معرفی

زرتشت یکی از مهم‌ ترین نوابغ تاریخ بشر است. تاثیری که او بر شیوه ی تفکر بشری (و نه فقط ایرانیان) گذاشت و سهمی که در ساختن تمدن انسانی، به شکلی که امروز ما با آن آشنا هستیم، ایفا کرد انکارناپذیر است. اگرچه افکار و آموزه‌ های او در مدتی که زنده بود با استقبال روبرو نشدند، اما با گذشت سالیان، بخش بزرگی از نوآوری ‌های او به ستون‌ های اصلی تفکر در دین‌ های بعد از خودش، به ‌ویژه ادیان ابراهیمی، تبدیل گشت. همچنین، قوانین و سنت ‌های مذهبی که پس از زرتشت مدون شدند در ادیان بعدی نیز تکرار و استفاده شدند.

این نوشته را با بررسی چگونگی پیدایش و رشد مهم‌ترین رکن ادیان، یعنی پدیده خدا شروع کرده ‌ام که بدون آگاهی از آن اهمیت نوآوری‌های زرتشت را نمی ‌توان درک کرد. تحولات فکری و سیاسی پس از زرتشت را از دو دیدگاه، یکی آمیختن دین و دولت در دوران ساسانیان و دیگری تدوین قوانین مذهبی (فقه) زرتشتی بررسی کرده ‌ام. در پایان، دیدگاه‌ های دین زرتشتی نسبت به زن و جنسیت را به عنوان دو عنصر مهم از نظرگاه‌ های آن مطرح کرده‌ ام.

تاریخچه خدا

فارغ از این‌که خدا وجود داشته باشد یا نه، اندیشیدن به خدا بسیار کهن – به کهنگی خود انسان – است. اگرچه امروزه شواهد زیادی در دست است که نشان می‌ دهند توجه انسان به یک وجود برتر به چندین ده هزار سال پیش باز می‌گردد، اما هیچ شاهدی در دست نیست که توضیح دهد چه شد که انسان به‌ فکر این وجود برتر افتاد. به‌ عبارت دیگر، می ‌دانیم “کِی” اما نمی ‌دانیم “چگونه”.

در پاسخ به “کی؟” با قاطعیت می‌توان گفت که اعتقاد به جهان دیگر و به پایدار بودن روح حتا از گونه کنونی انسان یعنی هموساپی ‌ین هم قدیمی ‌تر است. این را دین‌ شناسان [۱] از شیوه خاکسپاری مردگان در آن روزگاران می ‌فهمند که همواره با مراسمی همراه بوده، یعنی این‌که اولا انسان‌ های اولیه مردگانشان را ـ بر خلاف آن‌چه انتظار می ‌رود ـ رها نمی‌کرده‌ اند و آن‌ ها را به خاک می‌ سپرده‌ اند. و دوما، این خاکسپاری مراسم ویژه ‌ای داشته. مثلا مردگان در حالی دفن می‌ شدند که دست و پایشان در شکمشان جمع بوده (مانند جنین) و در راستای طلوع خورشید قرار می ‌گرفتند[۲]. در کنار آن ‌ها نیز ابزاری یافت شده که در زندگی از آنان استفاده می‌کرده‌ اند و اعتقاد بر این بوده که در جهان دیگر نیز به آن‌ ها احتیاج پیدا کنند. این نشانه ‌ها به ما می‌گویند که انسان‌ های اولیه به زندگی پس از مرگ اعتقاد داشته ‌اند. شواهدی از این دست حتا به دوران انسان ‌های نئاندرتال نیز باز می‌ گردد.  برای نمونه، اعتقاد بر این است که دایره‌ های هم‌مرکزی که دو سال پیش در غاری در جنوب فرانسه کشف شدند و به ‌وسیله انسان‌ های نئاندرتال، حدود ۱۷۶۰۰۰ سال پیش ساخته شده‌اند به نوعی از مراسم  روحانی/مذهبی اولیه مربوط هستند[۳].

اما در پاسخ به “چگونه؟”، یعنی پاسخ به این پرسش که در ذهن انسان اولیه چه پروسه ‌ای رخ داد که به یک وجود برتر توجه نشان داد قطعیتی وجود ندارد و تنها باید به تئوری ‌هایی توجه کرد که پاسخ قانع‌کننده‌ تری ارائه می‌ دهند. در این زمینه چندنظریه مهم وجود دارد که هرکدام اعتبار ویژه خودش را دارد. یکی از هوشمندانه‌ ترین این‌ها را ٍادوارد برنت تایلور، مردم شناس بریتانیایی در قرن نوزده طرح کرده است [۴]. او می‌گوید انسان ‌های اولیه در خواب بود که خداپرست شدند. آن ‌ها در خواب به جهانی دیگر سفر می‌ کردند و پدربزرگ و مادربزرگ‌ هایی را می ‌دیدند که مدت ‌ها پیش مرده بودند، اما در آن جهان زنده‌ بودند و با آن ‌ها حرف می ‌زدند و حتا در کارهای روزانه راهنمایی‌ شان می‌ کردند. مردگان در آن جهان، انگار که زنده بودند، آهو و گاومیش شکار می‌ کردند و ماهی می‌گرفتند و از درختان میوه می‌ چیدند. انسان ‌های اولیه– که از دید توانایی مغزی چیزی از انسان امروز کم نداشتند و سخنوری را هم آموخته بودند– استدلال می‌کردند که پس معلوم می ‌شود ما هم که بمیریم به همان جهان می ‌رویم و باز می ‌توانیم به خواب فرزندان ‌مان بیاییم و از آن‌ ها نگهداری کنیم. همین جمله آخر سرآغاز اعتقاد به یک وجود برتر شد. این‌که گذشتگان ما، درگذشتگان ما، در واقع نمرده‌ اند بلکه به جهانی دیگر سفر کرده ‌اند و از همان‌ جا، آن پدربزرگی که در شکار آهو بی‌ نظیر بود به ما کمک می‌ کند تا بهتر شکار کنیم و آن مادربزرگی که دستش شفا داشت حالا هم از کودکان ما مراقبت خواهد کرد.

