شهروند ۱۱۸۷
این مقاله برای ارائه در هفتمین کنفرانس دو سالانه انجمن بین المللی مطالعات ایرانی (یادواره هزاره شاهنامه) که از ۳۱ جولای تا ۳ آگوست ۲۰۰۸ در هتل پارک هایت تورنتو به میزبانی دانشگاه تورنتو برگزار خواهد شد، تهیه و در نُه بخش تنظیم شده است که بخش اول و دوم آن را می خوانیم:
۱- پیشینه روایتگری/ نقالی و قصه خوانی در ایران:
نقالی و قصه خوانی در ایران پیشینه ای دیرینه دارد و به قبل از اسلام میرسد. چنانکه گوسان ها(۱) در دوره اشکانی با نوازندگی و نقل داستان ها مردم را سرگرم میکردند. از قرار معلوم آن ها داستان هایی چون «یادگار زریران»(۲)و «سوگ سیاوش»(۳) را برای مردم بازگو میکرده اند، چون مرگ قهرمانان این داستان ها آکنده از رسالت و تعهد بود.
قصه خوانی بهطور طبیعی با موسیقی آمیخته شده بود. گوسان ها در روزهای خاص همراه با موسیقی به داستانگویی می پرداختند. آنها در حقیقت کار خنیاگر، گزارشگر و غیره را بر عهده داشتند و مفسر اعمال زمانه بودند (بویس، ۱۹۵۷، صص ۱۸، ۲۵).
در دوره ساسانی نیز داستان گویی وجود داشت و به تعبیر اِبن نَدیم در کتاب اَلفِهرست، پادشاهان ساسانی از داستان، به خصوص داستان های هِزار افسان لذت میبردند و این داستان ها مایهای برای تألیف هزار و یک شب شد (ابن ندیم، ۱۳۸۱، صص ۵۴۰- ۵۴۱).
قصه خوانی در دوره اسلامی هرچه بیشتر بالندگی یافت. اصلاً شماری از داستان گویان، وعظ و خطابه را به گونه داستانگویی پی گرفتند. آنها برای تفسیر قرآن و ارشاد اخلاقی مؤمنان، از داستان ها و افسانه های کتاب مقدس بهره میگرفتند. داستانگویان در دوره اسلامی نام های گوناگونی داشتند و آنها را عموماً با نام های نقال، قَوّال، راوی و قصه گو میشناختند.
قصهگویی یا داستانگویی نمایشی با روایات داستان های تاریخی و اسطوره ای و افسانه ای سر و کار داشت و حرکات و حالات متناسب با وقایع داستان را طلب میکرد. هدف، جذب و تحریک شنوندگان بود. اِبن قُتیبه در سده سوم هجری در کتاب عُیون الاخبار(۴) مینویسد: «در مرو با داستانگویی، مواجه شدیم که داستان هایی گفت و ما را متأثر ساخت. سپس تنبور خود را از بغل درآورد و شروع به نواختن کرد و گفت: اپا، این همه بدبختی، نیازمند اندکی خنده ایم [اپا، این تیمار باید اندکی شادیه]» (بهار، ۱۳۷۵، ۱/۲۱)
این انتقال سریع از حالت غمبار به حال و هوای شادی برانگیز، از ویژگی های نمایش تراژیک محسوب میشد. قصه گو به افرادی گفته میشد که مردم در کوچه و بازار دور آنها جمع میشدند و آنها برای مردم احادیث و اخبار میگفتند و گاه آنها را با داستان ها و قصه ها میآمیختند. تفاوت آنها با قصهگوی غیرمذهبی یا نقالان در این بود که نقالان بیشتر داستان ها و حکایات سرگرم کننده و شادی بخش و لطیفه تعریف میکردند.
در ایران بعد از اسلام سنت قصه گوییِ پیش از اسلام ادامه یافت و قصه گویان خاصه داستان های رستم و نوادگان او را در معابر عمومی شهرها روایت می کردند. دامنه تأثیر این نوع قصه گوییها تا بدانجا رسیده بود که بعضی از اعراب برای ستیز با پیامبر اسلام و قرآن مجید، قصههای رستم و اسفندیار را در معابر نقل میکرده اند. (زرینکوب، ۱۳۶۸، ص ۵۳۴). این سنت داستانگویی حماسی، از قرار معلوم، در ایران تداوم داشته، چون در سده پنجم هجری صاحب اَلنَقض(عبدالجلیل قزوینی رازی) از نقالانی صحبت میکند که در میان مردم داستان های رستم و سُرخاب(Surxāb صورت قدیمی تلفظ واژه Suhrāb = سهراب است. )، اسفندیار و کاووس و زال را نقل می کرده اند. (قزوینی رازی، ۱۳۵۸، ص ۶۷).
