بدرود مردمی غمزده با قهرمانِ خود
مثل کنسرتهای راک و مسابقات فوتبال، صدها نفر از شبِ قبل دم در صف کشیدهاند.
مراسم را کشیشی همجنسگرا اجرا میکند. نمایندگان سرخپوستها و یهودیان و مسلمانها هم نقش دارند البته.
استفن لوئیس، رهبر سابق ان دی پی انتاریو، نطقی سرتاپا سیاسی میکند تا اگر نه چهره، حتما دلِ نخستوزیرِ محافظهکار در هم فرو رود.
باندهای موسیقی یکی پس از دیگری آوازهای گاه شاد اجرا میکنند.
پاراشوت کلاب “برپاخیز” میخواند. و صدها نفر درونِ سالن و چندین هزار نفری که بیرون گرد آمدهاند به جای ضجه، دست میزنند.
الویا (همسرِ درگذشته) با این دست زدنها همراه میشود. هر چه باشد این دقیقاً همان ترانهای است که ۲۳ سال پیش در مراسم ازدواجشان در جزیرهی تورنتو توسط همین گروه اجرا شد. او با شکوهی ستودنی همه چیز را مینگرد، گاه میخندد، گاه دستِ امید به پشتِ همراهان میزند. انگار درهمشکستنی نیست.
پسرِ لیتون (مایکل) از ماجرای گافهای پدرش میگوید؛ از پنچر شدن دوچرخهها و از قایق سواری بی آنکه بادی زیر بادبانها باشد. دیوید لوئیس که از او میخواهد مشعلِ راه پدرش را ادامه دهد سخت میکوشد جلوی ترکیدن بغضش را بگیرد.
دخترِ لیتون (سارا) از مواقع بیشماری میگوید که پدر رویشان را سیاه که نه اما سرخ کرده. از آن ساکسیفون زدنهای ناشیانه وسط خیابانهای تورنتو، وقتی تیم بیسبالِ بلوجیز قهرمان شد و آن لباسهای عجیب و غریب.
اینها داستانهای یک مراسم تشییعجنازه است، آن هم تشییعجنازهای دولتی.
اما نه تشییعجنازهای معمولی که تشییعجنازهای بیشک بینظیر در تاریخِ کانادا.
این برای اولین بار در طول تاریخ کانادا بود که تشییعجنازهای دولتی برای فردی بجز نخستوزیر و فرماندار کل و اعضای کابینه برگزار میشد. در واقع دولت برای کسی تشییعجنازه برگزار میکرد که تمام عزمِ زندگیاش تغییر راه و رسم و تاریخِ این دولتِ کت و شلوار پوش و جایگزینی آن با دولتی از نوع دیگر بود. حتی اگر این عزم او را وا داشت تا شلوار جین خودش را کنار بگذارد و با کت و شلوار و کراوات و در میان صحن اتاوا، احساس راحتی کند.
شنبهی هفتهی گذشته هزاران نفر از مردمِ کانادا میدان دیوید پیکو و دور و بر تالار روی تامسون در غربِ داونتاون را پر کردند تا به جک لیتونِ محبوبشان بدرود بگویند.
پیش از آن هزاران هزار نفر ساعتها در مقابل مجلسِ عوام در اتاوا و شورای شهر در تورنتو صف کشیده بودند تا بار آخر دستی به تابوتِ موفقترین رهبر تاریخ ان دی پی بکشند و با گچ روی زمین آخرین حرفهایشان را با این سیاستمداری که گوشش همیشه شنوای حرفشان بود، در میان بگذارند. با حرف و با شکل و با شکلک. به انگلیسی و فارسی و چینی و اردو و تامیل. دیوید لوئیس و اوان سولومان، خبرنگارِ سی بی سی، راست میگفتند که چنین چیزی در تاریخِ کانادا نظیر ندارد.
از وقارِ الیویا چاو هر چقدر که بگوییم کم گفتهایم.
