آقای مذنبی! با سلام، از دریافت جواب ایمیل شما و حسن نظرتان نسبت به خوانندگان مقالات خود متشکرم. در آغاز باید بگویم گویا من اسم فامیل شما را به لاتین اشتباه نوشتم چون در فارسی یکجور خوانده می شود به هر حال این بار صحیح خواهم نوشت.
مقاله ی شما به تاریخ ۱۰ فوریه ۲۰۱۱ با عنوان “داریوش همایون به آیندگان پیوست” را تا کنون چند بار خوانده ام شاید بتوانم از لابلای جملات جواب خود را پیدا کنم، ولی نتوانستم.
من در زمان وقوع انقلاب ۱۳۵۷ در تهران و کارمند دولت بودم و مانند بقیه در آن تظاهرات و اعتراضات و اعتصابات شرکت داشتم و با این که خود و خانواده ام ویزای مهاجرت به کانادا را داشتیم به امید رسیدن به آزادی و دموکراسی که پیوسته وعده داده می شد در آنجا ماندم ولی پس از به ثمر رسیدن انقلاب مردم، خیلی زود فهمیدم که این دگرگونی و انقلاب متعلق به من و امثال من نبوده و در حال به سرقت رفتن است. حدود ۲ ماه بعد از آن از ایران خارج شدم و دیگر هرگز به آنجا برنگشتم ولی هنوز هم با این که خاطره آنروزها کمرنگ شده باز هم آن تجسس و کنجکاوی را در مورد اینکه چرا این اتفاق ها افتاد و در آن روزها در پشت درهای بسته چه می گذشت دارم. تا حال ده ها کتاب از ایرانی و غیر ایرانی، از موافق و مخالف راجع به آنچه گذشت و نقش اشخاص مختلف در به وجود آمدن آن خوانده ام. آیا شما فکر نمی کنید که این مصیبتی که مردم ایران دست به گریبان آن هستند و آنچه که تا کنون بر ایران و ایرانی گذشته و می گذرد و خواهد گذشت، بار مسئولیت بر دوش دست اندرکاران رژیم قبلی را هر روز سنگین تر می کند؟
به نظر من کسانی که مشاغل کلیدی را در رژیم سابق داشتند و از کارگزاران و مجریان آن سیستم بودند، مسئول به وجود آوردن این وقایع هستند. یکی از آنها همین آقای داریوش همایون بود. این طور که در مقاله خود نوشتید در دیدار خود با او در کتابخانه نورت یورک، با شما بسیار مهربانانه رفتار کردند. این خاصیت هر موجود زنده ایست، وقتی قدرتی در بین نباشد مهربانی جایگزین کبر و تحکم می شود. ایشان همیشه انکار کردند که آن نامه کذائی راجع به خمینی را که در روزنامه اطلاعات چاپ شد، او نوشته بوده، ولی ایشان گویا در آن زمان وزیر اطلاعات بودند. من او را در یکی از کانال های تلویزیون فارسی در اینجا دیدم که گفت به من پاکتی داده شد از دربار و از من خواسته شده بود که آنرا برای انتشار به روزنامه بفرستم. متذکر شد که هرگز آنرا باز نکرده و نخوانده بود. اگر گفته ی ایشان را قبول کنیم این حرف او که نمی دانسته نامه محتوی آن پاکت چیست و با این حال آنرا به دفتر روزنامه فرستاده عذر بدتر از گناه است و دلیل بی اطلاعی و عدم مسئولیت و سرسپردگی او را به آن رژیم می رساند.
ایشان اگر کوچکترین احترامی برای قانون اساسی که حالا همه سنگ آنرا به سینه می زنند (و در تمام آن سال ها به زباله دانی افتاده بود!) قائل بود باید می دانست وزراء در اعمال خود در مقابل مجلسین و نمایندگان مسئول هستند.
من فراموش نمی کنم وقتی که خروجی پاسپورت را از ۱۰۰۰ تومان به ۲۰۰۰ تومان افزایش دادند و ایشان سخنگوی دولت بود و در این مورد مردم شکایت داشتند همانموقع شبی در برنامه اخبار تلویزیون ملی ایران در این باره از او سئوال کردند و از او راجع به ازدیاد خروجی پرسیدند من حالت صورت او را هرگز یادم نمی رود؛ عبوس و اخم آلود با حالت تفرعن گفت “همینه که هست هر کس می خواهد به خارج از ایران مسافرت کند باید به دولت ۲۰۰۰ تومان پول بدهد”. باور کنید آقای مذنبی او اصلاً سئوال کننده را بغل نکرد و نبوسید! چون در مصدر کار بود و قدرت داشت.
