدرصاحاب بچه درمی آید تا یک طرح عمرانی به ثمر برسد.

مثلا اگر قرار باشد یک اتوبان بین دو شهر احداث شود پس از آنکه طرح پیشنهادی وزارت راه دائر بر لزوم چنین راهی در مجلس شان تائید و بودجه آن تصویب شد، زمین شناسان، کارشناسان، مهندسان راهسازی و صد تا سازمان الکی خوش دیگر می پرند وسط که اگر این اتوبان از فلان جا بگذرد، سروصدای ناشی از ترافیک آرامش مردم فلان ده کوره یا حیات وحش فلان منطقه را به خطر می اندازد و مثلا آهوهای جنگل چی چی آباد شب ها خواب راحت نخواهند داشت. بعد مهندسان و زمین شناسان باید بررسی و تائید کنند که زمین فلان منطقه مناسب چنین راهی هست یا نه و وزارت راه باید بررسی کند که اگر تونل حفرکنند ارزان تر تمام می شود یا کوه را دور بزنند و و و…

در مملکت ما ولی کارها سریع و راحت است. یک وقت می بینی یک جاده بین فلانجا و فلانجا کشیده شده که هزار و پانصد تا عیب و ایراد دارد و تنها لطفش این است که به خواست خدا زمین های آقای فلانی افتاده کنار اتوبان و قیمت هر مترش هفتصد برابر سابق شده. بدیهی است که چون کار کار خداست، کاریش نمی شود کرد و باید صبرکرد و دید خدا جاده بعدی را بین کجا و کجا احداث می کند! 

اینترنت پرسرعت به چه درد می خورد؟

کره جنوبی ظاهراً دست از سر ما آدم ها برنمی دارد و در راه دسترسی به اینترنت بی سیم کارهائی می کند که آدم عصبانی می شود و به سرعتی دست یافته است که عقل جن هم به آن نمی رسد. من نمی توانم بفهمم که اینهمه سرعت به درد چه می خورد؟ فرض می کنیم در یک هزارم ثانیه خبردار شدیم که محمد سیف زاده وکیل دادگستری به ۹ سال زندان محکوم شده است؟ خب بعدش چی میشه؟!

فرض کنید که در قسمت مردانه اتوبوس جائی پیدا کرده اید و نشسته اید، از طریق تلفن همراهتان در یک میلیونیم ثانیه وصل می شوید به اینترنت و در سایت پیک ایران می خوانید که وزیر ارشاد به اتفاق ۱۶۰ نفر از همراهان به دوحه سفرکرد. غیر از اینکه بگوئید ماشاالله یا خدا بده برکت چه کار دیگری از دستتان ساخته است؟! و اگر از این خبر یک ساعت یا یکماه یا یک سال دیرتر هم خبر شوید آیا چیزی را از دست داده اید یا اگر زودتر خبر شدید فرقی برایتان می کند؟

آمدیم و در همین سایت خواندید که برادر دیپلمه شهردار، رئیس دانشگاه پیام نور شده است. می روید سمنان و اعتراض می کنید که چرا یک دیپلمه رئیس دانشگاه شده؟ ترجیح می دهید دانشگاه بی سرپرست بماند یا خودتان را راضی می کنید که: خدا را شکر! اگر یک بی سواد رئیس دانشگاه شده بود چی؟

فرض می کنیم در یک چشم بهم زدن وصل شدید به اینترنت و در میان خبرها خواندید که مسئولان زندان اوین از ملاقات نسرین ستوده با خانواده اش جلوگیری کردند. خب چی میشه و چکار می کنید؟ می روید به مسئولان زندان اوین می گوئید من در اینترنت بی سیم و پرسرعت خواندم که اجازه نداده اید این خانم وکیل با بستگانش ملاقات کند؟ به شما نخواهند گفت: خب، که چی؟

ملاحظه می کنید که اینترنت پرسرعت و کم سرعت فرقی باهم ندارد. اگر اتوبوس پرسرعت اختراع می شد و در راه بندان ها می توانست پرواز کند و زودتر شما را به منزل برساند باز یک چیزی. اینترنت پرسرعت چه دردی از دردهای ما را دوا می کند؟!

خجالت بکش ذلیل مرده!

واقعاً که بعضی از این مجسمه ها شرم و حیا سرشان نمی شود و آدم بشو نیستند! نه که از جنس پلاستیک و کائوچو و این جور چیزها هستند، خیال می کنند هر غلطی که دلشان خواست  می توانند بکنند و نمی دانند که مرد اگر مرد باشد، از دیدن یک تکه چوب خشک پوست کنده و لخت هم تحریک می شود. ذلیل مرده چادرش چند میلیمتر رفته عقب و عین خیالش نیست.

خدا را شکرکه بازرسان حواسشان به همه چیز هست وگرنه که معلوم نبود اینجا الان چه غلغله ای بود و چند هزار تا جوان برای دیدن موهای این مانکن های پلاستیکی از سر و کول هم بالا می رفتند!

پیشنهاد می کنم این مانکن ها را جوری بسازند که اگر یک میلیمتر از چادرش لیز خورد و عقب رفت، آژیر خطر نصب شده در وجود او به صدا در بیاید و با داد و فریاد از صاحب مغازه تقاضای کمک کند!

 

* میرزاتقی خان یکی از روزنامه نگاران و طنزنویسان پیشکسوت ایران و از همکاران تحریریه ی شهروند است.