«Si tu as une chemise et un cœur, vends ta chemise et va vivre en Italie» Stendhal

سوسن فرخ نیا اگر فقط یک پیراهن داشته باشد آن را می فروشد و تئاتر راه می اندازد. او قلبش برای تئاتر می تپد. سوسن فرخ نیا مدیر چهارمین فستیوال انگلیسی ایرانی لندن، امسال از کمک مالی مراکز فرهنگی انگلیسی محروم شد. گویا کمک ها به هنرمندان داخل ایران که به ممیزی ها و مجوزهای وزارت ارشاد اسلامی خو گرفته اند تعلق می گیرد.

امّا چگونه می شود عشق به آزادی بیان و ارتباط انسانی را تعطیل کرد؟

چند نمایش به دلیل امکانات سفر و محدودیتهای مالی در آخرین لحظه به فستیوال نرسیدند. و بقیه گروه ها ازراه نرسیده، خسته به صحنه رفتند. بازیگران و کارگردانان و حتا تماشاچیان  گاهی باید چند اتوبوس و ترن عوض می کردند تا به موقع به برنامه برسند.

متنهای نمایشی،  روش بازیگری و کارگردانی گروههای حاضر چنان تفاوتهای عمیق باهم داشت که گاهی تصّور می کردی از کشورهای مختلف و فرهنگهای گوناگون دعوت شده اند.   

نمایش ها:

صندوق لعنت/نوشته ایرج پزشکزاد/کار گروهی حمید جاودان، سهیلا عزیزی، ابراهیم دنیا و مشاورت ابراهیم مکّی/ داستانی از حکایات مثنوی در باب رها شدن از وسوسه تن در عرفان.

حکایت مولوی با جمله (مکر زن پایان ندارد… ) شروع می شود و پایان دیگری دارد.

ایرج پزشکزاد، با دیدگاه امروز داستان دیگری می آفریند. یک زن و شوهر  قاضی شهر را به دام می اندازند تا بی عدالتی و فساد اخلاقی او را به عموم مردم شهر بنمایانند.  امروزی کردن قصه تبدیل شده است به دادگاه انقلاب، نمایش حماقت ها، جنایات و رذالتهای قاضی شرع و حکومت دین.

 حمید جاودان در شروع مجسمه ای را می آراید. تماشاگر ایرانی به سرعت  چهره یک یک معممین حکومت را درتصویر روبرو می بیند. بعد آدمهای قربانی در روابطی قرون وسطایی در جامعه ای غرق در ظلمت و جهل.

در سه صحنه اصلی نمایش، دادگاه، خانه زن و شوهر و  بازار فروش صندوق، سه بازیگر با حفظ فکر ایرج پزشکزاد صحنه هایی بسیار پر تحرّک و زیبا آفریده اند.

 حمید رضا جاودان بازیگر ایرانی فرانسوی شاید  به دلیل بازی مداوم در تئاتر و سینما و اجرای  نقشهای مختلف،  بازیگری پرکار، خلاّق و پر انرژی ست . همه تپش این نمایش در   لحظه های فوق العاده تئاتری به ایده های نمایشی او  می انجامد.  حمید دایما ذهن تماشاچی را به کار می گیرد و با خود به تخیلات و چالش سئوالهای ناتمام و جواب های دردناک جامعه امروز می برد. طنز پزشکزاد  به زبان او جان گذرای لحظه یی ست که  تماشاچی را در حباب لذت و درک فرو می برد.

در صحنه پایانی وقتی مرد معمولی وکارگر نمایش بر روی چارپایه به نظارت درگیریهای خیابانی ایستاده است، ما تمام سی وهفت سال گذشته را در چشمان او و بدن فرسوده اش  نظاره می کنیم . درگیری ها، دستگیریها، دادگاههای ناعادلانه، اعدامها ی فردی و جمعی. سرکوب یک ملّت. 

سهیلا عزیزی تنها زن نمایش نقش بسیار سختی دارد. زن مکّار مولوی تبدیل به زن آزاردیده امروز می شود. زنی که دایم باید نقش جنسی جامعه ایران را بازی کند. اما لحظه های کوتاهی ماسک به کنار می رود. ما زن غمگین زخم خورده را می بینیم . زن و زنانی که فرزندشان، برادرشان، شوهرشان یا فقط آشنایشان در گورهای بی نام و نشان  خفته اند  بی آنکه قانونی، دادگاهی، دادخواهی  پناهشان داده باشد. سهیلا در چند لحظه رو به ما می ایستد از نقش فاصله می گیرد و چشم در چشم دردش را منتقل می کند. درد در همه سالن پخش می شود.

