جالب اینکه خط ربط اصلى فیلمهاى امسال جشنواره سینماى یهود توجه بیش از پیش به رودررویى فلسطین و اسرائیل بود. سینماى اسرائیل در بین کشورهاى خاورمیانه از کیفیت بالایى برخوردار است. شاید تنها کشورى که سینماى محکمترى نسبت به اسرائیل دارد ایران باشد. سینماگران اسرائیلى اغلب حساسیت بالایى نسبت به موضوعهاى اجتماعى دارند و اغلب منتقد دولت و سنتهاى اجتماعى این کشورند. مثل ایران، فیلمهاى با بودجه پایین و کیفیت بالا مشخصه اصلى این سینما است. سینماگران بسیارى از این کشور موفق شدهاند به جشنوارهها و بازارهاى جهانى راه پیدا کنند. پرآوازهترین اینها آموس گیتایى است که با فیلمهاى بهیاد ماندنى مثل «تقدس» ۱۹۹۹( (Kadosh و «سرزمین موعود» (promised Land, 2004) تحسین بسیارى را برانگیخت. دیگران مثل اران ریکلیس، کرن یدایا، ایال سیوان، و تازگى آرى فولمن سهم بزرگى در معرفى سینماى این کشور داشته اند. اینها نه اینکه به مسئله فلسطین بىاعتنایى نشان دهند، اما ترجیحشان بیشتر بر این بوده که جامعه اسرائیل را به نقد بکشند. امسال اما اغلب فیلمهاى اسرائیلى که دیدم درگیر فلسطین بودند. «درخت لیمو» (Lemon Tree, 2008) از اران ریکلیس، «کارگران عرب» (Arab Labor, 2007) از رونى نینیو، و «اولین جنگ من» (My First War, 2008) از یاریو موزر مهمترین نمونهها بودند. فیلمهاى دیگرى مثل «عزادارى« (Shiva, 2008) از رونیت و شلومى الکابتز، «همه از دریا شروع مىشود» (It All Starts from the Sea, 2008) از ایتان گرین، و «زندگى عاشقانه» (Love Life, 2008) از ماریا شرادر هم بودند که به موضوعهاى غیر سیاسى پرداخته بودند. و در کنار اینها فیلمهاى خوبى از کشورهاى دیگر حضور داشتند که نه ربطى به اسرائیل و نه به فلسطین داشتند مثل «هدیه براى استالین» (A Gift to Stalin, ۲۰۰۸) از رستم آبدراشیتوف از قزاقستان، «ویلا یاسمین» (Villa Jasmin, 2007) از فرید بوغدیر از تونس، و «امریکن سوینگ» (American Swing, 2008) از جان هارت و متیو کافمن از آمریکا.
بهترین کارى که در جشنواره امسال دیدم «درخت لیمو» از اران ریکلیس با بازى حیام عباس و على سلیمان بود که سال پیش جایزه بهترین فیلم منتخب تماشاچیان را از جشنواره برلین دریافت کرد. ریکلیس پیش از این «عروس سورى» را ساخته بود که جوایز بسیارى از جمله بهترین فیلم و بهترین فیلم منتخب تماشاچیان را از جشنواره مونترال بهدست آورد. داستان «درخت لیمو» درباره سلما (حیام عباس)، زن بیوه اى است که باغ لیمویى دارد که درست در منطقه سبز (مرز اسرائیل و فلسطین) قرار گرفته است. وزیر دفاع اسرائیل هم در همان همسایگى خانهاى خریده است و به همین دلیل سازمان امنیت این کشور مىخواهد درختان لیموى سلما را قطع کند تا احتمال پنهان شدن تروریستها در این باغ و حمله به خانه وزیر دفاع را از بین ببرد. سلما با کمک وکیل جوانى به دادگاه اسرائیل شکایت مىبرد. آنسوى داستان همسر وزیر دفاع قرار دارد که تنها کسى است که با سلما همدردى مىکند اگرچه هیچگاه او را ندیده.
