مینا احدی
سخنی با شهلا جاهد
امروز می خواهم برای خودت و تنها برای خودت حرفهای دلم را بنویسم. امروز می خواهم بگویم که چقدر متنفرم از آنهایی که ترا کشتند. چقدر متنفرم از حکومتی که ترا به اینجا کشاند، و چقدر متنفرم از همه کسانی که ترا و زندگی کوتاه ترا با درد و غم و عذاب و ناراحتی فراوان اشباع کردند و بویژه در یک سحرگاه خونین در حالیکه ناباورانه به طناب دار و به چشمهای آنهایی که دور ترا گرفته بودند، نگاه می کردی و باور نمی کردی که کسانی حاضر باشند، ترا بکشند… صندلی را از زیر پای تو کشیدند، و دیگران در سکوت و با بغض این صحنه را دیدند و کسی چیزی نگفت و کسی فریادی نزد و کسی این صحنه فجیع آدمکشی را بهم نزد. حتما فکر می کردی همه چیز یک خواب و یا کابوس است، چقدر تنها بودی، مثل یک پرنده کوچک که اسیر دستهای یک شکارچی قسی القلب است. ترا کشتند… این یک فاجعه و تراژدی است و متاسفانه در سرزمین تو و من، این تراژدی سالها است که تکرار می شود… و قبل از این قتل نیز، اسیر دستهایشان بودی و به هر دری می زدی و هر تقلایی که توانستی کردی تا به آنها بگویی که تو قربانی یک بند و بست و تبانی پشت صحنه شده ای… تو هر آنچه در توان کردی به کار بردی، اما معضل این بوده و هست که حکومت، حکومت قاتلین است و مردان حاکم با مردان قاتل و یا سازمان دهندگان قتل لاله سحرخیزان، تبانی و همراهی کردند … در آغاز از تو “اقرار”گرفتند و در پایان طبق قانون فضیح قصاص شان به همراه خانواده مقتول، چهارپایه را از زیر پای تو کشیدند.
شهلا ترا کشتند. به فرمان خامنه ای و لاریجانی برای زهر چشم گرفتن از کسانی که در ایران و در دنیا علیه این حکم اعدام جنگیدند و هشت سال، باعث شدند که شمشیر در دستهای آنها یخ بزند. ترا کشتند تا بگویند زنان نافرمان و عاصی در ایران حساب دستشان باشد، تا بگویند که حکومت مردسالار است و دست در دست محمدخانی ها تبانی می کند و یک زن سنت شکن را قربانی می کند تا از حکومتشان، از مرد سالاری شان و از کثافت شان دفاع کنند. ترا کشتند تا از اعدام دفاع کنند. تا بگویند قاضی صلواتی و قاضی خونریز و قاضی جلاد، می توانند به شغل آدمکشی شان ادامه دهند و سپاه پاسداران و دسته های تروریست اسلامی حاکم بر ایران بچاپند و میلیاردها ثروت بیاندوزند و زیر چتر اسلام و خدا، و خامنه ای و شرکا ، زندگی را بر مردم ایران از این بیشتر جهنم کنند.
ترا گرفتند و ۱۱ ماه عذاب دادند، هر بلایی که می توانستند بر سر یک زن، یک زن عاصی و سنت شکن، آوردند. جای سیگارهایی که بر تن و بدنت خاموش کرده بودند سالها بعد باقی بود. جای شکنجه ها و جای توهین های مداوم بر تو به دلیل زن بودنت، این زخم های عمیق روحی و جسمی هیچگاه ترا تنها نگذاشت.
اولین مصاحبه ات هشت سال قبل در مقابل دوربین، تصویر یک زن در هم شکسته را نشان می دهد که می کوشد، پاسخ هایی را بدهد که آنها از تو می خواستند. می خواستند بگویی اشتباه کردی “وارد زندگی یک مرد” شدی، می خواستند بگویی که تو مقصر هستی اگر “قهرمان فوتبالشان” به همسرش دروغ می گفت و یک رابطه مخفیانه چهار سال و نیمه با تو داشت و البته معلوم نیست با چند نفر دیگر روابط مخفیانه داشت. برای “این قهرمان ملی اسلامی” که می توانست به دلیل جنسیت اش چهار زن رسمی و صدها زن صیغه ای داشته باشد، حرجی نبود. این تو بودی که به عنوان یک زن سنت شکسته بودی و دنبال عشق و عواطف خودت رفته بودی و اینرا هم باید در مقابل دوربین تلویزیون رسمی “برادران حزب اللهی محمدخانی” پاسخ می دادی پاسخ مورد درخواست آنها… اما حتی در آن مصاحبه، نمی توانستی همه حرفهای آنها را تکرار کنی و کمی از خودت و از فکر و عقاید و عواطفت می گفتی…
همیشه می خواستم به تو بگویم حق با تو بود… حق با تو بود اگر با کسی زندگی می کردی که به او علاقه داشتی، حق با تو بود اگر سنت می شکستی و حق با تو بود اگر به خودت به عنوان یک زن و یک انسان احترام قائل بودی.. حق با تو بود اگر اعتماد به نفس داشتی و حق با تو بود اگر با آنها و با فرهنگشان بیگانه بودی و بیگانه ماندی…
دو روز است که جلادان سعی می کنند دستهای خونین خود را شسته و اعلام کنند، داستان تمام شد. در اطلاعیه های پی در پی که در این دو روز صادر کرده اند گفته اند.. پرونده بسته شد…”قاتل به سزای اعمالش رسید” و یک داستان نه ساله تمام شد. تو گویی همه ما یک فیلم را نگاه می کردیم و مسئولان سینما اعلام می کنند که فیلم تمام شد. نخیر من این طرف خط اعلام می کنم که پرونده ابدا بسته نشده، فیلم تمام نشده و از مردمی که این واقعه را نگاه می کنند، از همه کسانی که بغض کرده و اشک ریختند همه میلیونها نفری که سبعیت و وحشیگری کامل یک حکومت را با این قتل وحشیانه دیدند، می خواهم که بیش از پیش وارد صحنه فیلم بشوند. آخرین صحنه ها را ما بازی می کنیم. ما مردمی که در صحنه نشسته ایم و تا همین امروز نیز، لحظاتی از این فیلم را ما بازی کرده ایم.. ما هشت سال است که نگذاشتیم ترا در سکوت بکشند، ما باعث شدیم بگویند افکار عمومی متشنج است و سه بار برنامه اعدام را به هم زدیم… چهارشنبه ترا کشتند، در حالیکه به افکار عمومی دروغ گفته و جا خالی داده بودند، گفته بودند که اجرای حکم به تعویق افتاده و از آنطرف خانواده مقتول را از دبی آورده و همه چیز را آماده کرده بودند… مخفی کاری روزهای آخرشان از ترس ما بود… تماشاگران وارد صحنه می شوند و وحشت قاتلین از همین است.
