بخش سوم و پایانی
درونکنشی۳۸ ـ برونکنشی۳۹
موضوع این فرض درباره ماهیت انسان، دقیقاً با نقش علیت در تبیین رفتار ارتباط دارد: یعنی علل عملکردها و رفتارهای انسان را در کجا باید جست وجو کرد؟ آیا انسان موجودی فعال است و رفتار خویش را از درون شکل می دهد و در مسیر مورد نظر هدایت و کنترل می کند یا اینکه انسان موجودی منفعل است و رفتار او پاسخهای انعکاسی به محرکهای بیرونی است؟ نظریه پردازانی که دیدگاه درون کنشی دارند، معتقدند علل و عوامل برانگیزاننده رفتار انسان را در درون او باید جست وجو کرد و کسانی که دیدگاه برون کنشی دارند، علل و چگونگی بروز و ظهور رفتار را در خارج از افراد بررسی می کنند.
نظریه پردازانی چون آدلر، مزلو، آلپورت و راجرز، دیدگاه درون کنشی دارند. فروید، موری و اریکسون با تأکید کمتری، همین دیدگاه را پذیرفتهاند. در نظر آدلر، منشا به وجود آورنده ی رفتار همیشه در درون فرد است. مثال بارز این فرض را می توان در این جمله آلپورت پیدا کرد: “ماهیت اصلی انسان چنین است که به سوی درک و تجربه وحدت نسبی زندگی در حرکت است. به عنوان نتیجه این تمایل ـ که ذات اصلی ماهیت انسان است ـ یادآور میشویم که کردار انسان تا حد زیادی درونکنشی است”.
مزلو عملاً با رد هر نوع جبرگرایی، به وضوح از دیدگاه درونکنشی انسان حمایت می کند و این موضوع به صورت واضحی در این عبارت مزلو نمایان است: “برای خودشکوفایی نمیتواند محرک و برانگیزاننده بیرونی وجود داشته باشد، خودشکوفایی در ماهیت خود، یک مفهوم درون کنشی است.”
بهترین دلیل راجرز در حمایت از دیدگاه درون کنشی، گرایش انسان به خود شکوفایی است. راجرز این انگیزه را ذاتی میداند و معتقد است انسان همیشه در حال حرکت به سوی جلو و روبه رشد است. محرکهای خارجی او را وادار به حرکت نمی کنند، بلکه همان انگیزه درونی عامل اصلی حرکت و رفتار انسان است و این بازگو کننده ی پایبندی راجرز به مفروضه درونکنشی است.
در مقابل دیدگاه درونکنشی، رفتارگراها هستند که رفتار و عملکرد انسان را، واکنش و پاسخ به محرکهای بیرونی ارزیابی می کنند . اسکینر، رفتار انسان را در قالب اصطلاحات “محرک ـ پاسخ” و “پاسخ ـ تقویت۴۰” تبیین می کند و این بیانگر آن است که اسکینر پایبند به فرضیه برونکنشی است.
تعادل۴۱ ـ تکامل۴۲
فرض تعادل ـ تکامل، اساساً با انگیزش انسان ارتباط دارد. یکی از سئوالهای اساسی این است که آیا انسانها انحصاراً برای این برانگیخته میشوند تا تنشهای خود را که ناشی از نیازهایشان است، کاهش داده و حالت موازنه درونی خود را حفظ کنند (تعادل حیاتی)؟ یا انگیزش اساسی رفتار در آنها حرکت به سوی رشد و تعالی و خودشکوفایی (تکامل) است؟
فروید معتقد بود تمام فعالیتهای انسان برای کاهش و تعدیل تنشهای۴۳ ناخوشآیند جسمانی، تنظیم گردیده است، امیال و غرایز نهفته در “نهاد”، دائماً در حال ایجاد فشار برای برآورده ساختن نیازهای خود هستند و رفتاری که فرد در پیش می گیرد، برای فرو کاستن این تنشها است، زیرا هدف اصلی “نهاد”، دست یابی به حالت بدون تنش با ارضای نیازهایش برای دستیابی به رضامندی کامل و خشنودی مطلق است.
در مقابل، عدهای از نظریه پردازان، مانند آدلر، مزلو، راجرز و آلپورت معتقدند، مفهوم انگیزش در آدمی، به طور کامل با آنچه فروید و موری و همچنین دالرد و میلر ترسیم کردند، متفاوت است.
