Mohammad-Ghahreman 

در ملک بی نشانی راندیم کام خود را

در ملک بی نشانی  راندیم کام خود را

تا اوج طاق نسیان  بردیم نام خود را

ما را به خوردن دل  باشد مدار چون ماه

بر خوان خویش خوردیم  رزق تمام خود را

لطف زبانی او  کم شد چنانکه چندی ست

نشنیده ام جوابی  زان لب سلام خود را

در عین تشنه کامی  مستان چو ناز بینند

بر سنگ بی نیازی  کوبند جام خود را

تا چند باز ماند  مانند چشم حسرت

زین خاکدان گسستیم  پیوند دام خود را

همچون اجل به سر تاخت  موی سفید ناگاه

سر کرد پیک پیری  با من پیام خود را

جان را به صیقل عشق  از تیرگی بر آور

پیوند جاودان کن  با صبح شام خود را

تا ساغرت درست است  مانند جام لاله

از لحظه های فرصت  پر ساز جام خود را

چندان که ناله کردیم  یک دل ز جا نجنبید

بر سنگ آزمودیم  سوز کلام خود را

***

رهنوردان را به پای سعی منزل دور نیست

رهنوردان را به پای سعی منزل دور نیست

موج ها را دست از دامان ساحل دور نیست

دانه ی امیدواری خوشه در دل بسته است

گر دلم را باشد از آن چشم حاصل دور نیست

در بیابانی که دامش از رگ هشیاری است

بند اگر پیچد به پای صید غافل دور نیست

هر که رفت از دیده می گویند از دل می رود

دلبر ما از نظر دور است و از دل دور نیست

شهد جان پرور طمع کردم ز چرخ سنگدل

از پشیمانی خورم گر زهر قاتل دور نیست

از خطا ایمن نه ای در این چهار انگشت راه

چشم و گوش خویش وا کن حق ز باطل دور نیست

چون نهال خشک دل کندم ز حق آب و گل

ریشه ام را گر برون آرند از گل دور نیست

***

همچون ستاره شب چشم به راهم نشانده اند

همچون ستاره شب چشم به راهم نشانده اند

مانند شب به روز سیاهم نشانده اند

گرد خبر نمی رسد از کاروان راز

شد روزها که بر سر راهم نشانده اند

در مرگ آرزو نفس سرد می زنم

چون باد در شکنجه ی آهم نشانده اند

غافل گذشت قافله ی شادی از سرم

آن یوسفم که در دل چاهم نشانده اند

هر روز شیونی ست ز غمخانه ام بلند

در خون صد امید تباهم نشانده اند

از پستی و بلندی طالع چو گردباد

گاهم به اوج برده و گاهم نشانده اند

از بیم خوی نازک تو دم نمی زنم

آیینه در برابر آهم نشانده اند

شرمم زند به بزم تو راه نظر هنوز

صد دزد در کمین نگاهم نشانده اند

در ماتم دو روزه ی هستی به باغ دهر

تنها بنفشه نیست مرا هم نشانده اند