شهروند ۱۱۷۰

قصه نوروز

آورده اند که زیر این دنیا دریای بزرگی است که سرتاسر جهان را پوشانده است. در وسط این دریا ماهی بزرگی است که گاوی از آن بزرگتر بر پشت او قرار گرفته است. دنیا روی یکی از شاخ های این گاو قرار دارد. گاو سالی یک بار برای رفع خستگی دنیا را از شاخی به شاخی دیگر می اندازد. و این لحظه، لحظه نو شدن سال است. لحظه تحویل سال، لحظه چرخیدن سیب توی کاسه آب. لحظه پدیدار شدن نوروز.

قصه دیگری که با نام نوروز عجین است، قصه عمو نوروز است که از دیر باز سینه به سینه نقل شده، و در دوران ما از آن به عنوان قصه ملی یاد می شود.


قصه عمو نوروز

یکی بود، یکی نبود. پیرمردی بود به نام عمونوروز که هر سال روز اول بهار از کوه راه می افتاد و عصا به دست می آمد به سمت شهر.

بیرون از دروازه شهر پیرزنی زندگی می کرد که دلباخته عمو نوروز بود و روز اول هر بهار، بعد از آراستن خودش و خانه اش، فرشی می آورد می انداخت رو ایوان. جلو حوضچه فواره دار رو به باغچه اش که پر بود از گل های رنگارنگ بهاری. بعد سفره هفت سین اش را آماده می کرد. بعد منقل را آتش می کرد و می رفت قلیان را می آورد می گذاشت دم دستش، اما سرقلیان آتش نمی گذاشت. همان جا چشم به راه عمو نوروز می نشست.

چندان طول نمی کشید که پلک های پیرزن سنگین می شد و یواش یواش خوابش می برد.

در این بین عمونوروز از راه می رسید و دلش نمی آمد پیرزن را از خواب بیدار کند. یک شاخه گل همیشه بهار از باغچه می چید رو سینه او می گذاشت. قلیان را چاق می کرد و چند پک به آن می زد. یک نارنج هم نصف می کرد، یک نصفه اش را می خورد و پا می شد راه می افتاد.

پیرزن که از خواب بیدار می شد، می دید ای داد بیداد همه چیز به هم خورده. آتش رفته سر قلیان. نارنج از وسط نصف شده. رو سینه اش هم گل همیشه بهار است. می فهمید که عمو نوروزآمده و رفته و نخواسته که او را بیدار کند.

پیرزن خیلی غصه می خورد که چرا موفق به دیدن عمو نوروز نشده، تا اینکه یکی به او گفت چاره ای نیست تا سال دیگر باید صبر کنی.

پیرزن هم قبول کرد، اما کسی نمی داند که سال دیگر موفق به دیدن عمو نوروز شد یا نه. البته بعضی ها اعتقاد دارند که اگر این ها یکدیگر را ببینند دنیا به آخر می رسد.


قصه نوروز گولی (گل نوروز)

نوروز در میان اقوام ایرانی همواره قصه ساز بوده است. قصه نوروز گولی در آذربایجان از جمله این قصه هاست.

نوروز گولی، گلی است از تیره زنبق وحشی که با وزیدن بایرام ییلی (باد نوبهاری) و با آب شدن برف ها سر از خاک برآورده، مژده آمدن بهار را می دهد. آنچه باعث رهجویی این گل ترد و لطیف به افسانه ها شده، مقاومت جانانه اش در برابر سوز طاقت سوز بایرام ییلی است.

در باور مردم نوروز گولی، پسری است که عاشق گل سرخ است؛ اما هرگز به وصال او نمی رسد. چون گل سرخ در آذربایجان به ماه خرداد می شکفد. مردم عقیده دارند که: هر کس نوروز گولی را به گل سرخ برساند به بهشت می رود.