از خوانندگان

ع. ث

چندی پیش شهر تورنتو میزبان متفکر ارجمند جناب آقای دکتر سروش بود. از جمله سلسله سخنرانی های ایشان بحثی بود تحت عنوان جغرافیای فرهنگی ایران. از نظر ایشان نیروهای فکری مؤثر در تبیین و تعیین آینده ی سیاسی ایران عبارتند از میراث فرهنگی و تاریخی ایران قبل از اسلام، فرهنگ غرب و ارزش های مادی و معنوی آن و بالاخره فرهنگ و تمدن اسلامی و به زعم نامبرده نادیده گرفتن و یا حذف هرکدام از عوامل فوق منجر به عدم توازن و تعادل خواهد گردید و لذا در هر برهه ای از تاریخ ایران اگر یکی از نیروهای مؤثر ذکر شده در فوق بر دیگر نیروها تفوق یابد فی الحال بذر مقاومت و سازش ناپذیری از طرف نیروهای حذف شده در دل پدیده ی اجتماعی جدید کاشته خواهد شد. از جمله مثال های تاریخی مورد نظر ایشان انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی بود که در اولی جنبش مشروطه و مشروطه خواهان با طرد اسلام گرایان حمایت مادی و معنوی نیروهای مسلمان را از دست دادند. عدم توازن و تعادل پدید آمده در این دوران زمینه ساز دیکتاتوری رضا شاهی شد. به گمان ایشان آنچه که در جریان انقلاب اسلامی به وقوع پیوست پدیده ی اجتماعی جدیدی را باعث گردید که برعکس در آن نیروهای اسلامی توانستند روشنفکران، منادیان فرهنگ غربی و تمدن ایران باستان را شکست داده خود یکه تاز میدان سیاست و قدرت گردند. ناگفته پیداست که براساس تئوری ذکرشده پدیده ی انقلاب اسلامی هم به علت طرد سایر نیروهای فرهنگی مؤثر در جغرافیای سیاسی ایران محکوم به شکست خواهد بود، مگر اینکه جریان حوادث و اتفاقات به نحوی پیش رود تا فضایی فراهم شود که سایر نیروها و افکار رانده شده از صحنه ی سیاسی ایران امکان خودنمایی و مشارکت یابند. نتیجه اینکه تنها در توازن و تعادل این سه نیروی فرهنگی و در سایه ی تحمل یکدیگر کشتی سرگردان سیاسی ایران به سرمنزل مقصود خواهد رسید.

به عقیده ی نگارنده جان مایه این تئوری که براساس تساهل و تعامل بین عوامل فرهنگی ذکرشده بنیان گذاری شده، درست و صحیح است و به جرأت می توان گفت که این توافق و سازش یگانه راه بهروزی میهن ما خواهد بود، اما متأسفانه صورت بندی و پازل نیروهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران امروز به این سادگی که ایشان تصویر می نمایند نیست یا حداقل از شروع دوره ی دوم ریاست جمهوری آقای محمد خاتمی صورت مسئله پیچیده تر شده، بدین نحو که عامل و فاکتور مذهبی در این دوره دچار انشقاق بارزی گردیده و دیگر جغرافیای فرهنگی ایران تحت تأثیر سه نیرو نیست.

قبل از وارد شدن به تحلیل وضعیت جدید باید اذعان کرد که در چیدمان جدید نیز چنانچه این نیروها و نمایندگان آنان به درک متقابلی نسبت به یکدیگر برسند بازهم آینده ی سیاسی ایران روشن خواهد بود.

با پایان یافتن جنگ ایران و عراق و شروع دو دوره ی ریاست جمهوری آقای رفسنجانی که به دوران سازندگی مشهور گردید و همچنین دوره ی اول ریاست جمهوری آقای محمد خاتمی زمینه ای فراهم گردید تا دو قرائت متفاوت از اسلام که پیش از این بیشتر درگیری کلامی با یکدیگر داشتند، در تعارض جدی با یکدیگر قرار گیرند.

