شهرام تابع محمدی ـ سینماى اسرائیل یکى از پیشروترین و درگیرترین سینماهاى دنیا با مسائل سیاسى و اجتماعى جامعه خودش‏ به‌حساب مى‌آید. این سینما به‌دلیل ساختار مترقى‌ اش‏ هیچ‌گاه زیر کنترل دولت در نیامده است

شهروند ۱۲۴۸ پنجشنبه ۲۴ سپتامبر ۲۰۰۹


جشنواره جهانى فیلم تورونتو

۱۰ تا ۱۹ سپتامبر ۲۰۰۹



هفته پیش‏ به اختصار درباره تصمیم جنجال ‌برانگیز جشنواره تورونتو بر انتخاب تل‌آویو به عنوان اولین شهرى که در برنامه جدید «شهر به شهر» به آن پرداخته مى‌شود صحبت کردم. گفتم که این تصمیم با مخالفت بسیارى هنرمندان و روشنفکران جهان که اکثریت آن‌ها یهودى هستند، روبرو شد. در مقابل، بسیارى دیگر از هنرمندان ـ که باز اکثریت آن‌ها یهودى هستند ـ به دفاع از این تصمیم پرداختند. به دلیل حساسیت خاصى که این درگیرى پیدا کرد من هم بخشى از مطلب این هفته را به این موضوع، به سینماى اسرائیل، و به فیلم‌هاى اسرائیلى شرکت کننده در جشنواره امسال اختصاص‏ داده‌ام.


اول، جان گرى‌سون، فیلمساز شناخته‌شده کانادایى بود که به اعتراض‏ فیلمش‏ را از جشنواره پس‏ گرفت. بعد، همو گروهى از فیلمسازان و هنرمندان را با خود همراه کرد تا بیانیه‌اى در اعتراض‏ به این تصمیم بنویسند. در این بیانیه که به «بیانیه تورونتو» مشهور شده است و به امضاى بیش‏ از ۱۵۰۰ هنرمند و روشنفکر رسیده، نسبت به انتخاب تل‌آویو به عنوان اولین شهرى که در برنامه «شهر به شهر» به آن پرداخته مى‌شود اعتراض‏ شده با این تاکید که امضاکنندگان هیچ مخالفتى با حضور سینماگران اسرائیلى و سینماى اسرائیل در جشنواره ندارند و تنها اعتراض‏شان به انتخاب تل‌آویو است. متن کامل این بیانیه را در www.torontodeclaration.blogspot.com مى‌توانید بخوانید. در بین نام‌هایى که این بیانیه را امضا کردند نوم چامسکى، جولى کریستى، نائومى کلاین، ویگو مورتنسن، راوى حاج، کن لوچ و بسیارى دیگر به چشم مى‌خورند.


در مقابل، طرف‌داران این اقدام جشنواره روز سه‌ شنبه، ۱۵ سپتامبر ۲۰۰۹، یک صفحه آگهى در روزنامه تورونتو استار به‌ چاپ رساندند که در آن از حضور سینماگران اسرائیلى در جشنواره تورونتو دفاع شده بود. این بیانیه هم به امضاى بیش‏ از صد هنرمند و سینماگر رسیده بود که در بین ‌آن‌ها نام‌هایى مثل جرى ساین ‌فیلد، ناتالى پورتمن، دیوید کروننبرگ، و ساشا بارون کوهن دیده مى‌شد.


من به لحاظ اعتقادى به گروه مخالف این برنامه تعلق دارم و نمى‌توانم بفهمم چگونه جشنواره معتبرى که باید با دقت خودش‏ را از جانبدارى سیاسى به‌دور نگه ‌دارد با سیاست‌هاى دولتى که خشونت‌گرایى و بى ‌رحمى‌ اش‏ در دو سه سال گذشته مردم جهان را به ‌خشم آورد و سازمان ملل را بعد از سال‌ها به واکنش‏ تندى علیه این کشور کشاند، همراه مى‌شود. همین یک سال پیش‏ بود که دولت اسرائیل سیاست جدیدش‏ مبنى بر جایگزین کردن یک چهره فرهنگ‌دوست و هنرپرور به‌جاى آن تصویر عبوسى که جهانیان از این کشور در ذهن دارند اعلام کرد. به گفته سفیر این کشور در کانادا، اسرائیل تلاش‏ مى‌کند با شرکت موثر در زمینه‌هاى فرهنگى و علمى و اجتماعى تصویرى جدید از این کشور به‌ دست دهد. سفیر اسرائیل این را هم اضافه کرد که اولین اقدام در این زمینه شرکت تعداد زیادى فیلم اسرائیلى در جشنواره تورونتو است.