 

به اعتقاد ادوارد برنت تایلور، اعتقاد به روح ــ به‌عنوان وجودی که جدای از بدن و فناناپذیر است ــ از همین نقطه آغاز می‌شود [۵]. همراه با تکامل انسان، و به ‌ویژه پس از انقلاب کشاورزی، پرستش پیشینیان در طول سده‌ ها و هزاره‌ ها اول به اشکال پیچیده‌ تری مانند ارواح نیک و بد تبدیل می‌ شوند و بعد با افسانه‌ هایی که از توانایی ‌های فراانسانی آن‌ ها ساخته می‌ شد به‌ صورت خدایان درمی ‌آیند.

تا دوران نوسنگی، انسان خود را بخشی از طبیعت و برابر با موجودات دیگر تصور می‌کرده. با پایان گرفتن این دوران و انقلاب کشاورزی، انسان ‌ها سلطه بر طبیعت و به‌ خدمت گرفتن آن را می ‌آموزند و به‌ تدریج خود را مرکز هستی تصور می ‌کنند و خدایانی می‌ سازند که به انسان شبیه ‌اند اگرچه با توانایی ‌های فراتر. این خدایان مانند انسان‌ ها خشمگین یا غمگین یا خوشحال می‌ شدند و حسادت می‌ کردند، و مانند انسان ‌ها بچه‌دار می ‌شدند و گاه می ‌مردند. آن‌ها از نیروهای طبیعت الهام گرفته بودند. یکی کارش فرستادن باران بود و آن یکی فرستادن صاعقه. یکی دریا را مدیریت می‌ کرد و دیگری بر آتش فرمان می‌ راند. درست مانند کارمندان یک اداره. ویژگی دیگر این خدایان این بود که هریک به قومی تعلق داشتند و تنها نگاهبان منافع قوم خودشان بودند.

تمدن سومری نقطه عطف بزرگی در تاریخ بشر است. پیش از این تمدن گروه‌ های کوچک انسانی کنار یکدیگر گرد آمدند و اولین دهکده ‌ها را ساختند که با هم داد و ستد می ‌کردند و خدایان مشترکی داشتند. در تمدن سومری، بیش از شش هزار سال پیش، در اطراف دجله و فرات شهرک‌ های کوچکی شکل گرفتند که گاه بیش از هزار خانوار را در خود جا می‌ دادند [۶]. سومریان برای نخستین بار کانال ‌کشی برای انتقال آب را مهندسی کردند. چرخ را آن‌ ها اختراع کردند و اولین کشتی را هم آن‌ ها ساختند [۷]. اما مهم ‌ترین سهمی که سومریان در پیشبرد تمدن بشری داشتند اختراع خط بود. در این نقطه است که تاریخ بشر “تاریخ” نامیده می‌ شود و همه ‌چیز پیش از آن “پیش از تاریخ” شمرده می ‌شود. در میان امتیازات بسیاری که اختراع خط به سومریان داد، یکی هم برتری اینان در همه ‌گیر کردن اعتقادات مذهبی‌ شان بود. اعتقاداتی که برخی تا به امروز نیز دوام آورده ‌اند و ستون‌ های اصلی ادیان غرب آسیا یعنی زرتشتی و ادیان ابراهیمی را می‌ سازند و تاثیرات بسیاری بر ادیان و آیین ‌های مذهبی شرق آسیا گذاشته ‌اند. برای نمونه به این داستان سومری توجه کنید [۸]:

“ششصد سال و ششصد سال که از خلقت انسان گذشت آن ‌ها روی زمین زیاد شدند و سر و صدای‌ شان چنان زیاد شد که نمی ‌گذاشت خدایان بخوابند. انلیل، خدای خدایان جلسه ‌ای ترتیب داد و خدایان با هم توافق کردند تا توفان بزرگی بفرستند و همه آدمیان را از روی زمین محو کنند. اما انکی، خدای خرد، به پیش آتراهاسیس (خردمندترین انسان) رفت و نقشه خدایان را به او بازگفت. انکی به آتراهاسیس دستور داد تا یک کشتی بسازد و از تمام حیوانات صحرا و پرندگان آسمان و گیاهان یک جفت را بر کشتی سوار کند تا نسل آن‌ ها برکنده نشود. آتراهاسیس کشتی را ساخت و از تمام حیوانات صحرا و پرندگان آسمان و گیاهان یک جفت در آن جا داد و در کشتی را بست. روز موعود فرا رسید و هفت روز و هفت شب از آسمان سیل بارید. روز هفتم، کشتی آتراهاسیس بر بالای کوه نیموش به گل نشست. آتراهاسیس یک کبوتر را رها کرد اما کبوتر برگشت چون جایی برای نشستن نیافت. بعد یک گنجشک رها کرد و گنجشک برگشت چون جایی برای نشستن نیافت. بعد یک کلاغ را رها کرد و کلاغ بازنگشت. آتراهاسیس و همه حیوانات و گیاهان از کشتی خارج شدند.”