دوران سازندگی و ریاست جمهوری آقای خاتمی عرصه یکه تازی تکنوکرات های اسلامی و رونق اقتصادی بود. ایامی که اروپائیان و نمایندگان تجاری شان دخیل در ده ها و صدها پروژه ی عمرانی بودند، دورانی که خبری از تحریم های حاد و محدودیت های اقتصادی نبود، هر چند که اره دادن و تیشه گرفتن حکومت با غرب در جریان بود، اما ایام به کام کارگزاران و حلقه های کوچک و بزرگ مانند آنها بود. قراردادهای نفتی توسط آنها تنظیم و اجرا می شد. پروژه های پارس جنوبی در چندین فاز و ده ها کارخانه ی پتروشیمی تیول آنان بود. سیستم فرسوده و تنبل پولی و بانکی که عمدتاً دولتی بود نمی توانست بار مبادلات روزانه را به دوش بکشد، لذا به همت آنان بانک های خصوصی جدیدی مانند پارسیان، پاسارگاد، اقتصاد نوین متولد شدند. بورس تهران تجدیدسازمان یافته و سرمایه های کوچک و سرگردان را به خود جلب نمود. مؤسسات مالی و صنعتی فوق که براساس نیاز دوران جدید برپا شده بود، توانست حجم عظیمی از درآمدها را به جیب بانیان و مدیران آنها واریز نماید. در این میان اما دیدگاه تنگ نظرانه بخشی از نظام با آرزوها و رؤیاهای جاه طلبانه آنان در جدال بود.

اهل نظر بهتر می دانند که سرمایه و قوانین حاکم بر سرمایه داری تاب تحمل ایدئولوژی را ندارد. هر کجا باشد و با مانعی روبرو شود ناگزیر آن را درهم می شکند. از جمله نمونه های تاریخی آن می توان از عقب نشینی کلیسا در مقابل فزون طلبی سرمایه و سرمایه داری یاد کرد. کلیسای قرن پانزده و شانزده در مقابل مناسبات سرمایه داری که دوران بالندگی خود را آغاز کرده بود همچون مانعی عمل می کرد، لذا چنین نهاد و ارگانی بایستی منزوی و یا محدود می شد، عصر روشنگری این مهم را برعهده گرفت و جاده صاف کن فصل نوینی از تاریخ گردید.

مشابه چنین تحولی باید در چارچوب تنگ نظرانه و سنتی اسلام پایان دهه ی شصت صورت می گرفت. تکنوکرات های مذهبی و تازه به دوران رسیده به جهت حفظ منافع خود نیاز به یک رنسانس فرهنگی ـ اقتصادی داشتند و چه گفتمان و بیانی مناسب تر از قرائت لیبرالی از اسلام. قرائتی که از سال های قبل تر اصول تئوریک آن در مجلاتی مانند کیان و غیره پایه گذاری شده بود.

لازم به توضیح نیست که در چنین قرائتی اصل بر تسامح و تساهل و کثرت گرایی است. در چنین چشم اندازی تبلیغ می شود که آحاد جامعه آزادی عمل بیشتری خواهند داشت و از سخت گیری های سنتی و دست وپا گیر خبری نیست. اقتصاد از مدیریت، دخالت و مالکیت بی حد و حصر دولت رهایی می یابد و لیبرالیسم اقتصادی حاکم بر بازار سرمایه و تولید می شود.

این دیدگاه چندان نگران عدالت اجتماعی و اقشار تهیدست جامعه نیست، چون اعتقاد بر اینست که ابزارها و الزامات اقتصادی بازار را به تعادل خواهد رساند. براساس این تئوری اگر فرد و افرادی به موقعیت مالی ویژه ای دست یافته اند حتماً استعداد و لیاقت آن را داشته اند و بی جهت نبود که در این دوران شعار عدالت اجتماعی مغفول مانده بود و چنانچه خواهیم دید این شعار بعدها به حربه ای تبدیل گردید تا رقیب از آن استفاده ی حیاتی بنماید.

چنین قرائتی از اسلامی در حال حاضر طرفداران بسیار قابل توجهی بخصوص در میان اقشار مرفه و نیمه مرفه شهری دارد. علاوه بر گروه های فوق کم نیستند جوانان تحصیل کرده ای که متعلق به اقشار فوق نیستند اما از قرائت غیرلیبرالی حاکم به تنگ آمده اند و ترجیح می دهند تا فضای فرهنگی و اجتماعی آنان فراخ تر باشد. واضح است که نادیده گرفتن و عدم پاسخ به این نوع از آزادی های اجتماعی، گرهی از مشکلات متعدد جامعه ی جوان ایران باز نخواهد کرد.