با این حال، من به تعمد مى‌خواهم تاکید کنم که مخالفت با انتخاب تل‌آویو به‌عنوان اولین شهر مورد نظر در برنامه «شهر به شهر» به‌ معناى مخالفت با سینما یا سینماگران اسرائیلى نیست. چیزى که در آن بیانیه هم بر آن تاکید شده بود و در کنفرانس‏ مطبوعاتى آن گروه هم چندین بار اعلام شد، اما بیانیه‌اى که در طرفدارى از جشنواره نوشته شده بود با تعمدى آشکار مخالفان را به بایکوت کردن فیلم‌هاى اسرائیلى متهم کرده بود. به‌همین رو در این‌جا، در دفاع از آن بیانیه مى‌خواهم ـ اگرچه باز به اختصار ـ به معرفى سینماى اسرائیل و پنج فیلم اسرائیلى و یک فیلم فلسطینى که در جشنواره دیدم بپردازم.


سینماى اسرائیل یکى از پیشروترین و درگیرترین سینماهاى دنیا با مسائل سیاسى و اجتماعى جامعه خودش‏ به‌حساب مى‌آید. سینماى اسرائیل به‌دلیل ساختار مترقى‌ اش‏ هیچ‌گاه زیر کنترل دولت این کشور در نیامده است. اگرچه دولت اسرائیل بخشى از هزینه‌هاى ساخت فیلم‌هاى اسرائیلى را پرداخت مى‌کند، اما چگونگى خرج کردن این سرمایه در کنترل خود سینماگران است (مشابه سیستمى که این‌جا در کانادا اعمال مى‌شود). همین است که فیلم‌هایى با دیدگاه‌هاى انتقادى اجتماعى و سیاسى و غالبا ضد اسرائیلى مثل «رقص‏ با بشیر» از آرى فولمن، «بى‌قرار» از آموس‏ کولک، «تقدس» از آموس‏ گیتایى، و «اُر» از کرن یدایا فرصت ساخته شدن پیدا مى‌کنند. سینماى اسرائیل بسیار شبیه سینماى ایران پیش‏ از انقلاب است. مشابه همان نئورئالیسمى که در فیلم‌هاى دهه چهل و پنجاه داریوش‏ مهرجویى و امیر نادرى و مسعود کیمیایى به چشم مى‌خورد را مى‌توان در ساخته‌هاى سینماى اسرائیل پیدا کرد. حتا گرایش‏ رئالیسم سوسیالیستى در سینماى اسرائیل را هم مى‌توان به‌ همان پررنگى سینماى پیش‏ از انقلاب ایران ردیابى کرد. با این تفاصیل بایکوت کردن سینماى اسرائیل تنها سیاست‌گذاران جنگ‌طلب این کشور را خوشحال مى‌کند. بگذریم که من اصولا با بایکوت فرهنگى مخالفم. بخصوص‏ که به‌ عنوان یک ایرانى نتیجه منفى چنین بایکوت‌ها و بدتر از آن برهم‌زدن برنامه‌هاى فرهنگى را دیده‌ام. از کنسرت‌هاى شجریان و فیلم‌هاى کیارستمى گرفته تا کنفرانس‏ برلین. از قضا در بین بیش‏ از سى فیلمى که در جشنواره امسال دیدم، چند فیلم اسرائیلى جزء بهترین‌ها بودند که در این‌جا به آن‌ها مى‌پردازم.