این داستان یکی از کهن ‌ترین داستان ‌های بشری و نوعی خاطره مشترک انسانی است که پیش از آن‌که به‌ وسیله سومریان نوشته شود هزاران سال زبان به زبان گشته بود و پس از سومریان در فرهنگ ‌های بسیاری ــ از یونان گرفته تا بومیان استرالیا ــ با روایت ‌های گوناگون آمده است. روایت متفاوتی از این داستان بیش از هزار سال بعد درتمدن بابل در حماسه گیلگمش تکرار می شود. همین داستان در اوستا نیز آمده است با این تفاوت که آتراهاسیس به جمشید تبدیل شده و انلیل به اهورامزدا و کشتی هم به یک غار تغییر شکل داده شده که آدمیان و حیوانات و گیاهان در آن از نابودی نجات پیدا می‌کنند. باز بعدتر، در ادبیات یهود این داستان به ‌شکل توفان نوح در می‌آید و یهوه جای انلیل را می‌ گیرد و به ‌همان شکل از قرآن سر در می‌آورد و الله جانشین یهوه می‌ شود. نفوذ سومریان در فرهنگ‌های بعدی را حتا در نام خدایان نیز می‌ توان دید. در زبان سومری به خدا ایلو می‌گفتند که در زبان آرامی به ال، در ادبیات یهود به الوهیم، و در ادبیات عرب به الله تغییر شکل یافته است.خدایان سومری، بعدتر، در قالب ‌های پیچیده ‌تری در تمدن بابل، مصر، یونان/روم، و یهود بازسازی شدند.

در این دوران، بت‌ ها نمادی از خدایانی بودند که در آسمان ‌ها مسکن داشتند و دیدنی نبودند یا تنها افراد روحانی بودند که با آن‌ها در تماس بودند یا می ‌توانستند آن ‌ها را ببینند. این اشتباه است که فکر کنیم مردمان آن روزگار بت‌ ها را می‌ پرستیدند. آن‌ها به خوبی از ناتوانی یک تکه سنگ یا فلز آگاه بودند، اما اهمیت بت ‌ها (خدایان نمادین) در این است که مفهوم انتزاعی خدا را قابل درک می‌ کرده ‌اند. انسان ‌ها احتیاج داشتند تا مستقیما با خدایان صحبت کنند، وجود آن ‌ها را حس کنند، خواسته ‌های ‌شان را از آن‌ ها بخواهند و هدیه ‌ها و قربانیان‌ شان را به آن‌ ها پیشکش کنند. آن ‌ها احتیاج به خدایی داشتند که “مال” آن ‌ها باشد. تصور خدایی که هم هست و هم نیست برای ‌شان ناممکن بود. داستان موسی و شبان مولوی اشاره مستقیمی است به این نیاز مردمان. این نیاز را در جوامع و ادیان امروز بشری هم در قالب زیارت می ‌توان دید.

نکته دیگر این‌که خدایان هم مانند انسان‌ ها سلسله مراتب داشتند. خدایان کوچک می ‌توانستند از پله ‌های پیشرفت بالا بروند و مقام‌ های بالاتری بگیرند (برای نمونه، یهوه در بارگاه خدایان یهود، در آغاز جایگاه پایینی داشت، اما به تدریج دیگران را از میدان بیرون کرد و به خدای یگانه تبدیل شد) [۹]. برای انسان‌ها تصور این‌که تنها یک خدا وجود داشته باشد غیرممکن بود. و غیر ممکن‌تر این‌که همان خدایی که سرچشمه خیر و نیکی است عامل شر و زشتی هم باشد. چگونه ممکن است همان خدایی که جنگل‌ ها را نگهداری می‌کند خودش صاعقه بفرستد و آن ‌ها را به آتش بکشد؟ چگونه ممکن است خدای مهربانی که باران می ‌فرستد چنان سنگدل باشد که سیل هم بفرستد؟ خدای نور و روشنایی چگونه ممکن است بتواند تاریکی بیافریند؟ انسان‌ ها با خود می ‌گفتند من چگونه به همان خدایی که هفته پیش دخترک نازنینم را از من گرفت می‌ توانم اعتماد کنم که امروز پسرک بیمارم را شفا بدهد؟خدایان مانند پدر و مادر بودند، یکی مهربان و سرچشمه عطوفت، و دیگری تنبیه‌ گر و خشمگین. هر دو را باید به یک اندازه دوست داشت و برای‌ شان قربانی کرد، اما این‌که کسی ادعا کند خدا یکی است مثل این است که بگوید پدر و مادر یکی هستند و نور و تاریکی یک‌ جا می ‌توانند جمع شوند و راستی و پلشتی از یک نقطه سرچشمه می ‌گیرند. چنین کسی حتما دیوانه است!

تصور خدای یگانه برای پدران و مادران ما محال بود.

دوران محور

از ۹۰۰ سال تا ۲۰۰ سال پیش از میلاد دوران بسیار مهمی در تحول و تکامل دین به ‌شمار می رود. کارل یاسپرس، فیلسوف آلمانی در نیمه ‌های سده پیش، این چند قرن را “دوران محور” (Axial Age) نامید. نظریه ‌ای که او مطرح کرد این بود که در این دوران نسبتا کوتاه (در مقایسه با تاریخ بسیار طولانی بشر) در چند مرکز تمدن بشری، بی آن‌که با هم در تماس باشند، تحولات فکری بنیادینی پیش آمد که به ‌رغم تفاوت ‌های ‌شان همگی از نقطه مشترکی آغاز کردند، مسیر مشترکی  را پیمودند، و به مقصد مشترکی رسیدند. این چند تمدن شامل چین، هند، ایران، یهود، و یونان می ‌شدند. این‌ها همه از ادیان یا آیین ‌های فکری خشونت ‌گرا آغاز کردند و به تفکر همنوع دوستی و همزیستی رسیدند. کنفسیوس و لائوتسه در چین، هندو و بودا در هند، زرتشت در ایران، پیامبران یهود در اسرائیل، و فیلسوفانی مانند سقراط و افلاطون در یونان. زرتشت در این میان نقشی بنیادین داشت [۱۰].