در بیوگرافی او پس از مرگش در جراید خواندم که ایشان در جوانی کمونیست و عضو حزب توده بوده است و در زمان حکومت دکتر مصدق از طرفداران او می شود. پس از کودتا و سرنگونی مصدق با دختر کودتاچی (سرلشگر زاهدی) ازدواج می کند. من عکس عروسی او را با همسرش هما زاهدی در روزنامه کیهان در آن زمان دیدم که خانم فریده دیبا هم در کنار عروس و داماد ایستاده بود و الحق که نردبان ترقی خوبی بود. ایشان به وزارت و سخنگوئی دولت و مدیریت روزنامه حمایت شده “آیندگان” رسیدند. وقتی من در دولت کار می کردم هر روز صبح در هر اتاقی یک روزنامه آیندگان در روی میز هر کارمندی بود (از طرف سازمان خریداری می شد و باید آن را می خواندیم) بعدها آیندگان جای خود را به روزنامه رستاخیز داد و با به وجود آمدن حزب مسخره و رسوای رستاخیز ایشان یکی از تئوریسین های آن بودند و مهمترین پست را در این حزب مردمی! داشتند. آخر او چه جور آدم روشنفکری است؟ چه حرفی را به مردم صادقانه و صریح زده؟ چطور از کسی نترسیده و آشکارا طرفداری مردم را کرده، البته گفتار و کردارش یکی بوده ولی هر دو ضد مردمی بود.
در روز ۲۲ بهمن سال ۵۷ در آن آشوب و معرکه حمله و گریز وقتی مردم به زندان جمشیدیه که این آقایان خدمتگزاران خلق در آنجا نگهداری می شدند رسیدند، مردم همه را بجز انگشت شماری که فرار کردند دستگیر کردند. آقای همایون یکی از فراریان بود. می گویند یک پای ایشان متاسفانه چوبی بوده و او در آن بلبشو از دیوار زندان بالا رفته و از آن طرف پائین پریده و فرار کرده آخر شخصی با یک پای چوبی چگونه می تواند در جلوی چشمان صدها نفر که او را می شناسند و قصد دستگیری اش را دارند از دیوار بالا رود؟ به نظر من فرار ایشان از زندان و از ایران هم قابل سئوال است.
اگر آقای همایون و سایر همکاران و همفکران ایشان به وظایف خود درست عمل می کردند امروز حال و روز هموطنان ما و بخصوص جوانان بی گناه و بی پناه کشورمان که در آن روزهای تلخ و سیاه استبداد حتی به دنیا نیامده بودند به این شکل نبود که ایران “عروس هزار داماد شود”.
همایون در یکی از مصاحبه هایش با نشریات ایرانی، وقتی از او راجع به کودتای ۲۸ مرداد سئوال شد با حالت مصّری گفت این قدر حرف کودتا را نزنید آن را به بوته فراموشی بسپرید!
باید بگویم مردم ایران و نسل های آینده هرگز فاجعه کودتای ۲۸ مرداد را که نتایج اسف بار آن تا کنون ادامه دارد، فراموش نخواهند کرد.
بعد از باز شدن پرونده کودتا توسط CIA در زمان ریاست جمهوری بیل کلینتون او گفت که ما در ۱۹۵۳ یک دولت قانونی و منتخب مردم که به طور دموکراتیک او را انتخاب کرده بودند سرنگون کردیم و شاه را برگرداندیم و حمایت کردیم که در انتها به انقلاب اسلامی انجامید. وزیر خارجه او خانم مادلن اولبرایت از ملت ایران به خاطر این کودتا معذرت خواست، ولی آقای همایون و زاهدی و امثال آنها آن را کتمان می کنند و اصرار به فراموش شدن آن دارند.
آقای مذنبی شما که شغل تعلیم و تربیت جوانان و نوجوانان را به عهده داشتید و حال به حرفه ی روزنامه نگاری ـ که در هر جامعه ای بسیار تأثیرپذیر است ـ نیز می پردازید، چرا از روزنامه نگاران، شعرا و نویسندگانی که با افشاگری های خود خونشان ریخته شده، کسانی که قربانیان حقیقی و اصلی راه آزادی و دموکراسی و دشمنان قسم خورده غارتگران و دزدان اموال ملت و سرمایه های مملکت بودند و نظیرشان هم اکنون نیز در رژیم کنونی هست و هر روز از نام تعدادی از آنان که در زندان هستند و یا کشته شده اند باخبر می شویم نام نمی برید:
روزنامه نگاران و شعرای صریح اللهجه و شجاعی چون فرخی یزدی مدیر روزنامه توفان، میرزاده عشقی روزنامه شفق سرخ، محمد مسعود روزنامه مرد امروز، دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه دکتر مصدق و مدیر روزنامه باختر امروز، کریم پور شیرازی روزنامه شورش، کرامت دانشیان شاعر، خسرو گلسرخی ژورنالیست و شاعر، صمد بهرنگی نویسنده.
من قصد نداشتم که به کسی که دیگر در این دنیا نیست و توان دفاع از خود را ندارد بدگوئی کنم، شرط انصاف نیست، ولی اگر شما جوابی برای نکته گیری های من دارید خیلی متشکر خواهم شد اگر جواب آن را برای روشن شدن ذهن من برایم بنویسید.
در خاتمه از اینکه نامه ام به درازا کشید عذر می خواهم. امیدوارم که وقت خواندن آن را داشته باشید. گویا درد دلم زیاد بود.
با تشکر
M – Geith
When he came to Toronto, either in 2004 or 2005, to speak at an event organized by some friends, this was before G. Bush’s second term, he praised the Iraq war. His logic was that before and after the revolution a big chunk of our National budget was allocated to Military in order to keep Iraq in place. Now, we have to be happy that US is doing our job and destroying it to the level that hopefully Iraq will never be a threat to Iran again. You see, this at the cost of hundreds of thousands of deaths. He also mocked all political activists and stated that they had no leg to stand on in their opposition to Shah.
Buddy go see a shrink. You have some serious problems.