عجمى

Ajami

اسکندر کوپتى و یارون شانى، اسرائیل و آلمان، ۲۰۰۹


عجمى نام محلى‌ اى در یافا است که در آن فلسطینى‌ها، یهودى‌ها، و مسیحى‌ها در هم آمیخته شده‌ اند. این محله در عین حال مرکز درگیرى گروه‌هاى خلاف‌کار و مسلح هم هست. خشونتى که در این محله به‌چشم مى‌خورد چیزى علاوه بر آنى است که در نقاط دیگر اسرائیل یا فلسطین وجود دارد. داستان در اطراف درگیرى‌هاى انتقامى دو باند قاچاقچى است. یک رستوران‌دار عرب یک باج‌گیر بدوى را مى‌کشد و قبیله بدوى به اشتباه پسرک جوانى را به‌ جاى برادر رستوران‌دار به قتل مى‌رسانند. این دایره انتقام‌جویى ادامه‌پیدا مى‌کند و بسیارى دیگر، از مسلمان تا یهودى و مسیحى را با خود به خاک و خون مى‌کشاند.


«عجمى» داستان شوک آورى است از فرهنگ خشونت و جامعه‌اى که چنان با این خشونت اخت شده که به آن به ‌عنوان بخشى از زندگى روزمره نگاه مى‌کند. صحنه پرقدرتى در فیلم است که در آن دو طرف دعوا به سراغ یک پیر محله رفته ‌اند تا بین آن‌ها قضاوت کند. در این صحنه دو طرف بر سر مقدار پولى که باید یک‌طرف بپردازد تا طرف دیگر رضایت بدهد چانه و چانه‌زنى است. دو خانواده در اتاقى نشسته‌اند و با هم چاى مى‌خورند و قلیان مى‌کشند و درباره خون‌بهاى آدم‌هایى که کشته‌اند صحبت مى‌کنند. جوانى که نفر بعدى در لیست است هم در همان‌جا نشسته است و به چانه‌زنى‌ها بر سر خونش‏ گوش‏ مى‌دهد. «عجمى» داستان بازپرورى خشونتى است که از محدوده‌هاى نظامى پا فراتر گذاشته و به عنصر جداناشدنى جامعه تبدیل شده است. همین است که این فیلم را به یکى از داغ‌ترین فیلم‌هاى جشنواره‌هاى برلین و تورونتو تبدیل کرده است. این را هم بد نیست اضافه کنم که جشنواره تورونتو به اشتباه اعلام کرد که «عجمى» اولین فیلمى است که به‌طور مشترک به‌وسیله یک اسرائیلى و یک فلسطینى ساخته شده است. اولین فیلم از این نوع، تا آن‌جا که من مى‌دانم، فیلم «جاده ۱۸۱» بود که پنج سال پیش‏ به‌وسیله ایان سیوان و میشل خلیفى ساخته شد که از فیلمسازان خوش‏نام اسرائیل و فلسطین هستند.


لبنان

Lebanon

ساموئل مائوز، اسرائیل، ۲۰۰۹


«لبنان» یکى از زیباترین فیلم‌هایى بود که امسال دیدم. این فیلم که اولین ساخته مائوز است توانست امسال شیر طلایى جشنواره ونیز را به‌ دست آورد.

تمام فیلم، به‌جز شات اول و شات آخر آن، در داخل یک تانک ارتشى مى‌گذرد. داستان به اشغال جنوب لبنان به‌وسیله اسرائیل در سال ۱۹۸۴ باز مى‌گردد (اگر یادتان باشد «والس‏ با بشیر» هم مربوط به همین دوران و همین موضوع مى‌شد). چهار سرباز جوان اسرائیلى مامور مى‌شوند که با تانک ارتشى وارد یک دهکده لبنانى شوند و آن را از آخرین چریک‌هاى فلسطینى پاک کنند. باقى فیلم به نگرانى‌ها و ترس‏ها و شوخى‌ها و عصبانیت‌ها و دوستى‌هاى این‌ها مى‌پردازد. فضاى کلاستروفوبیک داخل تانک به عمق حالات روحى این چهار سرباز مى‌افزاید. یکى که مامور شلیک است قادر به کشیدن ماشه نیست. دیگرى که باید تانک را هدایت کند آن‌قدر ترسیده که حتا استارت زدن تانک را هم فراموش‏ کرده. و آن دیگرى تحمل بکن نکن‌هاى فرمانده را ندارد و راست روبروى او مى‌ایستد و نافرمانى مى‌کند.