نقطه آغاز این تحول، مهاجرت اقوام آریایی از ماورای قفقاز در چند جهت گوناگون بود. این مهاجرت بزرگ و به نسبت سریع از سویی مدیون رام کردن برخی حیوانات به‌ ویژه اسب بود و از سوی دیگر مدیون اختراع چرخ. این دو تحول در کنار هم به اختراع سلاح‌ های پیشرفته (مانند ارابه‌ های جنگی) انجامید و جنگ و سلطه‌ طلبی جای دوران صلح ‌آمیز و آرام نوسنگی را گرفت. بخشی از آریائیان زحمت کشاورزی و برداشت محصول را کنار گذاشتند و به دزدی و حمله به دهکده‌ های پر رونق رو آوردند و برای کشاورزان و صنعت‌گران به زحمتی دیگر افزون بر مشکلات طبیعی تبدیل شدند [۱۱]. نظم کهن جهان در هم ریخته بود و نظم جدیدی جایگزین آن نشده بود. در میانه این آشوب و درهم ریختگی نیاز به قوانین جدیدی که امنیت و آسایش مردمان را تضمین کند به شدت احساس می‌شد. ظهور زرتشت پاسخی به این نیاز بود.

آشوبی که انسان‌ ها را فرا گرفته بود طبیعتا در جهان خدایان نیز پژواک می‌یافت. خدایان اقوام و قبیله ‌های گوناگون به جان هم می ‌افتادند و با شکست یک قبیله خدایان آن قبیله همجای خود را به خدایان زورمندتر می‌دادند. خدایان اولیه ایرانی نمادی از موضوع‌ های انتزاعی مانند خرد و نیکی بودند. مراسم مذهبی و آیین ‌هایی که برای راضی و همراه نگاه داشتن این خدایان برگزار می‌ شد چنان پیچیده بود که افراد عادی از پس آن ‌ها برنمی ‌آمدند و بخشی از جامعه به عنوان روحانیون عهده‌ دار انجام این مراسم از سوی توانمندان می‌ شدند.

زرتشت در آغاز یکی از این روحانیون بود [۱۲]. او در بیست سالگی دست از این کار کشید و به دنبال کسب معرفت شخصی رفت. یک روز در رودی نزدیک کوه سبلان نوری خیره کننده بر او ظاهر می ‌شود و او را با خود به حضور خدایی می ‌برد که نمی‌ شناخت. این خدا به او می‌ گوید تنها خدایی است که از ازل بوده و تا ابد خواهد بود. خدایی که زمین و آسمان را آفریده و روز و شب را و نور و تاریکی را. زرتشت شیفته خدایی می‌ شود که نه ‌تنها پیش از آن در بارگاه خدایان حضوری نداشته است، بلکه از اصل منکر وجود خدایان دیگر است. زرتشت اگرچه اولین یکتاپرست تاریخ نیست [۱۳]، اما خدایی که او با نام اهورا مزدا (خدای خردمند) به مردمش می ‌شناساند اولین خدای یگانه ‌ای است که گفتارش (وحی) به نوشته در می ‌آید و در تاریخ ماندگار می‌ شود.

کلام زرتشت، اما مانند هر کلام نوینی مورد بی ‌مهری و بی ‌اعتنایی مردمش قرار می‌گیرد به‌ طوری که در ده سال اول تنها یک نفرـ پسر عمویش ـ به او می ‌گرود. برای قانع کردن مردم، او با چالش ‌های بزرگی روبرو می‌ شود که بزرگ ‌ترین آن ‌ها توضیح این محال ـ برای مردم آن زمان ـ است که چگونه یک خدا می‌ تواند هم ‌زمان آفریننده نیکی و بدی، نور و تاریکی باشد [۱۲]. زرتشت استدلال می ‌کند که بدی وجودی مستقل نیست، بلکه نتیجه فرعی یا همزاد آفرینش خوبی است و تاریکی، پس ‌مانده نور است. خدا ـ به گفته زرتشت ـ تنها نیکی را می ‌آفریند و نور را. اما نور تنها در کنار تاریکی، و نیکی در برابر بدی است که معنا می ‌یابند [۱۴]. مانند این‌که شما شکلی را روی کاغذ رسم کنید و آن‌ را از وسط کاغذ قیچی کنید. فضای خالی مانده در کاغذ درست هم‌ شکل آنی است که شما قیچی کرده‌ اید. به کلام دیگر، آن فضای خالی، نبود آن بود است.

چالش دیگر زرتشت توضیح “خدای همه ‌کاره” بود. این که درختان و آتشی که درختان را می‌ سوزاند هر دو ساخته دست یک خدا هستند. باران و خشکسالی را یک خدا می ‌فرستد. هموست که بیماری را شفا می ‌دهد و سالمی را می ‌کشد. نبوغ زرتشت باز به کمکش می‌ آید. او به‌ جای نابود کردن خدایان کوچک‌ تر، آن‌ ها را به “فرشته” تبدیل می‌ کند. فرشته ‌هایی که هریک وظیفه ویژه خودشان را دارند درست مانند خدایان سابق، تنها با این تفاوت که دیگر دست و پا گیر اهورامزدا نیستند [۱۵].

