ساعت یک شده. می دونم باید بخوابم. می دونم باید ساعت هفت بیدار بشم. ولی نمی تونم. توی مغزم عزاداریه و نصفه شب یک گریه زاری راه انداختم که باید بودید و می دیدید.

“جدایی نادر از سیمین” رو دیدم. همین الان تموم شد.

سال ها بود که فیلم ایرانی به این خوبی ندیده بودم. ملموس، واقعی و بدون حاشیه های بی خود و اضافی.

 راستشو بگم. از قبل جبهه گرفته بودم که خوشم نیاد. منتظر بودم یکی دیگر از فیلم هایی رو ببینم که این چند سال دیدم. درباره فقر و بدبختی و این که چقدر آدم های فقیر روح بزرگی دارند و اگر کسی نیاز مالی نداشته باشه احتمالا خبیث و بی خداست. اگر بدتون نیاد بگم که حتی “درباره الی” را هم دوست نداشتم.

ولی این … این فرق میکنه.

از اولش تا آخرش یک صحنه هم نبود که حرص بخورم! از هیچ چیزش! (خب چرا، اگر دروغ نگم، ترمه کمی روی اعصابم بود!) و خود شما حتما متوجه هستید منظورم چیه. بیشتر فیلم هایی که می بینیم، خیلی هم که خوب باشند بالاخره یک چیزی یک جای فیلم، یادتون می یاره که این فیلمه و باور نکنید و کمی حرصتون میده. ولی نه این فیلم. از انتخاب بازیگرها، بازی بازیگرها و دیالوگ ها گرفته تا طراحی صحنه و صدا.

لیلا حاتمی (سیمین) و پیمان معادی(نادر) بازی های برجسته ای را در فیلم اصغر فرهادی ارائه دادند

وقتی دارید فیلمو نگاه می کنید، راحت می شه یادتون بره فیلمه از بس که قابل لمس و باوره.

برای همه گریه می کنید. برای نادر که پدری نمونه است و پسری از خود گذشته که همین باعث می شه نتونه همونی باشه که همسرش می خواد و در تنهایی، وقتی کسی نمی بینه از سر درماندگی گریه می کنه. برای ترمه که  مجبور می شه در یازده سالگی وایسه و بین پدر و مادر یکی رو انتخاب کنه و با تمام وجود نمی خواد تصمیم گیرنده باشه و هر دو را با هم می خواد. برای سیمین که می ترسه، احساس امنیت نداره، آینده بهتر می خواد، زندگی راحت تر می خواد، خسته است و دیگه طاقت نداره. برای زنی که دستش از همه جا کوتاهه و برای این که کمک خرج شوهر باشه یواشکی باید بره خونه غریبه ها کار کنه و روحش چنان پیچیده در طناب های شرع  و اعتقاده که برای هر کاری باید دفترچه کوچکش رو باز کنه شماره ای رو بگیره و از روحانی ای مشورت بخواد. برای مرد کارگری که همه حقش رو خورده اند و فکر می کنه همه به چشم حقارت نگاهش می کنند و در آخر به جای هر چیزی، اعتقادات زنشه که بهش خیانت  می کنه، از همه مهمتر برای کودکی که بی هیچ گناهی در میانه این زندگی پر از فریاد و مشکل و غصه گیر کرده و نگاه چشمهای تنهاش آدمو دیوونه می کنه و البته برای پیرمردی که بدون آن که از دنیای اطرافش خبر داشته باشه، بی تقصیر مسبب تمام اینهاست …

و شما در دلتان به همه حق می دید. نادر چطور پدرش را در این شرایط رها کنه و بره؟ خب حق داره. از طرفی شاهد زندگی خانوادگی پر دغدغه و اضطراب و اجتماع خاکستری و مملو از مشکل هم هستیم و به سیمین هم حق می دیم که بخواد دخترش رو در جایی باب میلش با آرامش بزرگ کنه.

آدم خوب و بد در فیلم وجود نداره. همه حق دارند، همه واقعیت را به نفع خودشان کمی خم می کنند، همه درمانده اند، همه بهترین رو برای خود و خانواده شان می خواند ولی از آزار دیگری هم در عذابند. همه انسانند. انسان هایی که عجیب گرفتار تلخی زندگی هستند و هیچ دلخوشی ندارند. 

فیلم پایان منصفانه ای دارد . قضاوت را می گذارد به عهده شما. ترمه با کی بماند؟ پدرش را دوست دارد، مادرش را مقصر می داند ولی بهش احتیاج دارد، با کی بماند بهتر است؟ با کی بماند درست است؟

 

ساعت دو و چهل دقیقه شده. می خوام بخوابم، باید پنج ساعت دیگر بلند شم، ولی نادر و سیمین و حجت هنوز دارند توی فکرم این طرف اونطرف می دوند و فکر نکنم حالا حالا ها آروم بگیرند …

 

 

  * مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همراه ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست.  هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.