حمید دانشور نقش سخت تری دارد. چگونه نقش یک مردشرعی فاسد را بازی کنیم؟ آیا لباس و لحن و چرخاندن تسبیح کافی ست؟ دانشور از لبه تیغ گذشته است. گاهی کلیشه،  گاه رهایی از کلیشه، چالش بازیگر ادامه دارد.

مکر زن پایان ندارد رفت شب/قاضی زیرک سوی زن بهر دب/زن دو شمع و نقل مجلس راست کرد/ گفت ما مستیم بی این آب‌خورد/اندر آن دم جوحی آمد در بزد /جست قاضی مهربی تا در خزد /غیر صندوقی ندید او خلوتی/رفت در صندوق ازخوف آن فتی

پرنده و مورچه/ نویسنده:  مجید فلاح زاده /کارگردان و صحنه ساز: نرگس وفادار/بازیگران  بهرخ بابایی- ساحل بدرود- صادق پورزند

تعریف آزادی

چند شب پیش در یک سالن کوچک تئاتر نزدیک خانه من گروه های مختلف تئاتر که از ماه سپتامبر۲۰۱۶ تا ماه ژوییه ۲۰۱۷ اجرا خواهند داشت گرد آمده بودند. از هر گروه چند نفر برسر میزهای مختلف نشسته بودند و تماشاچیان برای معرفی هر نمایش می توانستند چهار دقیقه برسر میز بنشینند و با بازیگران یا کارگردان یا نویسنده گفت و گو کنند.

بر سر میز کوچکی نشستم. یک بازیگر با دسته ای کاغذ سفید، دور او چند کودک، چند جوان، چند زن و مرد مسن و چند زن و مرد خیلی مسن. نویسنده، بازیگر، کارگردان به ما نگاه کرد و گفت نمایش برای کودکان و نمایش برای بزرگسالان وجود ندارد. گاهی برای بعضی نمایش ها به کودکان می گوییم شاید فهمیدن موضوع برایتان یک کم سخت باشد. یا شاید دیدن بعضی صحنه ها هنوز برای سنتان زود.   بعد یک برگ کاغذ سپید برداشت و عروسکی ساخت و تقدیم کرد  به کم سال ترین کودک.

نمایش «پرنده و مورچه» نمایشی ست برای همه سنین. صحنه ای با پرده های بلند و نقشهای درخت و پرنده و گلهای رنگارنگ. یک میز بلند با رومیزی گلدار و پر از سبزه و گیاه. عروسک باز پشت میز نشسته است. عروسکها را بازی می دهد و رازی را پنهان نمی کند. دو راوی داستان، گیاهان روی میز را جا به جا می کنند.  مورچه روی میز در جنب و جوش است و قر می زند.  پرنده بر درخت نشسته است و آواز می خواند. مورچه به آواز خواندن پرنده معترض است. کار می کند،  قر می زند، و دایم به راست و چپ می رود و دانه جمع می کند. پرنده آواز می خواند و همه حیوانات جنگل را شاد می کند. مورچه قر می زند و اعتراض می کند. پرنده اعتنا ندارد و آواز می خواند.  راویان نمایش از تماشاچیان سوال می کنند چه کسی آزادی دیگری را سلب کرده است؟ پرنده یا مورچه؟

از حیوانات جنگل سوال می کنند. هر کدام از حیوانات نظری دارند. سراجام بعد از گفت و گوی بسیار شیر آزادی را تعریف می کند. آزادی هیچ فردی بدون آزادی دیگری ممکن نیست .حدود آزادی هر کس محدود  نکردن  آزادی دیگری ست. زمستان فرا می رسد پرنده گرسنه می ماند و آواز نمی خواند. مورچه استراحت می کند و گرسنه نمی ماند. او تمام فصل بهار و فصل تابستان دانه جمع کرده است.

فصل بهار فرا می رسد. جنگل پر از گل  و گیاهان سبز.  مورچه بیدار می شود و مشغول کار.  پرنده افسرده است و گرسنه و دیگر نمی خواند. چرا برای مورچه ای بخواند که فصل زمستان به او دانه ای نداد که گرسنه نماند.