پدیده بهشت و دوزخ نیز برای نخستین بار از سوی زرتشت مطرح گردید. پیش از آن، باور مردمان بر این بود که جهان مردگان دنباله این جهان است. کسی که در این جهان کوزه‌ گری می‌کند در آن جهان هم به همین کار ادامه خواهد داد. آن‌که جنگاور است، جنگاور خواهد ماند. و پادشاه، پادشاه. زرتشت این باور را برهم ریخت و گفت که هرکس نتیجه کارهای خود را در آن جهان خواهد دید. نیکوکار به پاداش جاودان خواهد رسید و زشت‌ کار به عقوبتی همیشگی [۱۵].

به این نوآوری‌ های زرتشت اگر توضیح روز رستاخیز و پل صراط را بیفزاییم می ‌بینیم که چگونه او پایه ‌های اعتقادی ادیان ابراهیمی را ریخت. چند صد سال بعد، یهوه که خدایی کهتر در بارگاه خدایان یهود بود پله ‌های ترقی را پیمود و پس از بیرون راندن دیگر خدایان به موسی گفت “من آنم که هستم”، هم‌چنان‌که الله به محمد گفت که نه زاده شده و نه می‌ زاید. فرشتگانی که زرتشت زندگی ‌شان بخشید پس از او نمردند و در یهودیت، مسیحیت، و اسلام به زندگی ادامه دادند. و ترس از دوزخ و امید به بهشت در این ادیان الگوی نیکوکاری در زندگی این جهانی شد. و به‌ همین ترتیب، بسیاری سنت‌ ها و دیدگاه ‌های دیگر زرتشتی، از قوانین و مجازات‌ ها گرفته تا حلال و حرام ‌ها راه خودشان را به ادیان بعدی گشودند.

پس از زرتشت

زرتشت خود از ثمره این نوآوری ‌ها چندان بهره ‌ای نبرد. تنها چند سده بعد بود که آیینی که او ارائه کرد به همت هخامنشیان به دین رسمی تبدیل شد و پیروان بسیار یافت. دیدگاه یکتاپرست زرتشت بسیار از زمان خودش جلوتر بود. ایرانیان، مانند دیگر مردمان آن روزگار، نمی‌ توانستند با مفهوم خدایی کنار بیایند که یگانه است و هم آفریننده خوبی ‌هاست و هم بدی‌ها، و همیشه بوده و همیشه خواهد بود، و همه‌ جا هست و هیچ‌ جا نیست، و نمی ‌توان او را دید یا لمس کرد یا با او حرف زد یا وجودش را حس کرد.

دو موضوع دین زرتشتی را از نابودی رهانید. یکی هخامنشیان بودند و دیگری روحانیت زرتشتی که بار دیگرخدایان چندگانه را ــ که برای مردم قابل فهم‌ تر بودند ــ به این آیین برگرداندند [۱۵]. آن‌ها دو مفهوم ازلی و انتزاعی سپنتا مینو و انگره مینو را به دو وجود ازلی تبدیل کردند: اهورمزد و اهریمن که یکی منشا نیکی است و دیگری منشا پلیدی [۱۵].

دگردیسی زرتشتی از سویی و شکل ‌گیری نهاد روحانیت (موبدان) از سوی دیگر، در طول چند سده دین زرتشتی را به تفکر برتر در سراسر امپراتوری ایران تبدیل کرد. به قدرت رسیدن ساسانیان راه را برای همراهی دو نهاد روحانیت و حکومت هموار کرد. در دوران ساسانیان بود که موبدان در مدتی نسبتا کوتاه قدرتی معادل یا گاه بالاتر از پادشاه یافتند. ساسانیان خود خاندانی روحانی بودند و از تاکید بر این موضوع برای مشروعیت بخشیدن به قدرت خود پروا نداشتند. بر روی سکه ‌ای که اردشیر اول، بنیان‌گذار ساسانیان به نام خود زد نوشته شده بود: “شاه بزرگ، اردشیر، شاهنشاه ایران که از تبار خدایان است” [۱۶]. سه نکته مهم در همین جمله کوتاه قابل توجه است: نخست این‌که “خدایان” به ‌صورت جمع آمده که بر بازگشت باورهای پیش از زرتشت اشارت دارد. دوم، انسان گونه کردن خدا، یعنی موجودی که فرزند می ‌زاید، و سوم قدرت مذهبی است که پادشاه برای خود ــ و نه روحانیت زرتشتی ــ قائل می‌ شود. همین شیوه تا قرن سه و چهار میلادی از سوی شاهان بعدی دنبال شد [۱۶].

یکی شدن دین و دولت

شخصی که نقش اصلی را در تحویل قدرت از پادشاهان به روحانیت زرتشتی بازی کرد موبدی بود به ‌نام کردیر. او بود که اوستا را گردآوری و مدون کرد، قوانین مذهبی (فقه) زرتشتی را نوشت، بوروکراسی مذهبی را بنیان گذاشت و آن را به حکومت متصل کرد [۱۶]. او که در آغاز یک معلم ساده آیین مذهبی بود به ‌سرعت در سلسله مراتب قدرت بالا رفت و وارد دربار شد. نقش او در دوران پادشاهی اردشیر به اجرای مراسم مذهبی و مشاوره محدود می‌ شد و در عین حال هدف خود یعنی سر و سامان دادن به نهاد روحانیت را دنبال می‌ کرد. پس از اردشیر، شاپور اول به پادشاهی رسید که او هم همان نقش محدود را برای کردیر قائل شد. این را از آن‌جا می ‌فهمیم که مانی پیامبر در دوران شاپور اول در جایی که امروز عراق است ظهور کرد و در دوران پادشاهی شاپور به بارگاه او رفت و از او احترام دید. شاپور با این‌که خود زرتشتی مومنی بود، اما به مانی اجازه داد تا در سراسر امپراتوری ایران به تبلیغ دینش بپردازد. کردیر با آن‌که در مانی رقیب خطرناکی می ‌دید نتوانست شاپور را راضی کند تا او را از خود و از سرزمین ایران براند.