این نظریه پردازان، که به تعادل برتر یا تکامل اعتقاد دارند، افراد را به گونهای تعریف می کنند که اساساً به وسیله امیال دائمی برای رشد و خودشکوفایی برانگیخته میشوند. آنها معتقدند که انسانها فقط به خاطر تعدیل و کاهش نیازهای خود زندگی نمیکنند، بلکه به جای جهت دادن رفتار خود در راستای از بین بردن و یا کاهش این نیازها، مستمرا در جست وجو و کندوکاو و بهره گیری از محرکهای تازه و فرصتهای چالش برانگیز برای تحقق آرزوهای خود هستند. البته باید توجه داشت تعادل برتر یا تکاملی که آدلر آن را بیان میکند، با آنچه انسانگراهای امروز مطرح میکنند، ماهیت متفاوتی دارد. انسانگراها و پدیدارشناسان معتقدند انسان دائماً در حال شکوفا کردن توانایی های بالقوه ی۴۴ خود است و این توانایی ها را فطری در نظر میگیرند، در حالی که آدلر میگوید: انسانها دائماً در تلاش برای برتریی جویی۴۵ و کمال و تحقق بخشیدن به توانایی های بالقوه ی خود هستند، اما این یک امر فطری و ذاتی نیست، بلکه ریشه در احساس حقارت۴۶ اولیه دارد. آلپورت نیز که قائل به تعادل برتر است، میگوید: کودک و بزرگسال سالم، پیوسته در حال ساختن تنش هستند و در حال رفتن به فراسوی سطح اولیه: ایمنی، تعادل حیاتی و تجربههای جدیدکه اغلب ما آرزوی آن را داریم، نمیتواند براساس کاهش تنش مطرح شود.
شناختپذیری۴۷ ـ شناختناپذیری۴۸
این فرض مهم درباره ماهیت انسان، بر این نگرش استوار است که آیا ماهیت انسان را به طور کامل میتوان با یافته ها و بررسی های علمی شناخت یا اینکه چیزی در آن وجود دارد که از طریق این یافته ها و تحلیل های علمی قابل دستیابی نیست. به بیانی دیگر، آیا درک، دریافت، بررسی و فهم علمی ما می تواند در شناخت ما از انسان کافی باشد و توانایی شناخت ماهیت انسان را به همان گونه که هست به ما بدهد؟
در حوزه روانشناسی شخصیت، در پاسخ به این فرض، تفاوت های اساسی وجود دارد و این اختلاف نظر تا حدودی به نگرشی که در قبال فرض های قبلی اتخاذ شده مربوط میشود. برای مثال، نظریه پردازانی که گرایش به جبرگرایی و عینیت دارند در این فرضیه نیز انسان را شناخت پذیر میدانند. اسکینر و واتسون معتقدند از طریق مشاهده و آزمایش های منظم و قانونمند، می توان ساختار و اصول اساسی رفتار انسان را دریافت و کشف کرد. اما در قطب مخالف این نگرش، نظریه پدیده شناختی راجزر قرار دارد. وی معتقد است که هر انسانی منحصر به فرد است و دنیایی که در مرکز آن واقع شده، پیوسته در حال تغییر و تحول است.
راجرز نگرش خود را با این اعتقاد راسخ رشد داد که دنیای تجربهها، خصوصی و منحصر بفرد بوده، تنها میتواند توسط خود فرد به صورت خالص و کامل شناخته شود. این سخن راجرز بیانگر این مطلب است که انسانها با روشها و ابزارهای علمی محض، قابل شناخت نیستند.
همچنین آدلر در نخستین کتاب خود، یعنی شناخت ماهیت انسان اذعان دارد بر اینکه علم روانشناسی قادر به شناخت حقیقت انسان نیست. بنابراین بهتر است به گسترش آن دسته از مفاهیم نظری بپردازد که تجربی اند و برای کسانی که به منظور شناخت خود و زندگی روزمره خویش تلاش میکنند، مفید واقع می شوند.
مزلو نیز معتقد است ماهیت انسان را نمی توان با روشهای سنتی علم مطالعه کرد و انسانها با این شیوه قابل شناخت نیستند. بنابراین برای دستیابی به درکی عمیق تر و مطمئن تر از ماهیت انسان، باید از بینش سنتی علم فراتر رفت و با گنجاندن مفاهیم ذهنی و شهودی، به بازسازی علم روانشناسی پرداخت.
۲۸- Albert Bandura
۲۹- Classical Behaviorists
۳۰- John. B Watson
۳۱- Changeability
۳۲- Unchangeability
۳۳-0Subjectivity
۳۴- Objectivity
۳۵-Phenomenologists
۳۶- George Kelly
۳۷-Stimulus – Response
۳۸-Proactivity
۳۹-Reactivity
۴۰- Response – Reinforcement
۴۱-Homoestasis
۴۲-Heterostasis
۴۳-Tension Reduction
۴۴- Potentials
۴۵- Superiority
۴۶- Inferiority Feeling
۴۷- Knowability
۴۸- Unknowability
* دکتر محمود صادقی موسس سازمان مشاوره و بهداشت روان “آتنا” است.