شارل بودلر*

دریاست هماره عشق تو، از خاک رسته مرد !
دریا عکس روح تو در آبگینه کرد
بر تیغه ها ی موج، ز پس هم  رو به پیش…
زین چاه تلخ گود مدان کم  روان خویش !

در عکس خود چو غوطه خوری شادی این چنان،
با چشم و دست ناز کنی نقش خود در آن،
به نغمه ی درون، دل خود دهی فریب
وز نعره های سرکش این دشت پر نهیب.

هر دو شما بسته لبانید و تیره دل
وز راز اندرون بگفتن سخن، خجل !
مردا، به راست کس نزند عمق تو گمان !
دریا، ز ثروتت چه دانند مردمان؟

تا یاد آیدش، ولی، خاطر قرون،
خود را، بجنگ هم، فکندید بخاک و خون،
بردید حظ ز کشتن و غارت ز حد بدر،
زورآوران دهر، ای عشاق سخت سر !

* شارل بودلر Charles Baudelaire (۱۸۶۷-۱۸۲۱)