پس از شاپور، پادشاهی به سرعت بین سه پسرش و یک نوه ‌اش چرخید. اول، هرمز اول که کوچک‌ترین بود به قدرت رسید، بعد بهرام اول، بعد بهرام دوم، پسر بهرام اول و بالاخره نرسه که می‌بایست پیش از همه پادشاه می‌شد. رقابت ‌هایی که بین این سه برادر و یک برادرزاده بر سر قدرت پیش آمد فرصتی مناسب برای کردیر فراهم ساخت تا بین آن ‌ها بازی کند. به ‌ویژه، پس از بهرام اول که نرسه انتظار داشت پس از صبر چند ساله پادشاهی را به دست بگیرد، کردیر با بهرام دوم همدست شد و او را به پادشاهی رساند. در همین دوران بود که قدرت کردیر به بالاترین حد خود رسید و دادور (قاضی) کل امپراتوری ساسانی شد. او بهرام دوم را واداشت تا مانی را دستگیر و زندانی کند و در زندان بکشد. قوانین زرتشتی را قانون رسمی کشور کرد و تمام قضات را از موبدان زرتشتی انتخاب کرد. نگاهداری از آتش معبد آناهید ــ که پیش از آن تنها در اختیار پادشاه بود ــ را هم به خود منتقل کرد. از آن پس بود که نهاد روحانیت در دستگاه حکومتی ساسانی قدرتی مشابه یا بالاتر از پادشاه پیدا کرد.

با کامل شدن اقتدار کردیر بر نظام حکومتی او با اطمینان بیشتر نهاد روحانیت را قدرت بخشید. تلاش‌ های او در تدوین قوانین مذهبی را موبدان دیگری پس از او ادامه دادند. در این زمینه، استناد اصلی موبدان به بخشی از اوستا بود که در حال حاضر در دست نیست [۱۷].در این متون، با جزئیات دقیق تمام آن ‌چه به زندگی روزمره زرتشتیان مربوط می‌ شد توضیح داده شده بود. از نجاست و طهارت گرفته تا ازدواج و طلاق و تا مجازات جرائم گوناگون. این قوانین به ‌شکلی گسترده در سراسر قلمرو ساسانی اجرا می ‌شدند.

اگرچه مجازات مرگ  در آن دوران در بین همه ملت ‌ها رواج داشت، اما برخی جرایم برای نخستین بار در این دوران با مجازات اعدام (مرگ- ارزان) روبرو شدند. برای نمونه خروج از دین زرتشتی مجازات اعدام در پی داشت که به چند شکل صورت می‌ گرفت: سنگسار، خوراندن زهر، و تیرباران. یکی از قدیمی ‌ترین سندهایی که در رابطه با سنگسار وجود دارد مربوط به سنگسار یک مرزبان زرتشتی است که در دوران پادشاهی شاپور دوم (۳۰۹ تا ۳۷۹ میلادی) به مسیحیت تغییر دین می‌دهد [۱۸].

قوانین زرتشتی در رابطه با زن و جنسیت

مانند اغلب ادیان دیگر، بخش مهمی از دغدغه مردانی که فقه زرتشتی را تدوین کردند تنظیم رفتار زنان و رفتار با زنان بود. موقعیت اجتماعی زنان در دوران ساسانی به موقعیت طبقاتی‌ شان مربوط بود [۱۹]. زنان طبقات برتر، از امکانات و اختیارات بیشتری برخوردار بودند. برای نمونه از اردشیر- آناهید که همسر و در عین حال خواهر بهرام دوم بود در تاریخ صحبت می‌شود. همین‌طور شاپوردخت، همسر دیگر بهرام دوم که تصویرش در کنار تصویر پادشاه روی سکه‌ های این دوره نقش بسته بود [۱۹].

بسیاری از احکام مذهبی زرتشتی که در متون پهلوی(پارسی میانه) آمده ‌اند تنها در مورد زنان عادی اجرا می‌ شدند. زنان جزء اموال مردان به ‌حساب می ‌آمدند و مانند هر چیز دیگری قیمت مشخصی داشتند. زنان همتای کودکان و برده‌ ها به‌ حساب می‌ آمدند و مهریه ‌شان ۲۰۰۰ درم، به اندازه بهای بردگان بود. زنان موجوداتی دانسته می ‌شدند که می‌ توانند جامعه را از هم بپاشانند. در بُنْدَهِشْن (کتاب آفرینش) گفته می‌ شود که اهورمزد نتوانست هیچ موجود دیگری بیاید که توان زایش فرزند داشته باشد و مجبور شد زن را برگزیند.

متون زرتشتی پارسی میانه زنان را موظف به حفظ حجاب می ‌دانستند یعنی که می ‌بایست از مو تا پای خود را می ‌پوشاندند. در ارداویراف‌نامه [۲۰] آمده است که ویراف در دوزخ زنانی را می ‌بیند که به دلیل آرایش صورت (رنگ ‌نهاد) در آتش می ‌سوختند.