اما مورچه که به آواز پرنده خو کرده بود و شادی صدای او نیروی شادی اش شده بود، نیاز به موسیقی دارد. مورچه تصمیم می گیرد خودش بخواند. صدای او آن قدر خراشنده گوش  و آزارنده است که حتا خودش طاقت شنیدن صدای خودش را ندارد.  حیوانات جنگل جمع می شوند و به او تذکر می دهند. آواز خواندن هم زحمت دارد. آواز  خواندن هم   کار و حرفه است. شاد کردن دیگران کار و حرفه است.  سرانجام مورچه می فهمد.  پروانه به نمایندگی حیوانات جنگل به دیدن پرنده می رود و پرنده باز می خواند و جهان پر از شادی می شود.

نرگس وفادار کارگردان نمایش با ساختن جنگلی رویایی و بازیگرانی چون بهرخ بابایی که چند نقش را با مهارت و دانش تئاتری بازی می کند لحظات فراموش نشدنی به وجود آورده است.  تماشچیان کودک بسیار آموختند و تماشاچیان بزرگسال به دنیای کودکی سفر کردند. نمایشی که باید دیده شود.  باید بارها دیده شود. آنچه به راستی از ما دزدیده شده است؛ رویاهای کودکی و جوانی ما!

شیرین/نویسنده و کارگردان: قاضی ربیحاوی/بازیگران: آیه دریس – سامان بایونسا – محمد حیدری – ندیم ندیمی

پورنوگرافی بدون پورنوگرافی  

بسیار کوشیدم نکته مثبتی در این نمایش بیابم. روزها و روزها این مطلب را کنار گذاشتم. چگونه آنچه را ندیدم تحسین کنم؟  چندین بار توضیحات نویسنده را خواندم. چندین بار فیلم خبری نمایش را دیدم.

چرا نویسنده نتوانسته است نوشته روان و روشن و قابل فهم زبان فارسی را به کارگردان تفهیم کند؟  همه مشکل کار تئاتر یک نکته ساده است. چگونه آنچه می اندیشیم به بازیگران  منتقل شود؟  چگونه  اندیشه و درد نویسنده به تماشاچی منتقل شود؟

داستان نمایش: پیرمردی با سه پسر بالغش در خانه ای (شاید تهران امروز) زندگی می کنند. پدر پسرانش را دوست ندارد. یکی همجنسگراست. یکی کتاب های ممنوعه می فروشد. یکی مامور اطلاعاتی ست.

نمایش: نیمه شب پیرمرد با زن جوانی در آشپزخانه روبرو می شود . پیرمرد ناگهان و بی تردید نمی دانیم چرا زن را فاحشه می نامد؟ این صحنه و صحنه های بعد رفت و آمد بی دلیل، لباس عوض کردن های بی دلیل و نمایش بی جان و عروسکی مردانی ست که زن جوان را تحقیر می کنند و در گفتگوهای بی معنا تماشاچی باید متوجه شود که هر چهار مرد محرومیت جنسی دارند و مایلند با زن هم آویزی جنسی (تجاوز جنسی) داشته باشند .

در تعاریف خارج از سالن نمایش شنیدیم که نویسنده می خواهد شرایط وخیم زن امروز ایرانی را افشا کند. اما نمایش کاملا عکس این ادعا را به صحنه می آورد.  آقای قاضی ربیحاوی نویسنده، کارگردان، بازیگر  در هیچ لحظه نمایش موفق نشده است توجه تماشاچی را جلب کند. اگر به تحلیل لحظه به لحظه بپردازیم شرح قضیه  وخیم تر می شود.

مثال: در صحنه ای زن و مرد درباره ختنه زنان صحبت می کنند. با کمال تعجب از زبان زن می شنویم «ختنه زن، زن را بیشتر زن می کند.»  

دو بار نمایش را دیدم و به دقّت گوش کردم.  انگار نه نویسنده، نه کارگردان، نه بازیگر هرگز به مطلبی درباره ختنه زنان مراجعه نکرده اند!   ختنه زنان (شکنجه جسمی و روحی سنگینی ست که برای همیشه زن را به جسم مطیع و برده ای تبدیل می کند  که هرگز در مقابل تجاوز جنسی نتواند مقاومت کند)

آیه دریس بازیگر زن که با شهامت و جرأت قبول کرده است عروسکی جنسی را بازی کند بیش از مردان از طرف تماشاچیان بخصوص زنان  شماتت شد. بازیگران مرد همه مسحور مهربانی و دوستی نویسنده بودند و بی دریغ و بی دلیل بر صحنه بودند . و همه مجموعا بازیگران فیلمهای پورنو را تداعی می کردند (بی عمل جنسی). بی دلیل و بی احساس. نیمه لخت می شدند. لباس می پوشیدند. وارد صحنه می شدند جملاتی می گفتند. حرکاتی انجام می دادند. خارج می  شدند.