اران ریکلیس بار دیگر موضوع بهظاهر کوچکى را بهانه مىکند تا به کندوکاو در سیاستهاى اسرائیل بپردازد و برباد رفتن بنیادهاى انسانى را نشان دهد. در پایان فیلم وزیر دفاع را مىبینیم که اگرچه در دادگاه پیروز شده است، اما با دیدن دیوار بلند سیمانى بىقوارهاى که از وسط حیاطش مىگذرد و او را از دیدن منظره زیباى یک باغ لیمو محروم مىکند بیش از هرکس دیگرى عمق شکستش را حس مىکند. ریکلیس در این فیلم از دیدگاهى سمبولیک تلاش اسرائیل را براى بهدست آوردن سرزمینى هرچه بزرگتر به قیمت بالا بردن حس کینه در دل فلسطینىها به نقد مىکشد. بازى زیباى حیام عباس، بازیگر فلسطینى که دیگر به چهرهاى بینالمللى تبدیل شده است، و على سلیمان، که او را پیش از این در «اینک بهشت» (Paradise Now, 2004) ساخته برادرش الیا سلیمان دیده بودم عامل اصلى جلب همراهى بیننده است. مشکلى که فیلم دارد وارد کردن رابطه عاشقانه بین سلما و وکیل جوان است که نه تنها کمکى به پیشبرد داستان نمىکند، بلکه توجه تماشاچى را بىجهت به موضوعى نامربوط منحرف مىکند.
«عزادارى» از رونیت و شلومى الکابتز فیلم زیباى دیگرى بود که از سینماى اسرائیل دیدم. رونیت الکابتز خود از بازیگران خوب اسرائیل است که بازىاش را همین پارسال در فیلم «دیدار باند موسیقى» (Band’s Visit) و پیشتر در «اُر» (Or) شاید دیده باشید. در کنار او موشه ایوگى بازیگر خوب دیگر سینماى اسرائیل حضور دارد که چند ماه پیش فیلم زیباى «بىقرار» (Restless) از آموس کولک با بازى او بر روى پرده آمد. در «عزادارى» در گیرودار جنگ اول خلیج و هنگامى که صدام حسین هرروز اسرائیل را با موشک هدف قرار مىداد، خانواده اوهایون در مرگ نابهنگام موریس به عزا مىنشینند. فیلم مراسم هفت روز عزادارى خانواده را تصویر مىکند و در این چارچوب به روابط درونى آدمها مىپردازد. فیلم بسیار زیبایى است که با ظرافت بیننده را با دوستى و کینه و عشق و حسدى که افراد خانواده را به هم نزدیک یا از هم دور مىکند، آشنا مىکند. و در عین حال توان آدمها در تطابق با شرایط سخت را برجسته مىکند چرا که افراد فامیل در عین حال که به عزادارى مشغولند باید به حملات هوایى هم توجه داشته باشند و آماده باشند که خودشان هم احتمالا در یکى از این حملات کشته شوند. صحنه زیبایى از این دست همان اول فیلم اتفاق مىافتد که درست در وقت خاکسپارى
موریس آژیر حمله شیمیایى به صدا در مىآید و همه ناچار مىشوند ماسکهاىشان را بپوشند و از آن به بعد ما شاهد گریه و زارى و نوحهخوانى و تسلیت گویى از پشت ماسک هستیم که صحنه کمدى ـ درامى را ایجاد مىکند.