زنان در دوران عادت ماهانه (دشتان) مجاز به انجام کارهای روزمره یا نزدیک شدن به آتش مقدس نبودند و اگر در این مدت رابطه جنسی داشتند محکوم به مرگ می‌ شدند. در این دوران آن ‌ها از اتاقی (دشتانستان) خارج نمی‌ شدند. سقط جنین (ویشتوده) نیز زن را محکوم به مرگ می ‌کرد [۱۹].

سن ازدواج برای دختران ۹ سالگی و برای پسران ۱۵ سالگی بود. آن ‌ها که به بهشت می‌ رفتند برای ابد در همین سن می ‌ماندند. زنان وظیفه داشتند روزی سه بار در پیش پای شوهران‌ شان زانو بزنند و خواسته ‌های او را برآورده کنند. ازدواج بر چند نوع بود. زن اصلی هر مردی “پادشاه زن” نامیده می ‌شد و حقوقی بیش از دیگر زنان داشت. اگر مردی نمی ‌توانست بچه ‌دار شود زنش را به مرد دیگری که از خانواده خودش بود می ‌داد تا او را آبستن کند. اگر مردی بدون فرزند پسر از دنیا می‌رفت وظیفه دخترش بود تا از مردی (غیر از شوهر خودش) از همان خانواده پسردار شود تا ارثیه به او تعلق گیرد.

زن و مرد هر دو حق طلاق داشتند. مرد در صورتی می‌ توانست زنش را طلاق دهد که زن نازا (سترون) باشد یا بدون خواست شوهر با مرد دیگری بخوابد یا از شوهر فرمانبرداری نکند یا در دوران عادت ماهانه از اتاقش خارج شود. اگر دختری به سن بلوغ (۹ سالگی) می ‌رسید و از ازدواج یا رابطه جنسی سرباز می ‌زد محکوم به اعدام (مرگ-ارزان: سنگسار، خوراندن زهر، تیرباران) بود. زنی که شوهر بی ‌دلیل طلاقش می ‌داد از حقوقی برخوردار بود و افزون بر اموال خودش جریمه‌ ای از شوهر دریافت می‌ کرد. اگر زن طلاق می ‌گرفت اموال شخصی و جهیزیه ‌اش را پس می ‌گرفتT اما ثروتی که از طریق آن اموال یا جهیزیه به ‌دست آمده بود به شوهر می ‌رسید. برای نمونه، اگر زنی یک دار قالی به خانه شوهر می ‌آورد موقع طلاق آن دار را با خود می ‌برد، اما قالی ‌هایی که در خانه شوهر بافته بود به شوهر تعلق می‌گرفت. مرد می ‌توانست بیش از یک زن داشته باشد و اگر دچار کمبود مالی می ‌شد می‌ توانست زنان و بچه ‌هایش را بفروشد. رابطه جنسی با زن دیگران دزدی به ‌حساب می ‌آمد. رابطه جنسی وظیفه ‌ای برای بچه ‌دار شدن بود. خوابیدن مرد با زن سترون گناه بود چون اسپرم را به‌ هدر می‌ داد.

احکام فقه، در عین حال، زن ایده ‌آل را با جزئیات تعریف می ‌کردند: زنی که در پندار و کردار شوهرش را دوست داشته باشد و در بستر کلماتی که شوهر را شاد می‌ کند بر زبان آوردT اما نه کلمات شرم ‌آور. بر و بالای چنین زنی نیز با دقت تشریح می‌شود: قدش متوسط، سر و گردن و باسن خوش‌ تراش، کمر باریک، کف پا قوس‌دار، انگشتان بلند و بازوان نرم و پرگوشت، پستان‌ها همچون به، پوست سفید همچون برف، گونه ‌ها سرخ همچون انار، چشم‌ ها بادامی، ابروها کمان، لب‌ ها قرمز، دندان ‌ها سفید و براق، و گیسوان سیاه و بلند. به مردان سفارش می‌شد که زن باحیا بگیرند (“شرمگین زن دوست باش”)، زن جوان به همسری برگیرند (“زن جوان پاد زنی گیر”). نصیحت‌ های معمول درباره زنان: “زنان را خرد نیست”، رازت را به زنان مگو (“رازو زنان مبر”)، و زنی که فرمانبردار شوهر نیست به همسری نباید گرفت (“اود آن زن نه پاد زن اباید داشتن که فرمانبردار شوی نه بود”)، “به زنان اعتماد نکنید تا شرمگین و پشیمان نشوید (“پاد زنان ویستا مبود کو او شرم و پشیمانی نرسد”).

عمل دیگری که اعدام در پی داشت لواط (کونورزی) بود. مینوی خرد زاده شدن دیوان را این‌گونه توضیح می‌دهد که اهریمن با خودش لواط کرد. در وندیداد گفته می‌شود که اگر مردان نا‌خواسته دست به لواط بزنند جریمه ‌شان شلاق است، اما اگر دانسته لواط کنند محکوم به اعدامند. در ارداویراف ‌نامه مجازات ‌های اخروی برای همجنس‌ گرایی توضیح داده شده. ویراف در دیدارش از جهنم از مردی می‌ گوید که مارها از مقعدش وارد می ‌شدند و از دهانش خارج. سروش به او می ‌گوید این روح مرد زشتکاری است که در جهان لواط کرده است. در جایی دیگر از مردی می‌گوید که با یک زن لواط کرده و مجازاتش کمتر بوده.