 خرس. وحشی/نویسنده: آنتوان چخوف، مترجم؟  /کارگردان: هاله جلالی /بازیگران: مریم قشقایی، حسین نشاط، آرمان محمد نبی

چخوف ضد چخوف

خرس نمایشنامه کمدی چخوف بیش از صد سال قدمت دارد. صدها و شاید هزارها بار به زبانهای مختلف اجرا شده است. نمایشنامه خرس حدود پنجاه دقیقه است و بیشتر اوقات با نمایشنامه کوتاه دیگری به نام خواستگاری اجرا می شود. در این اجرا نام نمایش «خرس» را به «وحشی» تعییر داده بودند. شاید برداشت کارگردان  بود.  نمی دانم. آنچه نمایش را غیرقابل فهم می کرد کاربرد زبان فارسی و نوع لحن بازیگران بود.  آنچه به زبان می آمد ثقیل و قلابی به نظر می رسید. تصنع زبان، حرکت و کوشش بازیگران را هم سخت کرده بود. نمایش حکایت برخورد یک مرد پولدار و عیاش است که برای وصول طلبش به دیدن زن بیوه ای آمده است.  زن  در عزای مرگ شوهر، از دنیا بریده است و مایل نیست زندگی دیگری را شروع کند. برخورد خشن و توهین آمیز طلبکار، زن را خشمگین می کند. پرداخت ماهرانه چخوف در گفتگوی زن و مرد،  مجادله خشمگین را تبدیل به مجادله ای عاشقانه می کند.

 نمایش در واقع ساخته شدن یک رابطه عاشقانه است. ساخته شدن  رابطه ای انسانی بین دو نفر. همه نمایشنامه های چخوف در واقع ساخته شدن روابط انسانی است. اجرای دایم نمایشنامه های او، به زبان های مختلف، جستجوی همیشگی انسان  در هر موقعیتی ایجاد این رابطه است. جذابیت ساخته شدن و تخریب شدن روابط انسانی  در تمام زمانها و همه موقعیتهای اجتماعی و سیاسی. هیچ بازیگر تئاتری را ندیده ام که آرزوی بازی نقش های چخوف را نداشته باشد.  اما آنچه در نمایش وحشی دیدیم  دور از چخوف و دنیای چخوف بود. بازیگران انگار متن را حفظ کرده بودند که بی روح و بی جان در صحنه تکرار کنند. بدنهای سنگین و کم انرژی، ترس درونی از روبرویی با تماشاگر، خسته از گفتن جملاتی که باور نداشتند و عجله برای پایان بردن نمایش .

ترسا /نوشته: هادی حوری /کارگردان: علی امین پور /بازیگران:  علی امین پور، مریم قشقایی، فایقه کشایی، حدیث سفری، محمود نادریان، آرمان محمد نبی، مهدی کوشا، مهدی آب آذری /گروه موسیقی:  آراد آزاد، وحید فلاحی، کاظم شاکری، داود فولادی

وسوسه تن،  تعریف ناپخته از عرفان

سجده کن پیش بت و قرآن بسوز/ خمر نوش و دیده از ایمان بدوز

متن این نمایش از حکایتهای عارفانه عطار گرفته شده است.  ظاهر حکایت،  و نه عمق و فکر عارفانه .

آنچه بر صحنه می بینیم مرد آشفته ای ست که ذکر و عبادت را رها می کند و به دنبال خواهش تن به جستجوی زنی زیبا در سرزمینی دیگر می رود. زن شرایطی تعیین می کند و در صحنه های بعد خود به رابطه تن، تن می دهد.

گروه بازیگر با استفاده از کلیشه های قدیمی هولیوود درباره شرق با زحمت بسیار بی آن که اشتیاق یا جستجویی در نقششان ببینیم با حرکاتی موزون و موسیقی بسیار زیبا وارد و خارج می شدند. تنها حسن دیدن این نمایش شنیدن اجراهای دلنشین موسیقی و ابیات زیبای عطار بود .