در این چند روز اصلا چه کسی است که ریختن یک قطره اشک از چشمانِ پراندوه او دیده باشد؟
چگونه است که این زنِ استوار یک روز پیش از تشییعجنازهی شوهرش هنگام جابجا کردن اثاثیه به مردانی که پیشنهاد کمک میدهند با خندهرویی میگوید: “طاقتِ دیدن کار کردن زنها را ندارید؟”۱
و با تمام انرژی مراسمی به این بزرگی سازمان میدهد.
و بر وسوسهی توخالی و سانتیمانتالیِ صرف حرف زدن غلبه میکند تا در پیام ویدئویی خود به سوگوارانِ لیتون فرمان حمله دهد: “بیایید به عقب نگاه نکنیم. بیایید به جلو نگاه کنیم. ببینیم چه میتوانیم بکنیم تا تضمین کنیم صدای جک خاموش نمیشود. به نظرم این راه خوبی برای بزرگداشت زندگی او است.”
همانطور که جک خواسته بود مراسم او نه تشییعجنازه و عزاداری که “بزرگداشت زندگی” بود. بزرگداشتی که بیهیچ شرمساری، در میان این “نزاکت سیاسی”، پارتیزان و سیاسی و جهتدار بود و حرفهای جو هیل، قهرمان کارگری آمریکا، را به یاد میآورد که: “عزاداری نکنید، سازمان دهید!”
فهرستِ مهمانان شامل بزرگترین شخصیتهای سیاست کانادا میشد. از هارپر و همسرش، لورین و اعضای کابینه تا دیوید جانستون، فرماندار کل و همسرش، شارون؛ فرمانداران کل استانهای مختلف؛ ژان کریتین و پل مارتین، دو نخستوزیر سابق لیبرال، تا مایکل ایگناتیف رهبر سابق حزب لیبرال و دالتون مکگینتی، نخستوزیر لیبرال انتاریو.
نمادِ این تفاوت برای بسیاری شاید حضور برنت هاوکز، کشیش همجنسگرای کلیسای متروپولیتن و عضو ان دی پی، بود. او فقط وردهای انجیلی برایمان نخواند و از دیدارهای سخت چند ماه اخیرش با جک و الیویا گفت.
لیتون هنوز نرفته افسانه شده و میرود تا همیشه در دلِ آگاهی جمعی این کشور جای بگیرد.
بنا به وصیتش جسدش سوزانده خواهد شد و در سه نقطه محبوبش خاک می شود. یکی زیر درخت یادبودی در کلیسای وایمن یونایتدِ شهر هادسون در کبک یعنی همانجایی که جک بزرگ شد و امروز آرامگاه جو کانستنس استیوز، پدربزرگ و مادربزرگش و پدرش، رابرت است.
دیگری در جزیرهی تورنتو، همانجایی که در سال ۱۹۸۸ با الویا چاو ازدواج کرد.
و دیگری زیر سنگ قبرش در گورستان تاریخی سنتجیمز در خیابان پارلمان، واقع در شرقِ تورنتو. یعنی در نزدیکی ویلیام لیون مکنزی، اولین شهردار تورنتو، که داستانش با لیتون بیشباهت نیست: او از سیاست شهری شروع کرد و آنگاه رهبر انقلاب کانادای بالا در سال ۱۸۳۷ شد.
سنتجیمزِ باصفا جای خوبی خواهد بود تا گاه در آرامش گرد هم بیاییم و یادش را زنده کنیم.
یاد واقعی او اما در دل هزاران هزار نفری که در هفتهی گذشته در سراسر کشور، از ساحل تا ساحل تا ساحل، هر جور که دلِ تنگشان خواست بزرگش داشتند، زنده خواهد ماند.
۱ـ این ماجرا را کیتی آرناپ، عضو حزب و فعال حقوق کودکان و زنان، برای شهروند تعریف کرد که نزدیکانش میگویند مثل دخترخواندهی جک و الیویا است.
برای دیدن عکس ها در اندازه بزرگ روی آن کلیک کنید.