اما برگردیم به دوران سازندگی و ادامه ی آن در دولت اصلاح طلبان. به نظر آوردن نگاه های حیرت زده ی انبوه پاسداران و بسیجیان در برابر چنین تحولاتی چندان مشکل نیست. پاسداران و بسیجیانی که سال ها در جبهه جنگ جان بر کف از مرزهای کشور دفاع کردند و دشمن را مجبور به عقب نشینی کردند و در این راه هزاران کشته و مجروح از خود باقی گذاشتند. آنان اغلب متعلق به طبقات کم درآمد جامعه بوده و بیشتر آنها ریشه ی روستایی داشته و یا از شهرهای کوچک و کم اهمیت آمده بودند. جوانان صادقی که به اعتبار آن جانفشانی ها، به حق و یا ناحق جامعه را وامدار خود می دیدند. آنان توقع داشتند پس از جنگ عدالت اجتماعی برقرار شود و بتوانند بر سر سفره ی آن بنشینند. انتظار داشتند که در دوران صلح هم به بازی گرفته شوند. سناریویی که در ایران بعد از جنگ اتفاق افتاد نمونه ی منحصربه فردی نبود چه اینکه در اغلب جنگ ها سربازان باید به خانه برگردند و آلام خود را التیام بخشند و در بهترین حالت هر ساله به مناسبت آن روز تاریخی از طرف دولت جشنی و یا بزرگداشتی برگزار شود تا یک بار دیگر به خاطر بیاورند که تاریخ مصرفشان پایان پذیرفته است.

اما در مورد از جنگ برگشتگان پاسدار و بسیجی این سناریو تا پایان پیش نرفت، زیرا که صاحب آن چشم های حیرت زده با مراجعه به متون تئوریک و رهبران فکری خود دریافتند که این یک بی عدالتی محض است. بوی نفت به مشامشان می رسید، اما از درآمدهای سرشار آن نصیبی نداشتند. چهره های شاداب و ادکلن زده ی کارگزاران و اصلاح طلبان آنان را خشمگین می ساخت و از همه مهمتر از رازهای مالی و رانت های حکومتی خبر داشتند. از طرف دیگر دست و دلبازی وزارت ارشاد و سازمان های وابسته، نسبت به محصولات فرهنگی، رهبران سنتی آنان را سخت پریشان کرده بود. مجموع ی این محرکات باعث گردید تا آنان در عین صبوری دست به کار تشکیلاتی بزنند. هدف روشن بود، قبضه ی قدرت. آنان چندان هم نسبت به آموزش و ارتقاء سطح علمی خود بی توجه نبودند. دانشگاه امام حسین، دانشگاه امام صادق، علوم استراتژیک و سایر مراکز آموزشی پذیرای این مشتاقان جاه طلب بود. شعار عدالت اجتماعی و توجه به معیشت طبقات فرودست جامعه مدتی بود که بر زمین مانده بود. آنان با فراست دریافتند که بایستی در مقابل خوانش لیبرالی از اسلام، عنصر عدالت جویی، توزیع عادلانه ی ثروت، آوردن پول نفت بر سر سفره ی مردم را مورد تأکید قرار دهند.

اولین گام های مؤثر آنان شرکت در انتخابات شوراها و پیروزی در انتخابات شورای شهر تهران بود. تشکیلات موسوم به آبادگران و رایحه ی خوش خدمت ابزار جدی آنان برای تسخیر قدرت در گام های بعدی بود. خیز بعدی این جریان خستگی ناپذیر و نوظهور صندلی ریاست جمهوری بود. آنان در انتخاباتی که توسط دولت محمد خاتمی برگزار شد برنده شدند، گرچه شبهاتی از طرف کاندیداهای شکست خورده ی انتخابات به آن وارد شد، اما این ایرادها هرگز جدی گرفته نشدند.

با این حال و همچنان که در ادامه خواهد آمد اگر آن انتخابات در شرایطی نابرابر و با دخالت اقتدارگرایان برگزار شد، بهتر بود توسط برگزارکنندگان آن که اصلاح طلبان بودند به طور دقیق افشا شود(هنوز هم لزوم افشای چنین شبهاتی در صورت وجود از طرف اصلاح طلبان احساس می شود). با پیگیری تحولات سیاسی ـ اجتماعی پس از شکست دور اول لیبرال های اسلامی متوجه می شویم که رقیب با اینکه بر اریکه ی قدرت تکیه زده بود، اما توانسته بود تنور شعارهای اقتصادی را گرم نگه دارد و همچنان شعار برقراری عدالت اجتماعی را سرلوحه ی برنامه های خود قرار دهد.