در متون زرتشتی دوران ساسانیان تنها یک عمل است که زشتی لواط را جبران می‌کند و شخص بخشوده می‌شود و آن ازدواج با محارم است، یعنی ازدواج پدر با دختر، پسر با مادر، و خواهر با برادر. ازدواج با محارم در دوران هخامنشیان در میان خاندان پادشاهی مرسوم بوده تا خون پاک بماند. کردیر، موبد ساسانی که صحبتش پیش از این رفت، می‌ گوید که ازدواج‌ های بسیاری از این دست را انجام داده است. در متون زرتشتی پارسی میانه ــ مانند دینکرد، فصل ۸۰ ــ از ازدواج با محارم به‌عنوان شیوه‌ ای برای پاک ماندن خون و اطمینان از ادامه دین زرتشتی در میان خانواده نام برده می ‌شود.

با یک نکته باریک مطلب را به پایان می‌ برم و آن این‌که کوچک‌ شماری زن در آموزه‌ های زرتشتی در دوران ساسانیان آن‌چنان ریشه‌ های عمیقی در فرهنگ ایرانی پیدا کرده بود که حتا متفکر خوش‌ فکری همچون مزدک هم نتوانست خود را از آن برهاند. مزدک، همچون زرتشت، از زمان خودش بسیار جلوتر بود. با این‌ حال، به مسئله زن که رسید از دایره تفکر موبدان ساسانی پا بیرون نگذاشت. از جمله مطرح کرد که زنان هم همچون ثروت و گاو و گوسفند باید به تساوی بین مردمان (مردان) تقسیم شوند [۱۷].

پانویسها:

  1. شاید تذکر این نکته لازم باشد که دین‌شناسی یک علم است و مقوله ‌ای متفاوت از دین ‌باوری.
  2. SapiensازYuval Noah Harari، فصل اول
  3. National Geographic، ۲۵ مه ۲۰۱۶، و God A Human HistoryازReza Aslan، فصل دوم
  4. به نقل از کتابGod A Human HistoryازReza Aslan، فصل دوم
  5. بسیاری دین ‌شناسان از به کار بردن “روح” برای این معنا پرهیز می‌کنند. دلیل آن این است که تعبیری که در سایه ادیان امروزین از “روح” داریم با آن‌چه در ذهن انسان‌ های اولیه می‌ گذشته بسیار متفاوت است. من فکر می‌کنم در فارسی، تعبیرهای دیگری مانند “جان” یا “وجود هوشمند” مناسب‌ تر باشند، اما برای پرهیز از پیچیدگی، در این نوشته همان کلمه روح را استفاده می‌کنم.
  6. SapiensازYuval Noah Harari، فصل هفتم
  7. God A Human HistoryازReza Aslan، فصل پنجم.
  8. این داستان را من در این‌ جا بسیار کوتاه کرده ‌ام. بخشی از این داستان را در God A Human HistoryازReza Aslan، فصل پنجم می ‌توان یافت، اما متن کامل آن را می ‌توانید درMyths from Mesopotamia: Creation, the Flood, Gilgamesh, and Others (Oxford World’s Classics)با ترجمه مستقیم از زبان باستانی سومری از Stephanie Dalley پیدا کنید.
  9. The History of God از Karen Armstrong، فصل اول
  10. کتاب The Great TransformationازKaren Armstrongتصویر کاملی از دوران محور از آغاز تا پایان به ‌دست می‌دهد. فصل اول کتاب درباره نقش زرتشت است.
  11. The Great TransformationازKaren Armstrong، فصل اول.
  12. God A Human HistoryازReza Aslan، فصل ششم و The Great TransformationازKaren Armstrong، فصل اول.
  13. پیش از زرتشت یکی از فرعون ‌های مصر به‌ نام آخناتن خدایی به نام آتن را می‌ پرستیده که تنها خدا بوده. او مردمش را مجبور به پرستش این خدای یگانه می‌کند و کلمه “خدایان” را از تمام نوشته‌ های هیروگلیف پاک می‌ کند. برای آگاهی بیشتر: God A Human HistoryازReza Aslan، فصل ششم.
  14. The Great TransformationازKaren Armstrong، فصل اول.
  15. God A Human HistoryازReza Aslan، فصل ششم.
  16. Sasanian PersiaازTourajDaryaee فصل اول.
  17. Sasanian PersiaازTourajDaryaee فصل سوم.
  18. “On the Earliest Reference to Stoning in Iran”، از تورج دریایی در وب ‌سایت خودش: https://tourajdaryaee.com/commentary/on-the-earliest-reference-to-stoning-in-iran/
  19. آن ‌چه در این ‌جا آورده‌ ام خلاصه ‌ای از فهرستی است که تورج دریایی در فصل سوم Sasanian Persia از حقوق، وظایف، و مجازات زنان آورده است. آن فهرست هم به گفته این پژوهشگر خلاصه ‌ایست از آن ‌چه که در متون مذهبی زرتشتی از دوران ساسانیان به‌ جا مانده است. دریایی به ۳۹ متن مرجع در این زمینه رجوع داده است.
  20. ارداویراف‌ نامه متنی کهن به زبان پهلوی است که داستان سفر یک موبد پرهیزگار به ‌نام ویراف به جهان مردگان و دیدار از بهشت، برزخ، و دوزخ را شرح می‌دهد. اعتقاد بر این است که دانته داستان مشهور خود “کمدی الهی” را با تاثیر از این متن کهن که به ‌زبان عربی و بعد لاتین ترجمه شده بود نوشته است.