اما دو فیلم ناامیدکننده که در جشنواره امسال دیدم «زندگى عاشقانه» و «جنگ اول من» بودند، که هر دو موضوع زیبایى داشتند که با پرداختى بد به هدر رفته بود. «زندگى عاشقانه» داستان عشق جنونآمیز و سادومازوخیستى یارا، زن جوان و تازه ازدواج کرده به مرد مسنى از دوستان پدرش است که نابهنگام در زندگى او پیدا مىشود. یارا به دنبال این عشق به رابطهاى که هرروز تحقیرآمیزتر و نابود کنندهتر مىشود تن مىدهد، از کتک خوردن و از خانه رانده شدن گرفته تا تن دادن به رابطه جنسى سهنفره و همخوابگى با مردى که اصلا نمىشناسدش. فیلم از همه عواملى که براى ساختن یک اثر خوب و بهیاد ماندنى لازم است برخوردار است بهجز یک فیلمساز قابل! نتا گارتى بازیگر زیباى اسرائیلى را انگار براى بازى نقش یارا ساختهاند، و رادى سربژیا بازیگر پرتوان کروات (پیش از باران، قطعههاى فرار) در ایفاى نقش معشوق مسن یارا بسیار موفق است. فیلمنامه بر اساس کتابى به همین نام از زرویا شالهو نوشته شده که باید داستان جذابى باشد. آنچه کم است یک کارگردانى خوب است که این مجموعه را کامل کند که نمىکند. لحن بىتحرک و یکنواخت فیلم به این مىماند که شعر زیبایى از مولوى را به دست یک شاگرد کلاس اول بدهید تا روخوانى کند.
«جنگ اول من» هم اگرچه از بیخ و بن با «زندگى عاشقانه» تفاوت دارد اما در ساختار دست کمى از آن ندارد. موضوع فیلم بسیار جذاب و در عین حال پراهمیت است. فیلم، مستندى درباره حمله ناموفق چند سال پیش اسرائیل به لبنان است. یاریو موزر که خود سرگرد ارتش اسرائیل است با دوربین ویدئوى خود روزهاى جنگ را ثبت مىکند و با سربازانى که به جبهه فرستاده شدهاند مصاحبه مىکند. پیام اصلى فیلم خستگى نسل جوان از جنگ و از دست دادن ایدئولوژى محرکى است که پیش از این مهمترین مشوق جوانان براى جنگیدن و کشته شدن در راه آرمانهاىشان بود. نسل امروز اسرائیل دلیلى براى حمله به لبنان نمىبیند و براى آنها که بیهوده جانشان را فداى ندانمکارىهاى سیاستمداران مىکنند، افسوس مىخورد. این روگردانى از جنگ را حتا در فرماندهان بالاى ارتش اسرائیل هم مىتوان دید. همین سرخوردگى شاید عامل مهمى در شکست اسرائیل در این جنگ بود. این را سرهنگ جوانى مىگوید که از «اعتقاد بالاى چریکهاى دشمن (حزبالله لبنان) و بىاعتقادى سربازان خودى (اسرائیلىها) صحبت مىکند. تلاش فیلم در شکستن اسطوره شکستناپذیر بودن ارتش اسرائیل است. اما موضوعى به این جذابیت و تازگى در دست فیلمساز بىتجربه و کمتوانى مثل موزر به هدر مىرود. موزر با گرفتن موضعى یکجانبه و برخوردى سطحى با موضوع فرصت بزرگى را براى طرح و اثبات مدعایش از دست مىدهد. هیچ گفتگویى با افرادى که نظرى مخالف کارگردان دارند صورت نمىگیرد، همینطور با مردم عادى. و بهجز گفتگو با سربازانى که از این جنگ خسته شدهاند هیچ استدلال دیگرى براى اثبات این مدعا که جنگ دیگر جوابگوى مشکل اسرائیل نیست به دست داده نمىشود. همینطور از هیچ آمار و نظرسنجى که نشان دهد افکار عمومى اسرائیل در این زمینه چه گرایشى دارد خبرى نیست. این است که در پایان، فیلم تنها به یک ویدئوبردارى ساده از اتفاقات روزانه یک سرباز خلاصه مىشود که تنها آن بخش از بینندهها را راضى مىکند که پیش از این تصمیمشان را در موافقت یا مخالفت با موضوع فیلم گرفتهاند.
جشنواره سینماى یهود همیشه براى من چه به لحاظ دیدگاههاى سیاسى ـ اجتماعى آن و چه به لحاظ فرصت منحصر بهفردى که براى دیدن فیلمهایى فراهم مىکند که امکان دیدنشان بر پرده سینماهاى عادى و حتا جشنوارههاى دیگر نیست جالب بوده است. و هر سال تاسف مىخورم از اینکه هیچ ایرانى دیگرى را در این جشنواره نمىبینم.