پشت صحنه یک نمایش روحوضی

کمدی  (یاد غریبانه از نمایشهای روحوضی قدیم)/نویسنده و کارگردان:منوچهر نامورآزاد/بازیگران:منوچهر نامور آزاد  و مرضیه  علی وردی/موسیقی همراه  تار و سنتور افشین،  دف و تنبک  شروین

نمایش: زن و شوهر بازیگر مشغول چیدن صحنه برای نمایشی به شیوه روحوضی هستند. به همان شیوه حادثه های کوچکی می سازند و بدیهه می گویند.  درشرایط امروز روابط زن و مرد عوض شده و دایمن بر سر هر موضوع کوچک جدل می کنند.  مشکل و زیبایی این نوع نمایش ساختن حوادث کوچکی ست که باید تماشاچی را از خنده روده بر کند.

مرضیه علی وردی و منوچهر نامور آزاد هر دو بازیگرانی با مهارت و با تجربه ی بسیار هستند. این دو ساعت ها می توانند در صحنه تماشاچی را سرگرم کنند. متاسفانه سرگرمی کافی نیست. کدام حرف را چگونه تعریف کنیم که بردل بنشیند؟

مشکل رابطه زن و مرد فقط در جملاتی که رد و بدل می شود نیست  چیدمان صحنه و اجرا ما را می خنداند.  منتظر و تشنه  می مانیم.

چرا زن وقتی با پافشاری نقش مبارک را بازی می کند فقط ادای کلیشه ای همان بازیگران مرد قدیمی  است؟

چرا زنان و مردان بازیگر امروز، نقش را امروزی و متفاوت از دیروز، با نگاه و تحلیل امروز ارائه نمی کنند؟

ولگرد/نویسندگان و بازیگران: امی گیبونز و ساموئل گولیر /By Amy Gibbons  &  Samuel Gaulier/

رویای فقرا. آرزوی زندگی بهتر

تئاتر صدبار تئاتر

من نام نمایش را به فارسی  «بیکار و فقیر» ترجمه می کنم

نمایش: یک زن و شوهر جوان (اگوست و ژوزفین) با طنز و سادگی زندگی فقیرانه و آرزوهایشان را تعریف می کنند. اگوست دایم جوک می گوید. ژوزفین وارد می شود و اگوست اعلام می کند که در روزنامه آگهی یک شغل را دیده است و همین امروز به دنبال کار می رود. ژوزفین روزنامه را نگاه می کند.تاریخ انتشار روزنامه هفده سپتامبر ۱۹۹۶ است. گفت و گوی جالبی شروع می شود. امروز هفده سپتامبر ۲۰۱۶ است. اگوست اصرار دارد به دنبال آگهی کار برود و ژوزفین موفق نمی شود به شوهرش بفهماند آگهی ده سال پیش منتشر شده است. همه صحنه های بعدی بازی با یک ایده بیهوده و تماشاچی را به شهادت گرفتن است.

تلفظ روشن کلمات و حرکات بدنی بازیگران چنان راحت و روان است که تماشاچی به راحتی وارد دنیای آنها می شود و همراه آنان زندگی روزانه، آرزوها و جستجوهای بی پایان را زندگی می کند.    

پرده دوم به همان شیرینی ست . اگوست وارد می شود و ادعا می کند که کار پیدا کرده است. ژوزفین  مشکوک می شود که چطور شوهر بی عرضه و گیج و ویجش کار پیدا کرده است.  آن هم کار مهم معلمی. زمان کوتاهی به سئوال و جواب و شوخی با تماشاچی می گذرد. ژوزفین متوجه می شود که شوهرش ممکن است او را ترک کند. صاحب کار جدید همان زنی ست که مدت ها قبل دوست پسر و نامزد سابقش  را هم ربوده است. نمی داند چه کند؟ حسادت یا خوشحالی؟

پرده دوم کمی طولانی بود. اما بازیگردانان چنان دوست داشتنی و راحت بودند که ساعتها می توانستیم بالذت به تماشای آنها بنشینیم. چندین بار فیلم خبری این نمایش را نگاه کرده ام. هر بار همان انرژی و شادی مرا فرامی گیرد. انگار به دیدن فیلمی از باسترکیتون یا چارلی چاپلین نشسته ام.

رام نشدنی نمایش بورلسک

عین متنی که در بروشور چاپ شده در زیر نقل می کنم:

«رام نشدنی  نمایشی ست به سبک بورلسک که بر اساس نمایشنامه “رام کردن زن سرکش” نوشته شکسپیر تنظیم شده است. نمایش بورلسک نوعی تاتر مدرن است با مجموعه ای هوشمندانه همراه با طنز و ابعاد سرگرم کننده. این سبک نمایش برای آن دسته که تاتر را محدود به نمایش های تراژیک قرن نوزدهم می دانند، دلپسند نیست اما ژانر مناسبی ست برای جامعه از ریشه کنده شده ایرانی که در سی سال گذشته سهم زیادی از تراژدی را در زندگی واقعی تجربه کرده است.