«لبنان» داستانى جنگى است بى هیچ قهرمانى. داستانى واقعى از یک جنگ. از لحظه‌هاى جنون آمیزى که سربازها افراد غیرنظامى را به تلافى شلیک یک آر پى جى به تانک مى‌کشند. و لحظه‌هایى که با اسیر فلسطینى که دستگیر کرده‌اند رابطه‌اى دوستانه و انسانى پیدا مى‌کنند و او را از دست یک جنگجوى فالانژ لبنان که قصد دارد او را تکه تکه کند نجات مى‌دهند. «لبنان» بى ‌آن‌که وارد بحث‌هاى سیاسى یا ایدئولوژیک شود به‌ سادگى چهره نفرت ‌انگیز جنگ و این واقعیت که هیچ آرمان و هیچ هدف والایى نمى‌تواند گرفتن جان انسانى به‌دست انسان دیگر را توجیه کند بیان مى‌کند.





 

کارمل

Carmel

آموس‏ گیتایى، اسرائیل، فرانسه، ایتالیا، ۲۰۰۹


آموس‏ گیتایى از معتبرترین سینماگران اسرائیلى به‌شمار مى‌آید. «تقدس»، «کدما»، «یوم کیپور»، و «سرزمین موعود» از ساخته‌هاى او و از ماندگارترین آثار سینماى اسرائیل هستند. اما چند سالى است که به ‌نظر مى‌رسد گیتایى به آخر خط رسیده است و چشمه خلاقیتش‏ خشکیده. از چهار سال پیش‏ که فیلم ضعیف «منطقه آزاد» را ساخت دیگر کار قابل توجهى از او ندیدم. دو فیلم بعدى او «آتش‏بس» و «بعدا خواهى فهمید» هیچ‌کدام نتوانستند نظر مثبت علاقه‌مندان سینمایش‏ را به او برگردانند. و این آخرین فیلمش‏ آن‌چنان خالى از هرگونه زیبایى بود که من به‌زحمت خودم را راضى کردم که تا آخر فیلم در سالن بمانم.


فیلم تلاشى است براى یک سفر شاعرانه در طى قرون. از جنگ دو هزار سال پیش‏ که در آن رومى‌ها یهودى‌ها را از اورشلیم بیرون کردند و جوانان‌شان را به بردگى بردند و پیران و از کار افتادگان‌شان را کشتند (و همان‌جا اصطلاح دیاسپورا متولد شد) شروع مى‌کند و به اسرائیل امروز مى‌رسد که هنوز درگیر جنگ است. او به‌سراغ پسرش‏ مى‌رود که ترس‏ کشته شدنش‏ را در دوران خدمت سربازى دارد و بعد به نامه‌هاى مادرش‏ بازمى‌گردد که همان واهمه‌ها را چند ده سال پیش‏ درباره آموس‏ داشته است. و براى چندمین بار به تعریف داستان سقوط هلى‌کوپترى مى‌پردازد که خودش‏ در جنگ یوم کیپور سوارش‏ بوده و در فیلمى به‌همین نام به تفصیل و با زیبایى به آن پرداخته است.


به‌رغم سقوطى که در این چند سال گیتایى دچارش‏ شده من هنوز امیدم را براى دیدن فیلم‌هاى خوبى که شاید در آینده بسازد از دست نداده‌ام.