در این زمان می توان دو نوع راوی را تشخیص داد: ۱. راوی حماسی (نقال یا قوال)؛
۲. راوی حکایت و داستان های کوتاه (قصه گو یا قصه خوان). فرق این دو، فقط در موضوع داستان های آن ها نهفته بود وگر نه هر دو کار مشابهی را انجام می دادند.
نقالان یا داستان گویان حماسی مجموعه ای از داستان های قهرمانی و حماسی رمانتیک را در اختیار داشتند، نظیر اسکندرنامه، رستم نامه، شاهنامه و غیره. قصه گویان و قصه خوانان هم داستان های کوتاه، حکایت و لطیفه تعریف می کرده اند. ابوالفضل بیهقی (تاریخ نگار قرن پنجم هجری) در تاریخ خود، داستان گویان را نکوهش میکند که با داستان های غیرواقعی بر جهل مردم می افزایند: «و بیشتر مردمِ عامه برآنند که باطل و ممتنع را دوست تر دارند چون اخبار دیوی و پری و غول بیابان و کوه و دریا که احمقی هنگامه سازد و گروهی همچون او گرد آیند…» (بیهقی، ۱۳۴۰، ۶۶۶). البته آنچه مورد نظر بیهقی است، احتمالاً قصه گویانی هستند که خرافات می بافند، نه نقالان.
هنگامیکه فرامرز بن خدادادبن عبدالله کاتب اَرَّجانی در سال ۵۸۵ ق. سَمک عیار(۵) را گردآوری کرد، مهمترین منبع او به احتمال زیاد یک نفر نقال به نام صَـدَقه ابن ابوالقاسم شیرازی بوده است. از سبک این داستان پیداست که برای بازگویی نوشته شده و در آن شماری از واژگان و تعابیر نقالی و داستانگویی با تلفظ عامیانه بهکار رفته است. همچنین از محتوای این داستان میتوان دریافت که داستانگویان از مردم پول دریافت میکردند. نقالی و داستانگویی پس از حمله مغولان به ایران و دگرگونی بعضی از رفتارهای اجتماعی، همچنان ادامه یافته است. عبید زاکانی (در قرن هفتم هجری) بارها از داستانگویان و قصه خوانان یاد میکند. از قرار معلوم درویشان در داستان گویی هم دست داشتهاند. چنانکه مولانا درویش دیوانه شمع ریز، قصه خوانی بذله گو و بسیار معروف در هرات بود (واصفی، ۱۳۴۹، ۱/ ۲۴۹)
گفتنی است آنهایی که به بازگویی شاهنامه می پرداختند، «شاهنامه خوان» نام داشتند و نقالانی که رموز حمزه را نقل می کردند، «حمزه خوان» نامیده می شدند.
۲- پیشینه شاهنامه خوانی در ایران:
چنانکه گفته شد، قبل از نظم شاهنامه و حتی قبل از اسلام از راویان شاهنامه و نوازندگان و شاعرانی نام برده اند که در کار روایت «شاهنامه» بودند. در زمان اشکانی «گوسان ها» بودند که داستان های قهرمانی را با نغمه ساز می خواندند و داستان های حماسی شمال شرق ایران به وسیله همین گوسان ها وارد حماسه های دوران ساسانی شدهاست. در مقدمه شاهنامه ابومنصوری آمده است: «ابومنصور ]عبدالرزاق [ حاکم و سپه سالار خراسان، به وزیر خود ابومنصور المعمری فرمان داد تا کسانی مانند: ماخ، یزدان دار، ماهوی خورشید و شادان پسر برزین و دیگران را از جاهای مختلف کشور جمع کند به فراز آوردن این نامه های شاهان و کارنامههاشان و زندگی هر یکی از داد و بیداد و آشوب و جنگ و آیین» (محجوب، ۱۳۸۳، ۱۰۸۲). پس از اسلام نیز از نقل داستان های رستم و اسفندیار و رستم و سهراب در جزیره العرب نوشتندکه مردم مکه با توجه بسیار به آن ها گوش فرا می دادند.
