خواب آبى و کلاغ ها / ناصر زراعتى
جمیله گفت: «دیروز غروب حسین نبود. گربه ها گشنه بودن. چاى و سیگار هم تموم شده بود. اینو ( شاره کرد به شال دست بافت رنگارنگ آویخته بر سه پایه عکاسى، گوشه اتاق) انداختم رو سرم و با دمپایى رفتم بیرون. زنه یک دست سیاه، عین کلاغ، اومد جلو که: این چه ریختیه اومدى بیرون؟ گفتم: به تو چه. کلانتر شهرى؟.
Read More