چشمان کاملا باز

Eyes Wide Open

هاییم تبک‌من، اسرائیل و آلمان، ۲۰۰۹


«چشمان کاملا باز» هم اولین ساخته بلند فیلمساز جوان هاییم تبک‌من است و مثل «لبنان» توجه زیادى را در جشنواره‌هاى جهانى به خود جلب کرده است. بیشتر این توجه ناشى از موضوع بحث‌برانگیز آن است که به رابطه هم‌جنس‏گرایانه دو مرد در محله یهودیان ارتدکس‏ اورشلیم مى‌پردازد. ازرى جوانى است که تازه وارد این محله شده و موفق مى‌شود در مغازه قصابى آرون کار بگیرد. چندتایى از مردم محله این جوان و سابقه هم‌جنس‏ گرایانه‌اش‏ را مى‌شناسند و به‌تدریج به آرون فشار مى‌آورند که او را اخراج کند. آرون در ابتدا از روى محبتى انسانى و بعدتر به‌دلیل عشقى که به ازرى پیدا مى‌کند از این کار سر باز مى‌زند. گروه پاسداران اخلاق، که بى‌کم و کاست مشابه بسیجى‌هاى امر به معروف و نهى از منکر خودمان هستند، وارد معرکه مى‌شوند و آرون را تهدید مى‌کنند که اگر کوتاه نیاید مغازه و خانه‌اش‏ را آتش‏ خواهند زد و او و خانواده‌اش‏ را از محله بیرون خواهند کرد. آرون مرد متدین و سربه‌زیرى است که در همه فعالیت‌هاى مذهبى کنیساى محله شرکت مى‌کند و حتا وقتى خاخام محل از او مى‌خواهد تا براى نصیحت جوانى که به دخترى دل‌بسته است برود بى‌هیچ چون و چرایى با آن‌ها همراه مى‌شود و هم‌زبان با پاسداران اخلاق پسر جوان را تهدید مى‌کند که اگر دست از این عشق و عاشقى برندارد خانه و مغازه‌اش‏ به آتش‏ کشیده خواهد شد. و این درست همان زمانى است که خودش‏ رابطه عاشقانه‌اش‏ را با ازرى شروع کرده و هر شب بعد از تعطیل مغازه به اتاق کوچک او در طبقه دوم قصابى مى‌رود و با او هم‌آغوش‏ مى‌شود.


«چشمان کاملا باز» براى بیننده پیامى صریح دارد: بنیادگرایى مذهبى نمى‌تواند جلوى آزادى‌هاى غریزى انسان‌ها را بگیرد. برعکس‏، تنها باعث نابودى بنیادهاى اخلاقى انسان‌ها مى‌شود. همین را در ایران هم مى‌توانیم ببینیم. تمام تلاش‏هاى جمهورى اسلامى در سى سال گذشته نتوانست جلوى رابطه دخترها و پسرها را بگیرد، اما باعث رواج دروغ‌گویى و تظاهر شد و فساد را در جامعه به‌شدت ترویج کرد.


از پیام اجتماعى فیلم که بگذریم، تبک‌ من در پرورش‏ کاراکترها در چارچوب داستان موفق اما در کارگردانى ناموفق است. تازه‌کارى او را در شات‌هاى کلوزآپى که به‌صراحت بى‌دلیل هستند مى‌توان دید. گویى او به حواس‏ تماشاچى اعتماد ندارد و مى‌خواهد به‌هر قیمتى شده توجه او را به نقطه‌اى که مورد نظرش‏ است جلب کند. از طرف دیگر بازى دو بازیگر مرد و به‌خصوص‏ ران دانکر در نقش‏ ازرى چشمگیر است. با ران دانکر سال پیش‏ در فیلم «بى‌قرار» از آموس‏ کولک آشنا شدم. او بازیگر جوانى است که در فیلم‌هاى کم‌ارزش‏ تلویزیونى بازى مى‌کند و بت جوانان اسرائیلى است، اما سال گذشته و امسال با بازى در این دو فیلم نشان داد که بسیار بااستعدادتر از فیلم‌هایى است که معمولا بازى مى‌کند.


یافا

Jaffa

کرن یدایا، اسرائیل و فرانسه، ۲۰۰۹


این دومین فیلم کرن یدایا است که با فیلم اولش‏ «اُر» که به‌خاطرش‏ پنج جایزه از جشنواره کان دریافت کرد درخشید. «یافا» داستان عشق پنهان مالى، یک دختر اسرائیلى، و توفیق، یک پسر فلسطینى است. پدر مالى یک تعمیرگاه اتوموبیل را اداره مى‌کند که توفیق و پدرش‏ در آن کار مى‌کنند. روزى که پسر و دختر قرار دارند که با هم فرار کنند هم‌زمان مى‌شود با دعواى توفیق و برادر مالى که بر حسب تصادف کشته مى‌شود. مالى که از توفیق باردار است تصمیم مى‌گیرد بچه‌اش‏ را نگاه دارد بى‌آن‌که به پدر و مادرش‏ بگوید که پدر بچه یک فلسطینى است و از آن بدتر همانى است که برادرش‏ را کشته.