رام نشدنی،  با بازی سوسن فرخ نیا- بانوی تاتر ایران- داستان خانواده نوکیسه ای ست که به دنبال موج مهاجرت ایرانیان به انگلستان راهی لندن شده اند. پدر مشغول آفریدن پیشینه ای محترمانه برای خود است. مادر بزرگ برای تسکین درد مفاصل در آب و هوای سرد و مرطوب پسرش را به دنبال پیدا کردن تریاک به خیابانهای لندن می فرستد.  در این میان دختر کوچک خانواده در انتظار شاهزاده سوار بر اسب آه می کشد در حالی که دختر دیگر با علاقه اش به بوکس خواستگارها را فراری می دهد. در این میان فقط فرشته میترا می ماند که باید کشتی شکسته این زندگی را بروی آب نگه دارد.

تیم نمایش شامل جوانان با استعداد و پرکاری ست که بیشتر آنها همین یکی دو ساله بازیگری را در کلاسهای تاتر گروه سام آموخته اند و چهره های درخشانی در آینده نزدیک خواهند شد.»

نویسندگان: حامد احمدی و داریوش رضوانی/کارگردان  داریوش رضوانی/مشاور هنری: سوسن فرخ نیا /طراح لباسها: آنوش نقیبی ، ملیسا ثابتی/طراح گریم: شیرین قاسمی،  سهیلا فاضلی  /بازیگران: سوسن فرخ نیا، ثمره بختیاری، ماهرخ آزادمنش، داریوش رضوانی، مرتضی فرهادی، ایران عطاری، بهناز وکیلی، شایان خوش نیت، ندیم ندیمی، احسان امین سرشت، پژمان صفایی، مژگان ربیعی، فریان پرست، هیربد صفایی

 این نمایش  آخرین برنامه فستیوال بود. همه بازیگران و کارکنان صحنه ده شب و روز همه کارهای فستیوال را پیش برده بودند. روز آخر در همین صحنه بزرگ سه نمایش بلند، یک نمایش لباس، یک مراسم بزرگداشت با نمایش فیلم و یک مراسم اهدای جوایز تماشاچیان اجرا شده بود.

وقتی نمایش «رام نشدنی شروع شد هم بازیگران، هم تماشاچیان خسته به نظر می رسیدند. نمایش طولانی و خسته کننده بود اما زندگی و کار جمعی این گروه رابطه ای دوستانه و خانوادگی ایجاد کرده بود. رابطه بین بازیگران، آن لحظات جادویی تئاتر است که همه عاشقان این حرفه در تاریخ تئاتر آرزویش را دارند. استانیسلاوسکی کارگردان روسی که همه تئاتری ها عمرشان را به فهمیدن و اجرای درسهای او می گذرانند آرزویش گرد آوردن چنین رابطه ای در کار گروهی بود.

طرح و رنگ و اجرای لباسها وگریم بازیگران  فوق العاده زیباست. همه بازیگران خیلی روان و راحت نقشهایشان را بر صحنه می گویند . روان و راحت. 

مشکل این نمایش متن بسیار پیچیده است. تماشاچی بین رویا و واقعیت به سختی موضوع را دنبال می کند. شروع بسیار طولانی ست. از دقیقه بیستم کم کم موضوع روشن می شود. درین لحظات تماشاچیان خسته بودند و چند صحنه پر انرژی و مثل همیشه بازی درخشان سوسن فرخ نیا کمک چندانی به پیشبرد داستان نمی کرد. درخشان ترین صحنه، صحنه کارناوال بود که رنگها و شور و هیجان بازیگران تابلوهای زیبایی به وجود آورد. متاسفانه تماشاچیان خسته بودند و کم کم سالن را ترک کرده بودند.

 شیطان همیشه قرمز نمی  پوشد/نویسنده: حامد احمدی  /کارگردان: داریوش رضوانی /بازیگران: مجید خلیلی، روشنک/کرمی، الهه جوانمردی، داریوش رضوانی

شیطان در لباس زن؟ 

وقتی وارد سالن می شویم، کلیپ بیانسه بر پرده بزرگ نمایش داده می شود. مردی در صندلی چرخدار نشسته است و خیره چشم بر پرده دوخته است. بعد از کلیپ بیانسه که بیش از پنج دقیقه طول می کشد کلیپ بسیار سکسی مخصوص سلیقه های مردان کشورهای خلیج فارس با شرکت خواننده بسیار مشهوری در همان حوالی به نام سلتی پخش می شود.