وا اسفا که این شعار همچنان جذابیت داشت و تو گویی رابطه ی اصلاح طلبان با این شعارها مانند جن و بسم الله بود. با توجه به این توضیحات انتخابات اخیر صحنه ی دیگری بود تا نمایندگان این دو بینش مجدداً در مقابل صندوق های رأی به وزن کشی از خود و البته هوادارانشان دست بزنند. از این زمان به بعد روایت های مربوط به نتیجه ی این وزن کشی متفاوت است: تقلب گسترده در آراء، دزدیدن رأی مردم، اعلام نتایج مهندسی شده آراء و غیره و دست آخر ادعای قاطع حاکمیت بر صحت انتخابات.

باور به هرکدام از روایات فوق از اهمیت لحظه ی تاریخ سازی که در مقابل خوانش لیبرالی قرار گرفته بود نمی کاهد، خوانشی که نماینده ی بادانش آن طی سخنرانی اخیر خود در تورنتو صراحتاً اعلام کرد “به جز از آشتی و سازش میان عوامل تأثیرگذار بر جغرافیای فرهنگی ـ سیاسی ایران چاره ای نیست.”

جناب آقای دکتر سروش! ۲۲ خردادماه ۱۳۸۸ آستانه ی مناسبی بود تا تئوری های جنابعالی و دیگر همفکرانتان از بوته ی آزمایش سربلند بیرون آید. آیا هرگز از این فرصت تاریخی بهره ای گرفته شد؟

تا زمان اعلام نتایج انتخابات اتفاق خاصی نیفتاده بود، اما با اعلام نتایج انتخابات بناگاه ماشین تبلیغاتی نفی و انکار با انرژی و فشار غیرقابل باوری به کار افتاد تا فرصت بسیار مناسبی که می توانست راه را برای ادامه ی حیات سالم نیروهای دمکرات و آزادیخواه باز نگه دارد، مسدود کند. فرصت بسیار مناسبی برای نخستین مرتبه در تاریخ تحولات ایران مخالفان به دور از تحلیل های شتابزده و واکنش های احساسی، مسئولانه وارد چالشی معقول و مداوم برای به ثمر رساندن خواست های دمکراتیک مردم شوند.

جناب آقای دکتر سروش! شما نیک می دانید که با توجه به گسترش تکنولوژی و استفاده از آن در جهت ارتباطات و انتقال سریع اخبار به مردم ایجاد دیوارهای آهنین در اطراف کشورها عملی عبث ، بی نتیجه و غیرممکن است. به کارگیری ابزاری مانند توئیتر، فیس بوک و غیره همگی مانع از این می شوند تا جوامع به سرحد انفجار رسیده ساختار حاکمیت ازهم پاشیده و ناگهان با توسل به یک انقلاب خونین حکومت جدیدی برپا شود.

به نظر می رسد دوران انقلابات برق آسا و تغییرات همه چیز یا هیچ چیز سرآمده باشد. البته دلایل متعدد دیگری دخیل اند تا که جهان، به تازگی و طی دو دهه ی اخیر انقلاب های مخملی و یا تغییر ساختارهای قدم به قدم و نمونه ی آمریکای لاتینی را شاهد باشد، اما آنچه ضرورت آن برای ایجاد یک جامعه ی دمکراتیک از بین نرفته داشتن نهادهای مردمی اصیل است.

جلب مشارکت مردم پروسه ای طولانی و طاقت فرساست، مخصوصاً برای جامعه ای مانند ایران که مردم آن به علل فرهنگی و تاریخی و داشتن تجربیات تلخ از وارد شدن به فعالیت های جمعی گریزانند. مردم از عضویت در احزاب گریزانند حال آنکه داشتن حزب، سندیکا و اتحادیه ابزار رسیدن به دمکراسی است. تا چنین امکاناتی در جامعه نهادینه نشوند، نمی توان حتی بقای آنها را هم در صورت رسیدن به آزادی تضمین نمود. چنین تحولی مانند جنگ نرمی است که پیروزی در آن قدم به قدم خواهد بود. تشکلاتی مانند جبهه ی مشارکت، کارگزاران و یا سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی پیش از آنکه در این اندیشه باشند تا مردم را نسبت به حقوق خود آشنا ساخته و بدینوسیله در تاروپود جامعه ریشه بدوانند. می خواهند به صورت اهرم های سیاسی عمل کرده و هرچه زودتر به قدرت برسند. درست به همین دلیل است که بعضی از رهبران جنبش اخیر مردم ایران هنوز دل در گرو عملیات برق آسا دارند که ناگهان از پس یک غیبت ۲۰ ساله برآیند و ماه مجلس شوند، بی آنکه حتی قدمی در جهت ایجاد یک نهاد مردمی ساده برداشته باشند.

