فیلم  ۱۲۷ساعت  فیلم خیلی خوبی است. نقدهای خیلی خوبی از فیلم شده، نامزد شش جایزه اسکار بوده از جمله بهترین فیلم سال ۲۰۱۰.

داستان فیلم واقعی ست و قدرت اراده و امید و میل به زندگی را به تصویر می کشد.

فیلم خیلی خوبی است. اگر اعصابش را داشته باشید!

 

فیلم بر اساس یک اتفاق واقعی که در سال ۲۰۰۳ برای کوهنوردی به اسم آرون رالستن افتاده، ساخته شده است. ارون در حین صخره نوردی، داخل یک شکاف سقوط می کند ولی مشکل سقوط او نیست. مشکل این است که سنگ بزرگی همراه با او داخل شکاف میفتد و دستش بین سنگ و دیوار صخره ای گیر می کند. او ۱۲۷ ساعت برای رهایی هر کاری که می تونه انجام می ده. تا دست آخر برای فرار دست به کاری می زنه که تصورش برای ماهایی که بیشتر زندگیمان را در خانه و ماشین و پشت میز می گذارنیم غیر قابل تصور است!

 

همیشه با دیدن اینجور فیلم ها دچار احساسات دوگانه می شوم. از یک طرف یک حس حسادت است که به آدم هایی دارم که این جور عاشق طبیعت هستند. همیشه دلم می خواست به چیزی اینجوری عشق بورزم. مثل کسانی که ۴ صبح بیدار می شوند و کوهنوردی می کنند. کسانی که ساعت ها رانندگی می کنند تا به جایی بکر برسند و ماهیگیری کنند. منظورم البته عشق واقعی است نه از آن نوع که “من اسکی خیلی دوست دارم ولی با این کارها که ریخته روی سرم مگه وقت می کنم؟” یا “پام که شکست دکتر گفت بهتره دیگه به خودت فشار نیاری”. عشق از آن نوع که دختر نوجوانی حین موج سواری کوسه یک دستش رو از بدنش جدا میکنه ولی دوباره با یک دست به دریا برمی گرده. از آن نوعی که دستت بین دیوار و تخته سنگی گیرکرده، میدونی که خواهی مرد ولی باز هم با عشق به همون تخته سنگ نگاه می کنی و از هیچ چیز پشیمون نیستی.

از طرف دیگر وقتی به قسمت های وحشتناکش می رسد، مثل وقتی که شاهدی حیوانی مربی اش که بزرگش کرده و سال ها کنار هم بودند را تکه تکه کرده، یا کوهنوردی که نتوانست از آخرین صعودش جان سالم به در ببرد یا کسی که حین مسابقه ماشینش آتش گرفت و کسی نتوانست نجاتش دهد، فکر می کنم خب خیلی هم بد نیست که آدم ماجراجویی را از صفحه تلویزیون تجربه کند!

مثل همین اتفاقی که برای آرون رالستن افتاد و ما در این فیلم شاهدش هستیم.

شاهد ۱۲۷ ساعت  تلاش انسان ماجراجویی برای مقابله با طبیعتی که اینجوری گیرش انداخته، که هیچ راه فراری برایش نگذشته و در آن شرایط فرصتی به او دست می دهد تا به مرور لحظه لحظه زندگی گذشته اش بپردازد. ولی حتی در این لحظات که فاصله ای با مرگ ندارد و کار خود را تمام شده می داند، به جای اینکه نسبت به این طبیعت و این تخته سنگی که دارد زندگی اش را ازش می گیرد خشمگین باشد، به جای اینکه احساس درماندگی کند، با چنان حس ستایشی به آسمان بالای سرش و صخره های قرمزی که احاطه اش کرده اند نگاه می کند که نفستان بند می آید و به جای هر چیزی با خود فکر می کند که: “این تخته سنگ میلیون ها سال است که اینجا منتظر من بوده، تمام زندگیم، از وقتی به دنیا آمدم، هر کاری که کردم، هر نفسی که کشیدم مرا به این مکان و این لحظه می خواستند برسانند.”

و در نهایت به جای تسلیم شدن، با تصمیمی بسیار سخت، زندگی از دست رفته خود را باز می یابد و نشان می دهد که آدم اگه مجبور بشه واقعا هر کاری ازش برمیاد.

آرون رالستن واقعی با دیدن فیلم گفته که آنقدر همه صحنه ها به واقعیت نزدیک است که بیشتر به مستند می ماند تا فیلم سینمایی.

برای منی که بزرگ ترین ماجراجویی زندگیم قایق سواری در یک رودخانه وحشی (با جلیقه نجات و یک سرپرست) بوده، این فیلم نگاهی است خارق العاده به قدرت اراده انسان و نوعی یادآوری که قدر روزهایمان را بدانیم. هر روزی که بیدار می شویم را تا شبش زندگی کنیم و یادمان نرود که همین زندگی که یادمان می رود چقدر با ارزش است، می تواند به راحتی تمام شود. به راحتی لیز خوردن روی یک صخره.

 

*مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همراه ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست.  هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.