بیش از یک ماه پیش بود که خبردار شدیم سیامک پورزند به بیمارستان ایرانمهر منتقل شده است. پس از بهبودی نسبی از بیمارستان مرخص شد ولی 

 شهروند ۱۲۵۸ ـ پنجشنبه ۳ دسامبر ۲۰۰۹


 

بیش از یک ماه پیش بود که خبردار شدیم سیامک پورزند به بیمارستان ایرانمهر منتقل شده است. پس از بهبودی نسبیسیامک پورزند ، 30 مهر 88 در بیمارستان ایرانمهر از بیمارستان مرخص شد ولی هفته ی پیش دوباره به بیمارستان رفت و از آن زمان در بیمارستان طوس بستری ست.

این نویسنده و روزنامه نگار ۷۸ ساله، در پاییز سال ۸۰ در پی بازداشت، بدون برخورداری از وکیل، مدتها در انفرادی به سر برد و در این مدت بازجویی و شکنجه شد و در نهایت به اعترافات اجباری کشانده شد. او در دادگاه به ۱۱ سال زندان محکوم شد که پاییز امسال هشت سال از آن زمان می گذرد.

همسر سیامک پورزند، وکیل و فعال حقوق بشر مهرانگیز کار است که با جوانترین دخترش آزاده در آمریکا زندگی می کند و لی لی دختر دیگرش ساکن تورنتو است. از لی لی پورزند درباره ی آخرین وضعیت پدرش پرسیدیم.


 

او گفت: از ۳۰ مهر در بیمارستان ایرانمهر بستری شد. مشکل اصلی اش افسردگی بود که به اختلال عصبی منجر شده است.

لی لی دلیل این افسردگی حاد را چنین عنوان کرد: بعد از زندان انفرادی طولانی و شکنجه در زندان های ناشناس، افسردگی اش شروع شد و تحت درمان بود ولی از سه چهار ماه پیش از راه دور ما می فهمیدیم که چیزهای جدیدی دارد اتفاق می افتد، ولی کاری نمی توانستیم بکنیم و پزشکان هم می گفتند استرس است و میگذرد، تا اینکه حالش خیلی بد شد و به بیمارستان منتقل شد. در بیمارستان آزمایش انجام دادند و گفتند که مشکل خاص جسمی ندارد جز فشارخون بالا و پروستات و لختگی خون در قسمت های تحتانی بدن که از زندان شروع شده بود ـ زمانی که روزی ۱۶-۱۵  ساعت روی پا ایستاده بوده ـ یک مقدار داروی جدید بهش دادند و بعد از یک هفته به خانه رفت. ولی از آنجا که  هیچکس را ندارد که به او سر بزند، ما حتی فامیل درجه دو هم در ایران نداریم، به همین دلیل در خانه حالش بدتر شد، به این صورت که حمله های عصبی شدیدی به او دست می داد. ما که فقط از طریق تلفن با او در تماس بودیم نمیدانستیم باید چکار کنیم. بابا می گفت احساس می کنم روی استخوان هایم دارند سوهان می کشند. شدیداً کلافه بود که نمیتوانست حتی پای تلفن حرف بزند و قطع می کرد. کم کم شروع کرد غذا نخوردن تا اینکه سرایدار آن خانه که بسیار با ما همکاری می کند گفت که پدر غذا نمیخورد. حدود دو هفته ی پیش خودش سرایدار را خبر کرده تا آمبولانس صدا کنند و به این ترتیب دوباره به بیمارستان و این بار بیمارستان طوس منتقل شد.

 

شما با پزشکش در تماس هستید؟

ـ  بله. مهمترین شانسی که داریم پزشکانش هم در ایرانمهر و هم در طوس خیلی همکاری کرده اند. ما با پزشکان معالج مرتبا در تماس هستیم و مدیون سرویسی هستیم که بیمارستان طوس به بابا دادند.

اما از روزی که او دوباره بستری شده حالش بدتر بدتر شده و واکنش های طبیعی اش شروع شد به قطع شدن. اول حرف زدنش کم و کمتر شد تا اینکه قطع شد و غذا خوردنش هم به صفر رسید و با سرم تغذیه میکرد. دیگر اینکه مطلقاً راه نمیرفت و حتی اواخر بیدار نمیشد و نمی نشست.

ده روز بود که مکالمه ها قطع شده بود. بابا موبایلش را بسته بود و جواب نمیداد و حتی تلفن بیمارستان را هم برمیداشت فقط الو می گفت و دیگر حرف نمی زد. تنها راه تماس ما دوستانمان بودند که هر روز میرفتند و سر می زدند و پزشکان او. حتی این اواخر دیگر کسی را هم نمی پذیرفت و دکتر روانپزشکش نمیتوانست وضعیت آینده ی او را پیش بینی کند و منتظر بودند حالش بهتر شود تا منتقلش کنند به کلینیک خصوصی اعصاب، ولی فکر میکردند در این شرایط انتقالش کار خطرناکی ست. دکتر روانپزشکش به ما توصیه کرد از دوستان قدیمی و فامیل ها بخواهیم بروند دیدنش ولو اینکه او نمی پذیرد و چشمش را باز نمیکند. وقتی ما از آشنایانمان خواستیم همه لطف کردند و رفتند دیدنش.