در مقدمه شاهنامه (مقدمه اوسط) یعنی مقدمه ای که بعد از مقدمه قدیم شاهنامه به تاریخ سال (۳۴۶ ﻫ .ق) در زمان امیر ابومنصور عبدالرزاق ]سپهسالار خراسان [ و قبل از مقدمه بایسنقری نوشته شده، چنین آمده است: «شاعری بود کاراسی(۶) نام و از جهت شعر، سلطان ]عضدالدوله [ (۷) او را پیش خود برد و او را سخت دوست می داشت و از خود جدا نمی کرد… . و کاراسی می ایستاد و حکایت ها را میکرد تا سلطان به خواب می رفت… او ندیم، قصه گو و شاهنامه خوان بود… و نزد قدما به مهارت در روایت و خواندن شاهنامه و هزار افسان و کارنامه شهرتی به سزا داشت… و کاراسی چون عضدالدوله بِمرد، بگریخت و ناشناس به همدان آمد ]در احوال او گفتهاند [ ولایت قزوین را به او دادند که از بس ظلم کرد او را بکشتند (قزوینی، ۱۳۲۴، ص ۲۰ تا ۲۲)
آن چه ایرانیان را به شاهنامه و شاهنامه خوانی پیوند میداد، رشته هویت آنها و آئین های دیرینه ایشان بود. الگوی پهلوانان باید طاهر و سَحرخیز و پاک نظر و جوانمرد و دشمنِ زورگویان و پشتیبان ضعیفان و حامی پیمان باشد. مِهر، اسطوره زورمندی، بی خواب است که به پاسبانی مردم می پردازد. پهلوان نمونه دلاوری بی باک است که هرگز هراسی به دل راه نمی دهد. یک تنه با دشمنان روبرو می شود و ایشان را از میان بر می دارد. بر دیواره های معابد مهری نقش هایی مقدس بود، در زورخانه ها (و قهوهخانه ها) تصاویری از پهلوانان و کشتی و داستان های رستم وجود دارد. ضرب و زنگ نیز در شاهنامه خوانی و زورخانه و معبد مِهر کاربردی مشابه دارند. مِهر، کُهنه سواری همچون رستم است. عیاران، همچون مِهر، دِشنه دارند. در شاهنامه خوانی پهلوانی و عرفان به هم درآمیخته اند. از این روست که ایرانیان شب های دراز و سیاه را با «شاهنامهخوانی» کوتاه و روشن می کردند. بر سرنوشت پهلوانان، بی ریا در مراسمی آئینی عرفانی می گریستند و با جان روشن آنان در می آمیختند.
اوج شاهنامه خوانی در ثابت شدن قصه خوانان در قهوه خانه هاست که بخصوص در دوره صفویه کارکرد سیاسی اجتماعیِ ویژه ای پیدا کردند. از فنون بسیار آشنای نقالی حماسی که به حماسه مذهبی و نمایش شبیه خوانی یا تعزیه نیز راه یافت، می توان از فن اسلحه پوشی نام برد که در نمایش شرق ریشه های مشترکی دارد و مثال بسیار خوبی از فن روایت همراه با بازی و از ویژگی های نمایش های شرقی و ایرانی است. در طومارها، اسلحه پوشی به نظم است و مرشد ترابی در این باره میگوید که «خودِ من اسلحه پوشی را به بَحر طویل(۸) می خوانم» (ترابی در گفتگو با تقیان، فصلنامه تئاتر ۱۱ و ۱۲، ۱۵۵).
پی نوشتها:
۱ـ گوسانها (= Gusāns): روایتگران ادبیات شفاهی ایران در دوره پارت ها/ اشکانیان (۲۲۶ پ.م- ۲۵۰م.). گوسان: واژه ای پارتی و معادل معنای واژه = (huniyāgar) در زبان فارسی میانه و واژه خنیاگر در زبان فارسی جدید است. این واژه که در ایران باستان، بهمعنای نوازنده، خواننده و شاعر متداول بوده است، دو بار در منظومه عاشقانه «ویس و رامین» که دارای اصل پارتی است، دیده می شود. در قطعه ای مانوی به زبان پهلوی اشکانی که متأخرتر از سده های چهارم و پنجم میلادی نیست، می خوانیم: «چونان گوسانی که هنر کوان (= کیِ ها) و شهریاران پیشین را بیان میکند و خود چیزی به دست نیاورد».
این اشاره تاریخی نخست گوسان را به عنوان واژه ای پارتی مطرح میکند و نیز نخستین سند مستقیم درباره نقالی خنیاگران پارتی است و حکایت از آن دارد که پارتها نقش مهمی را در نگاهداری سنت های ملّی ایران ایفا نمودند. از آنجا که بخش اعظم ادبیات غیر دینی پارتی منظوم بوده و همراه با ساز خوانده می شده است، نقشِ این قطعهگویان و نقالان، در نقلِ سینه به سینه این میراث ادبی بسیار حائز اهمیت است.