یدایا از نسل جوان سینماگران اسرائیلى است که زبانى صریح و نیشدار در انتقاد از نظام اجتماعى اسرائیل دارند. در «اُر» او به مسئله روسپى‌گرى ناگزیر دخترى جوان و مادرش‏ مى‌پردازد و در «یافا» به عشقى ساده و صمیمى که در هرجاى دنیا غیر از اسرائیل مى‌تواند به یک زندگى مشترک زیبا و عاشقانه بیانجامد، اما در این کشور زیر سنگینى بارهاى مذهبى و ایدئولوژیک سرانجامى جز نابودى ندارد.

کرن یدایا دعوت جشنواره تورونتو براى حضور در نمایش‏ فیلمش‏ را با اعتراض‏ به جریانى که صحبتش‏ را کردم نپذیرفت، اما فیلمش‏ را از جشنواره خارج نکرد. او در روز ۸ نوامبر امسال به دعوت جشنواره دیاسپورا براى نمایش‏ همین فیلم به تورونتو خواهد آمد.


زمان باقى: واقعه‌نگارى حاضر همیشه غایب

The Time that Remains: Chronicle of a resent Absentee

الیا سلیمان، فلسطین، فرانسه، بریتانیا، ۲۰۰۹


«زمان باقى» مثل دو فیلم مشهور قبلى الیا سلیمان «واقعه‌نگارى غیبت» و «مشیت الهى» اتوبیوگرافى است. با این تفاوت که زمان بسیار طولانى‌ترى را در بر مى‌گیرد. داستان از سال ۱۹۴۸ یعنى زمانى که دولت اسرائیل تاسیس‏ شد شروع مى‌شود و در زمان حاضر پایان مى‌گیرد. در آغاز با پدر الیا سلیمان آشنا مى‌شویم که جوانى است انقلابى که با اشغال‌گران مى‌جنگد. بعد که مجبور مى‌شوند شکست را بپذیرند او هم سرش‏ به زندگى و خانواده‌اش‏ گرم مى‌شود. در پایان الیا سلیمان امروزین است که به خانه پدرى در نزارت برگشته و نظاره‌ گر زندگى روزمره فلسطینى‌ها و اسرائیلى‌ها است.


الیا سلیمان در فیلم‌هایش‏ خود را به‌عنوان بیننده ریزبین و دقیقى معرفى مى‌کند که بى‌آن‌که در گذر زندگى دخالت کند ظرافت‌هاى آن را به‌تماشا مى‌نشیند. در «واقعه ‌نگارى غیبت» صحنه‌هاى زیبایى است که در «زمان باقى» هم تکرار مى‌شوند و در آن‌ها الیا سلیمان را مى‌بینیم که در جلو در مغازه‌اى در پیاده‌ رو نشسته و حوادث گوناگون و غالبا بى‌سر و تهى که در خیابان مى‌گذرند را نظاره مى‌کند. در بخش‏ دوم «زمان باقى» که مربوط به زمان حاضر و بازگشت الیا به شهر زادگاهش‏ مى‌شود هم سبک روایى فیلم تغییر مى‌کند و به مستند سازى نزدیک مى‌شود. این تغییر ناگهانى متناسب با اختلاف شخصیتى است که الیا و پدرش‏ دارند. فواد، پدر الیا، شخصیتى کاریزماتیک و با اعتمادبه‌نفس‏ است که زندگى حماسى ‌اى دارد و به کسى اجازه نمى‌دهد به او امر و نهى کند. الیا اما این‌گونه نیست. او گوشه‌گیر و ناظر است و زندگى را مى‌گذارد که خودش‏ راهش‏ را پیدا کند. اغراقى که الیا سلیمان در ارائه این تصویر از شخصیت خودش‏ مى‌کند به نقطه ضعفى در یک فیلم زیبا تبدیل مى‌شود. چهره سنگى الیا سلیمان که در برابر هیچ اتفاقى عکس‏العمل نشان نمى‌دهد بیننده را بلافاصله به یاد باستر کیتون مى‌اندازد. و جالب‌تر این‌که سرنوشت این شخصیت هم به سرانجام باستر کیتون شباهت پیدا مى‌کند یعنى که براى مدتى کوتاه تماشاچى را علاقمند مى‌کند، اما به سرعت حوصله‌اش‏ را سر مى‌برد و نسبت به سرنوشت این شخصیت بى‌تفاوتش‏ مى‌کند.




shahramtabe@yahoo.ca