در این کلیپ زنان بسیار سکسی لباس نیمه برهنه حوریان دریایی را پوشیده اند و با قر و اطوار تشدید شده با تروکاژهای تصویری، در پس زمینه های کویری می رقصند. 

مردان تماشاچی را نگاه می کردم تقریبن همه با لبخندهای دلنشین و لذت فراوان به پرده خیره شده بودند. به خودم گفتم خب حتمن در یک کلوب «استریپ تیز» هستیم و بعد نوبت ورود لعبتگان عریان است و یک نمایش پلیسی و قتل و کتک کاری و مست بازی و کشمکش برای به خانه بردن زیبارویان!

متاسفانه خلاف انتظار، خانم بسیار زیبایی با شنل قرمز وارد شد و بعد از صحبتهای طولانی و بی معنی با بازیگر سفیدپوش در صندلی چرخدار، گفت: من پرستار سرزمین آزادی هستم. دوباره صحبتهای بیشتر و رفت و آمدهای بیهوده و آشنایی با سرزمین آزادی بخش ایران، متوجه شدیم که مرد بعد از مرگ، در آسمان هم، گرفتار کارچاق کن های تهرانجلسی شده است. در بهشت هم،  چون سرزمین تاریکخانه اسلامیون، کسی نمایشنامه گالیله را نمی شناسد. 

نویسنده نمایش، حامد احمدی که قلم شیرینی برای برنامه های رادیویی دارد، نگاه به آرزوهای بر باد رفته حمید سمندریان دارد. سمندریان تمام عمر آرزو داشت نمایشنامه گالیله را به صحنه ببرد. متاسفانه طرح رادیویی به نمایشنامه تبدیل نشده بود و آنچه بر صحنه می دیدیم برعکس ادعای نویسنده و کارگردان،  تبدیل به تبلیغ و ارزش گذاری همان سلیقه های حاکم جاهلان و فرهنگ ستیزان بود. بازیگران، در هیچ لحظه ای نتوانستند با جمله های نمایش که به بازیگر امکان کار نمی داد، درد سمندریان را منتقل کنند.

داریوش رضوانی در نقش جاهل کارچاقکن درخشان بود، اما بیشتر ما را به خنده می انداخت. در هیچ لحظه ای از جهالت او خشمگین نشدیم.  نکته مهمتر مثل برنامه های رادیویی حامد احمدی که ادعای دفاع از حقوق مولفین را دارد، از کار مولفان بی اجازه آنها و بی رعایت «حقوق مولف» استفاده غلط و نا به جا شده بود.

عروسک پارچه ای/نویسنده و بازیگر:  وحید بلوطی    

 تک گویی آشفته یک نویسنده در تبعید که بین خیال و واقعیت در اطاقی تنها با عروسکی پارچه ای گفت و گو می کند.  متاسفانه  وحید بلوطی موضوع سختی را انتخاب کرده بود و تمرین کم و بخصوص کمبود نگاه بیرونی به صحنه، کار را خسته کننده و لحظاتی حتا غیر قابل  تحمل می کرد.

صادق هدایت و تئاتر

یکی از برنامه های مهم و پربار این فستیوال تحقیق و نگارش و نمایش آثار صادق هدایت توسط صدرالدین زاهد یکی از عاشقترین و پرکارترین کارگردانان، بازیگران  معلّمان و محققان تئاتر بود.

صدرالدین زاهد نگاه موجز و روشنی به افکار و نوشته های صادق هدایت کرد و با نمایش عکسها و فیلم های کوتاه از کارهای نمایشی در تبعید و نمایش خوانی،  خیلی فشرده صادق هدایت را معرفی کرد.

یکی از نمونه های کارهای هدایت در تبعید، قطعه فیلمی از نمایشنامه تنظیم شده بر صحنه کار خودش به نام «ماه زده» یا «سرگشته» که در زبان فارسی با نام «هوسباز» چاپ شده است، نمایش داده شد. در این نمایش فوق العاده زیبا، فریبرز دفتری بازیگر بسیار پرکار فرانسوی ایرانی که سال گذشته از دنیا رفت، شرکت  کرده بود.  (یاد آوری این نکته ضروری ست چون بسیاری از ایرانی های ساکن اروپا بازیگران و کارگردانان پرکار در تبعید را نمی شناسند).