 

آخرین اطلاعات از وضعیت ایشان چیست؟

ـ از دیروز(سه شنبه اول دسامبر) شروع کرده نشانه های ارادی از خودش نشان دادن مثل غذا خواستن، حتی خواسته که او را به حمام ببرند و چند قدمی هم راه رفته و بعد از مدتهای مدید یک مکالمه ی چند دقیقه ای با مادرم داشته که در این مکالمه از کابوس های وحشتناکی که داشته با صدایی ضعیف برایش گفته. به مادرم گفته در مدتی که همه فکر میکردند خواب بوده، خواب نبوده و داشته کابوس می دیده که همه جا آتش گرفته و دارد میسوزد و او فریاد میزند.


 

امیدوار هستید که حال ایشان بهتر و به خانه منتقل شود؟

ـ پزشکان نمیتوانند بگویند که این موقتی ست یا پیشرفت پیدا میکند. تا حالا چند بار چنین نشانه هایی را نشان داده ولی بعد دوباره به وضعیت سابق برگشته است.


 

شما به عنوان افراد نزدیک خانواده چه می توانید بکنید؟ آیا می شود او را برای درمان به خارج منتقل کرد؟

ـ اولا ایشان پاسپورت ندارند. چند سال پیش که عمه ی من زنده بود، عده ای به خانه ی ما رفتند و پاسپورت پدرم را گرفتند و بدون هیچ رسیدی بردند. با اینکه توی حکم او ممنوع الخروج بودن نیست ولی تا زمانی که وضعیت عفو او روشن نشود، نمی تواند پاسپورت بگیرد. با توجه به گذشت ۸ سال از زمان حکم یعنی بیش از دو سوم زمان محکومیت، پارسال تقاضای عفو کرده ولی هیچ خبری از پذیرش آن نیست. وکیل ایشان هم در تلاش است که با توجه به سن بالای پدرم عفو شامل او شود، ولی هنوز کاری انجام نشده است.


سیامک پورزند آخرین باری که دختر کوچکش آزاده را دید 4 سال پیش بود 

شما می توانید به ایران بروید؟

ـ ما بارها و بارها از طریق نامه های خصوصی و سرگشاده از مقامات جمهوری اسلامی به طور رسمی و غیررسمی از رئیس جمهوری فعلی و سابق و حتی رهبر و قاضی پرونده و حتی رئیس قوه قضاییه در تمام این سالها تقاضا کردیم یا اجازه خروج پدرمان را بدهند یا به ما امان نامه بدهند که ما از فرودگاه ناپدید نمی شویم ـ چون ناپدید شدن و زندانی شدن ما در ایران هیچ فرقی به حال پدرمان نمیکند ـ ولی هیچگونه جوابی (شفاهی و کتبی و خصوصی و علنی) دریافت نکردیم و حتی خواهرم که در ۱۶ سالگی از ایران خارج شده و هیچ فعالیت سیاسی نداشته، در سن ۲۰ سالگی به ایران رفت زمانی که هنوز آقای خاتمی رئیس جمهور بودند و ما از طریق آشنایانمان ضمانت شفاهی گرفته بودیم که مشکلی برای آزاده پیش نمی آید، البته شرط کرده بودند بیش از ده روز ایران نماند، با این حال چندین بار در مرکز حراست کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تحت سئوال و جواب قرار گرفته بود.


 

درخواست شما از مقامات مملکتی چیست؟

ـ درخواست من این است که یا به من یک ضمانتنامه رسمی کتبی بدهند که بعد از ورود به مملکتم اولا میتوانم خارج شوم و در امان هستم که به پدرم رسیدگی کنم یا اینکه اجازه ی سریع خروج از کشور به پدرم بدهند. برای ما دومی بهتر است چون اینجا می توانیم از او نگهداری کنیم ولی در ایران کسی را نداریم و در این حالت او توان تنها زندگی کردن را ندارد. ما حتی آسایشگاه ها و خانه های سالمندان را چک کردیم آنهایی که امکانات خوب می دهند چیزی حدود ماهی چهار میلیون تومان هزینه دارد که چطور از عهده ی خانواده ای که در تبعید هست برمی آید.


 

آقای پورزند هیچگاه تلاش کرده که از ایران خارج شود؟

ـ هیچیک از اعضای خانواده غیرقانونی خارج نشده و نه ما، نه خودش چنین علاقه ای هیچوقت نداشتیم که ایشان ایران را غیرقانونی ترک کند و همیشه منتظر این بوده که مورد عفو قرار بگیرد و با پاسپورت ایرانی اش بیاید پیش بچه هایش و ظاهراً پیشرفت افسردگی اش به دلیل ناامیدی از این امر است که با گذشتن دو سوم از حکم هیچ خبری از عفو نیست. ما احتمال میدهیم بعد از آن همه صبوری، در بستن به روی خود در خانه، عدم فعالیت و تحرک و امید به آینده، وضعیت حاضر و بلاتکلیفش باعث ناامیدی در او شده است.