هنوز هم معلوم نشده که چه کسی لاله سحرخیزان را کشت. اینرا حتی اعوان و انصار حکومتی اعلام می کنند. جلادی که ترا پای چوبه دار برده، زیر لب زمزمه کرده که به جای تو باید محمدخانی اینجا می ایستاد… آیا این هیاهو را می توان با یک اطلاعیه دادسرای تهران فیصله یافته تلقی کرد. زمزمه ها بلند است صحبت از دست داشتن باندهای حکومتی در این قتل در میان است، صحبت از پول کلان و دعوا بر سر پول در میان است، صحبت از هم خوابگی با مقتول و یا تجاوز به او در میان است، صحبت از حضور مردانی در صحنه قتل در میان است و صحبت از رازی که تو با خود بردی….
یک راز را با خودت بردی.. اینرا وکیل تو به رسانه ها گفت و منهم خبردار بودم که یک رازی را با خودت همراه داری، آیا نمی توانستی پای چوبه دار سکوتت را بشکنی، این چه رازی بود که نگفتی و سر به دار سپردی…
روزی باید در مورد زندگی تو، در مورد نه سال زندانی بودنت، در مورد ۱۱ ماه شکنجه هایی که تحمل کردی و در مورد روزهای آخر زندگیت ، در مورد قول و قرارهایی که محمد خانی به تو داد و از تو خواست که قتل را به عهده بگیری، در مورد قول آخری که داد و گفت در پای صحنه اعدام جلویش را می گیرم در مورد همه اینها باید تحقیق کنیم و حقایق را کشف کنیم.. شاید نامه ای نوشته ای و به کسی داده ای، شاید وصیتی کرده ای … آنچه که مهم است اینکه تو فردی استثنایی بودی… در مورد شخصیت تو و در مورد تصمیمات تو و در مورد شجاعت تو در روزی که خبر اعدامت را شنیدی، در مورد رفتار جلادان و دستگاه جنایتی به اسم حکومت اسلامی در مورد همه اینها باید فیلمی ساخته شود و بشریت با دیدن این فیلم، به عمق و کراهت ضد زن بودن این حکومت و به عمق و کراهت جنایتکار بودن اینها پی ببرد. اینرا به تو قول می دهم. ما نمی گذاریم جمهوری اسلامی آب خوش از گلویش پایین برود. من همین جا اعلام می کنم پرونده تو بسته نشده و ما نمی گذارم این تراژدی فراموش شود. درست مثل زندگی ثریا ـ م که داستان زندگیش فیلم شد و میلیونها نفر دیدند، باید در مورد زندگی تو هم فیلم ساخته شود و میلیونها نفر ببیند و فراموشت نکنند …
شهلا! من به تو یک پاسخ بدهکارم، چرا گذاشتیم طناب دار را بر گردنت بیاندازند و چرا یکپارچه به پا نخاستیم.. .. وقتی برای خداحافظی به من زنگ زدی، بغضم ترکید… و این بدترین کاری است که من می توانم در مقابل زندانی محکوم به مرک بکنم. ما باید بجنگیم و دنیا را بر سرشان خراب کنیم…اینرا به تو قول می دهم. برای نجات هم سلولی های تو در اوین و همه محکومین به اعدام در زندانهای ایران…
خبر قتل سبعانه ترا در زندان های ایران جار زده اند و امروز تعداد زیادی به من زنگ زدند، محکومین به اعدام از زندان های مختلف… که صدایشان ضعیف و اندوهگین بود و هیچ نمی گفتند، فقط می خواستند به من سلام کنند. …
روی سخنم با همه سازمان های سیاسی است، با همه نهادهای مدافع حقوق انسان، با همه مخالفان اعدام، با همه زنان و مردان آزاده،
صبر شکیبایی و “ارزیابی” و “بررسی” کافی است. باید دنیا را بر سرشان خراب کنیم. این برای شهلا دیگر فایده ای ندارد.. اما برای قلبهایی که هم اکنون در سلولهای مرگ نشسته اند و لحظه شماری می کنند می تواند نجات دهنده باشد.
دیگر بهر قیمتی شده نباید گذاشت خون بریزند.. اینرا ما به همه آنهایی که قتل شان را تدارک می بینند بدهکاریم.