در قسمت دوم بازخوانی تنظیم جدیدی از داستان (محلل) کار خود صدرالدین زاهد با حمیدرضا جاودان، روان و شیرین خوانده شد. این متن در واقع داستان تجاوز و ازدواج یک پیرمرد با دختربچه ای ست که بعد از سه طلاقه کردن دختر بچه،  طبق قوانین اسلام باید مرد دیگری با دخترک ازدواج کند (به او تجاوزکند) تا مرد اول بتواند دوباره با او ازدواج کند و همه تجاوزهای جنسی به دخترک ادامه پیدا کند. هدایت با زبان شیرینی این ذهنیت مریض و قانون رایج  را،  چند دهه پیش افشا کرده است. بسیاری از کارگردانان و بازیگران مهم تئاتر ایران این نمایش را به صحنه برده اند، بی آنکه واقعا ظلم به دختربچه ها را در ازدواجهای اجباری نشان دهند.

نگاهی از پل

 نمایش ضبط شده تلویزیونی سال۱۳۴۸ نوشته تنسی ویلیامز و کارگردانی حمید سمندریان با بازی سوسن فرخ نیا و اکبر زنجانپور از لحظات بسیار لذت بخش این فستیوال بود.

این نمایش که این روزها با نگاه بازتری به ممنوعیت های تمایلات جنسی عرضه می شود، سند یکی از درخشان ترین بازی های سوسن فرخ نیا در نوجوانی اوست.  کاش دوباره و چند باره این سندهای تئاتری که در کلکسیون های خصوصی دست به دست و غیر قانونی می چرخد با حفظ حقوق مولفین رسما  در اختیار مشتاقان تئاتر قرار بگیرد.

دادگاه خواهر شیرین عبادی/نویسنده و کارگردان: هادی خرسندی /بازیگران: پروانه سلطانی و هادی خرسندی

کمدی نیمچه مستند

«بنیاد تولید و صدور امامزاده با همکاری ترویج خرافات»

زیر این تابلو دادگاهی خصوصی برای بازجویی از خواهر شیرین عبادی تشکیل شده است. نوشین عبادی به جرم خواهر شیرین عبادی بودن به دادگاه احضار می شود.

حدود یک ساعت و نیم هادی خرسندی و پروانه سلطانی به طور جدی جملات حاکمان شرع و قربانیانشان را رد و بدل می کنند. این جملات کاملا جدی ست، اما چنان دور از ذهن است که بیشتر به شوخی می ماند و ما تماشاچیان را می خنداند. تماشای مهارت و راحتی این دو بازیگر قدیمی فرصت لذت بخشی از  معنای قدیمی تئاتر است:

سئوال: چرا تئاتر کار می کنیم؟

جواب: درجستجوی فهمیدن زمان خود هستیم.

داستان یک دیوانه 

ثمره بختیاری هنرآموز گروه سام متن سختی برای تک گویی برگزیده است. تکّه هایی از کتاب فلسفی فردریک نیچه «شادی دانستن».  سخت است به صحنه بردن فکر نیچه از شاد بودن این که خدایی نیست و ما خود فقط خود مسئول اخلاق و رفتارمان هستیم.  شاید راحت ترین راه، شیوه هذیان گویی جنون است.  فریادهای خشمگین «من خدا را می جویم  من خدا را می جویم » جالب اما ناکافی بود.  اما وقتی ثمره بختیاری بعد از تشویق تماشاچیان به صحنه برگشت، دختری محجوب و متواضع بود. هموکه چند لحظه پیش دیوانه ای بود وحشی و خروشان.

داستان یک دیوانه، شعرخوانی اسفندیار احمدی،  و طنز تنهای فرید احمدی سه تک گویی شب اول فستیوال بود .

زحمات بسیار سوسن فرخ نیا و گروهش برای به وجود آوردن این فستیوال بدون پشتیبانی مالی مراکز فرهنگی و ثروتمندان ایرانی لندن به معجزه می ماند.  فقط کاسبکاران کوچک با دادن آگهی  کمی کمک کرده بودند.

یک نمایشگاه نقاشی هم در سالن انتظار برقرار بود.  سانی راد چند تابلو تذهیب وار به نمایش گذاشته بود که یاد سرزمین سوخته و نشاط کاشی کاریهای مسجد شیخ لطف الله را تداعی می کرد. 

کلام پایانی: گفته نیچه: هنر زندگی واقعی را بیان می کند نه تاریخ.

«Ce n’est pas l’histoire, mais l’art qui exprime la vraie vie»