خسته
تا کی بزند این دل
تاپ، تاپ
در چارسوی اضطراب
و تا چند، نی نی این نگاه
دو دو بزند
در کمرکش هوا
*
چه سنگین شده این دم
در حُبابچۀ کوچه
و چه کشدار است
کش قوسِ زمانه
بر گردۀ عقربه
*
چه خسته شدم من
و چه کلافه است این چلیپا
که می کشد این تن را
هِن هِن کنان، تا بالای جُلجُتا
*
خسته ام دیگر
و دیگر توانم نه
حتی تا میانۀ راه.
**********
گلایه
و تا چند
سیلی از پس سیلی
بخورد بر صخرۀ خیال
و تا کی
موج از پس موج
بکوبد خود را
بر عارضِ جان
و تو آنجا لمیده باشی
در زورق شبهایت
بی هیچ خیالی
و بی هیچ نگاه
و نگیری حتی خبر
با قطرۀ آهی
و یا حبابی
در خوابم.
***********
باران
تو گفتی باران
و من شنیدم هوا
و کاغذم خیس شد از خیال
چقدر دور شدم از آب
مظهر خوابم کجاست؟
*
چرا نمی خوابد شب؟
و پلک نمی زند اندیشه
و قد نمی کشد این پسر
در شولای شب
*
چه بوی گسی دارد این باران؟!
******
آیه
و این چنین شد که آیات من
بالا شدند
بی غاری
و یا یاری
در دیاری
و آیات من
بالا شدند
بالا و بالاتر
تا عالم بالا
تا ملکوتِ اعلی
تا خبر دهند
از حجم آگاهی
گاهی.