سخن در باب نهادسازی و هموار کردن جاده ی سنگلاخ دمکراسی در جوامعی مانند ایران و یا جوامع مشابه فراوان است. نگاهی کوتاه به اوضاع سیاسی کشور همسایه ی غربی ما کشور ترکیه گواهی بر این مدعاست. فعالان سیاسی آن دیار با جد و جهدی بی امان پیگیر امر نهادسازی بودند. آنان یک بار در انتخاباتی آزاد به قدرت رسیدند، اما به بهانه های واهی و تحت فشار دولت های غربی منحل و غیرقانونی شدند، اما دست از فعالیت برنداشتند. اصل نهادسازی و ایجاد تشکیلات مناسب با فرهنگ هر جامعه اصل بدیهی است، اما برای نیل به این هدف باید پیگیر بود و هرگز ناامید نشد.

اما انگیزه ی اصلی که به نگارنده اجازه می دهد تا اعمال و موضع گیری های خوانش لیبرالی را به چالش بگیرد، مدعای جنابعالی و دیگر همفکرانتان در برابر حاکمیت است. شما خود را نیرویی برانداز نمی دانید و اصرار دارید که در چارچوب قانون رفتار می کنید، لذا با چنین رویکردی آیا پذیرش نتایج یک انتخابات شبهه انگیز به معنای پایان تاریخ و سقوط جنبش دمکراتیک مردم ایران به قعر تاریخ بود؟(براساس سخنرانی اوایل اکتبر آقای اکبر گنجی در شهر برلین به نقل از آقای حسین قاضیان براساس نظرسنجی های ایشان آراء آقای احمدی نژاد در کل ایران بیش از آقای موسوی بوده) اتفاقاً فضای متعادل و متوازنی را که جنابعالی تصویر نمودید سالم ترین فضا برای فرهنگ سازی، نهادسازی و آشنایی مردم با حقوق مدنی خود است، اما آیا فضایی که پس از انتخابات ایجاد شد در جهت توازن، تعادل و آشتی نیروهای تأثیرگذار بود؟ موضع گیری یک طرفه و جانبدارانه از حاکمیت توسط محاکم قضائی حتی در جوامع پیشرفته پدیده ی منحصربه فردی نیست. نلسون ماندلا و مهاتما گاندی نمونه های تاریخ سازی بودند که تحت لوای قوانین ظالمانه و محاکم یک طرفه فعالیت کردند و اقتدارطلبان را توسط همان قوانین ظالمانه به چالش گرفتند و عاقبت پیروز شدند.

بیش از یک سال از وقایع خرداد ماه ۱۳۸۸ می گذرد، شاید هنوز زود باشد تا بتوان نسبت به تحولات صورت گرفته به قضاوت نشست بخصوص که جامعه ی ایران هنوز در التهاب به سر می برد و واکنش های آن در آینده غیرقابل پیش بینی است، اما جمع بندی نتایج و دستاوردهای کوتاه مدت آن چندان دشوار نیست. دشوار نیست که ببینیم هزینه ی فعالیت های سیاسی برای مردم عادی بالا رفته، فضای سیاسی ایران دچار انسداد شده، انرژی بخش های وسیعی از جامعه که می توانست عاقلانه مدیریت شود، به هدر رفته و بالاخره اینکه انحصارطلبان و اقتدارگرایان فرصت یافته اند به عنوان ناجی حاکمیت معرکه گردان صحنه گردند. دریغ از زمانی که دریابیم حاکمیت مدل چینی اداره ی جامعه ی بعد از حوادث میدان تیان آن من را سرلوحه ی سیاست های آینده ی خود قرار داده باشد.