۲ـ یادگار زریران (= yādgār-e-Zarīrān): رساله ای است به زبان پهلوی در شرح جنگهای زریر، برادر و سپهسالار گشتاسب، با دشمنان دین زرتشت، دارای حدود ۳۰۰۰ واژه پهلوی.
۳ـ سوگ سیاوش (= Siyā-vaš): = سیاوَخش= دارنده اسب سیاه نر. پسر کیکاوس پادشاه کیانی. سودابه زن کیکاوس عاشق او شد و مسئله را بر شوهر خود دگرگونه جلوه داد. کیکاوس برای اثبات بیگناهی سیاوش او را به ورِگرم آزمود و بفرمود تا سیاوش از میان کوهی از آتش بگذرد. سیاوش سالم از آتش بیرون شد و دل آزرده به توران زمین نزد افراسیاب رفت و با دختر او فرنگیس ازدواج کرد ولی به تحریک گرسیوز برادر افراسیاب کشته شد. از آن پس ایرانیان در سالروز کشته شدن سیاوش یاد و خاطره پاکی و بیگناهی و جوانمردی او را با اجرای مراسم خاصی گرامی می دارند که به «سوگ سیاوش» معروف است. کیخسرو ـ دیگر پادشاه کیانی ـ پسر سیاوش و فرنگیس است.
۴ـ عیون الاخبار: تألیف ابوعبدالله محمد دینوری معروف به ابن قُتَیبِه. این کتاب به زبان عربی و دارای مقدمه و دَه باب است. علاوه بر حکایت های تاریخی، شامل مطالبی اجتماعی مانند شرح صفات، سیرت های طبقات مختلف کشورها و خطبه های تاریخی و حدیث های معروف نیز هست. ابن قُتَیبِه آداب لشکرکشی و سلاح پوشی اعراب و ایرانی ها را نشان می دهد و آداب تیراندازی و اسب سواری را از کتاب «آیین نامک» که از بین رفته است نقل می کند. از این کتاب به خوبی می توان به عادات و روحیات ملل و سیاست ها و طرز حکومت ها و رفتار امرا و پادشاهان پی برد. علاوه بر این، نکات جغرافیایی هم دارد که قابل استفاده است.
۵ـ سَمک عیار: از قدیمی ترین نمونه های داستان پردازی در ادبیات فارسی است که بسیار مفصل و دارای سه جلد است. مؤلف آن، فرامرزبن خداداد بن عبدالله کاتب ارَّجانی در کتاب، راویِ قصه را به نام «صدُقَه بن ابیالقاسم شیرازی» معرفی کرده است. زمان اصل قصه و جمع و تدوین روایت معلوم نیست، ولی اشعاری از شاعران قرن های پنجم و ششم هجری در آن نقل شده است و همچنین از نام های خاص ترکی که در متن کتاب آمده می توان حدس زد که تاریخ تدوین آن بیش از اواخر دوره سلجوقی نیست.
۶ـ کاراسی (= Kārāsī): ملقّب به «شاهنامهخوان» (مقتول به ۴۲۲ یا ۴۲۳ ﻫ..ق). وی قصه گو، روایتگر و شاهنامه خوان و ـ به روایت مقدمه اواسط شاهنامه فردوسی ـ شاعر بود و نزد قُدما به مهارت در روایت و خواندن «شاهنامه»، «هزار افسان» و «کارنامه» مهارت و شهرت داشت. به گفته مؤلف «مجمل التواریخ و القصص»، کاراسی در ابتدا از ندیمان عضدالدوله دیلمی بود و پس از مرگ عضدالدوله به دربار فخرالدوله رفت و پس از دست یافتن سلطان محمود غزنوی بر مجدالدوله دیلمی (۴۲۰ ﻫ..ق) از خدمت دیلمیان به دستگاه غزنویان آمد و حدود سال ۴۲۱ ﻫ..ق به حکومت قزوین منصوب گردید تا اینکه به علت ظلم او، اهالی قزوین بر وی شوریدند و او را کشتند.
۷ـ عضدالدوله دیلمی: مغیثالدین فنا/ پناه خسرو ابوشجاع بن رکنالدوله حسن، پادشاه مقتدر از سلسله آل بویه (جلوس ۳۳۸ ﻫ.ق/
۹۴۹۴ م. ـ وفات ۳۷۲ ﻫ.ق/
۹۸۲ م.)
۸ـ یکی از وزن های پانزده گانه شعر پارسی، به معنای «پشت سر هم خواندن».
* دکتر شمس الدّین نجمی ـ عضو هیأت علمی دانشگاه شهید باهنر کرمان