شماره ۱۲۱۰ ـ پنجشنبه ۱ ژانویه ۲۰۰۹
نیچه می گوید: “هیچ هنرمندی واقعیت را تحمل نمی کند” و آلبر کامو می افزاید: “هیچ هنرمندی هم بدون واقعیت نمی تواند کار خود را عرضه کند.” و به نظر “آدورنو” در “نظریه زیباشناختی”می گوید: هنر تولیدی است که همزمان می ستاید و انکار می کند. هنر پدیده ای اجتماعی است نه از آن روی که واکنشی از برخوردهای اجتماعی است و محتوای مادی خود را از جامعه می گیرد و نه از آن جهت که بیانگر روابط نیروهای تولیدی است، بلکه پدیده ای اجتماعی است چون در عرضه ی خود با جامعه در تضاد و تقابل قرار می گیرد. یعنی پدیده ایست مستقل که به جای تبعیت از ارزش های موجود و وابستگی به هنجارهای اجتماعی، در شکل پدیده ای تازه برای جامعه و در تقابل با آن آفرینش می یابد.

بدون شک هر آفرینش هنری تجربه ای انسانی را به دست می دهد و قدرت تخیل و ارزش های فردی و اندیشه زیباشناسی خالق خود را از درک وی از همان جامعه ای که در آن می زیید به نمایش می گذارد. چیزی که امروزه شاید نتوان در افراد زیادی یافت آن است که کمتر کسی توان تن در ندادن به سلیقه های معمول را دارد و اگر در نظر داشته باشیم که هنرمند نیز مانند دیگران باید امکانات زندگی خویش را با حرفه ی هنری اش تامین نماید، آنگاه نقش و اهمیت مخاطب و مصرف کننده ی هنری را بهتر درک خواهیم کرد. یعنی وی ناگزیر از آن خواهد بود که برای خوشایند خریداران هنری خویش به ناچار از مد و سلیقه روز پیروی کند.

برای خریدن رنگ نقاشی، چاپ کتاب، اجرای نمایش یا داستانی را به فیلم درآوردن و یا زمانی را صرف آهنگسازی نمودن، سرمایه مورد نیاز است. در چنین شرایطی سرمایه گذاران با پول خود به هنرمندانی کمک می کنند که با جلب رضایت مخاطب هر چه گسترده تر و با تعداد بیشتر، بازده سرمایه آنان را تضمین و سود بیشتری نصیب آنان نماید. بدین سان می توان دریافت که چرا و به چه علتی سطح تولیدات هنری پایین است، که بیش از هر چیز به عوامل زیباشناسانه جامعه بستگی دارد.

پای فشردن در راهی بجز آنچه در جریانات هنری جامعه جریان دارد، و تن ندادن به سلیقه های معمول، ناگزیر از حذف امکانات بسیاری می گردد و هنرمند را در تنگنا قرار می دهد.

اما لذتی که از آفرینش چنین اندیشه ای برمی خیزد که آنچه را که خواسته ای، نه آنچه را که خواسته اند، گفته ای با هیچ چیز دیگری نمی توان مقایسه کرد، چرا که هنرمند تمامیت خود را بدون هیچ گونه وابستگی به انگیزه ی بازدارنده ی بیرونی بیان داشته است و احساس ناب خود را از صافی زیباشناسی اندیشه ای گذرانده و با مخاطب در ارتباطی بی واسطه قرار گرفته است.

سلی خواننده و موسیقیدان از این گونه هنرمندانی است که آنچه را که نیازش بوده و خواسته به آفرینش درآورده است و در بین راه از بسیاری امکانات ناگزیر صرف نظر نموده تا آنچه را که می خواهد، نه آنچه را که می خواهند، بسراید و بنویسد، و در این راه تا جایی پیش رفت که حتی ترانه ی قدیمی خود “حمدی فیل” را در بازخوانی دوباره به گونه ای دیگر، نه آنچه که بوده، از نظر ریتم اجرا می کند. ترانه ی “حمدی فیل” در اجرای اولیه خود در ریتم ۶ و ۸ خوانده شده بود و با این ضرباهنگ در خاطره ها به جای مانده است.

در موسیقی های آوازی که ترکیبی از شعر و موسیقی است، موسیقی بستری برای بیان شعری است و همه ی عناصر موسیقی در خدمت شعر و یا ترانه قرار دارند.

در اجرای جدید “حمدی فیل” از ۶ و ۸ به ۲ و ۴ جذابیت قطعه ناچارا به خاطر تغییر ریتمیک دچار دگرگونی شده و ریتم ۲ و ۴ نمی توانست (accent) اکسنت های ملودی را که در ۶ و ۸ ساخته شده بود نشان دهد. یکی از زیباترین ریتم ها ۶ و ۸ است که جایگاه ویژه ای نیز در موسیقی ایرانی، چه سنتی و چه پاپ دارد و به باور من اگر ترانه ی “حمدی فیل” با تنظیمی جدید و امروزی و هارمونی غنی تر از گذشته و با سازهای همراهی کننده زهی و آرشه ای و بادی در همان ریتم اجرا می گردید بی تردید خاطره گذشته خود را در بیانی مناسب، بیشتر نمایان و درخشان تر می ساخت.

اشکال از میزان ۶ و ۸ نیست چرا که مانند هر ریتم دیگری می تواند به سطحی نگری سازنده آن دچار شود و تنها قابلیت درک آهنگساز از ترکیبات بدیع و ساختار زیباست که مانع از لغزش آن به موسیقی ساده می شود.

سلی خود موسیقی اش را می سراید، چرا که برخاسته از نگرش وی به زندگی و جستجوی سالیانی دراز پیرامون بایدها و نبایدها، خواستن ها و نخواستن ها و دوری گزیدن از هیاهوی بسیار برای هیچ و نیازهای احساس او بوده است و نگاه وی ریشه در عرفان دارد، از این روی اشعار ترانه هایش را از شاعران بزرگ عرفانی، چه آنان که در ادبیات کلاسیک شعری جای دارند، مانند مولوی و چه شاعرانی معاصر مانند سهراب سپهری انتخاب کرده است.

یکی از کمبودهایی که همواره در موسیقی آوازی با آن روبرو بوده ایم، نبودن شعر و ترانه ی مناسب با زمان حال است یا بهتر است گفته باشم، کمبود شاعرانی که طیف گسترده ی اندیشه را مد نظر داشته باشند و همچنان موسیقی را نیز بشناسند تا احساسات خود را با تصویرگری بدیع در ترانه های خود بازتاب دهند. به علت همین کاستی هاست که سلی نیز ناچار از انتخاب شعرهایش بدین شیوه می شود. چرا که دغدغه نبودن شعر مناسب و عدم دسترسی هنرمندان به یکدیگر خود دشواری بزرگی در راه ساختن شعر و آهنگ به وجود می آورد.

اما بخشی از موسیقی که همواره کمتر از سایر بخشهای دیگر در فرهنگ موسیقیایی ما مورد توجه قرار گرفته و علت آن نیز تسلط بی چون و چرای حزن و اندوه تاریخی است که طی قرنها در اندیشه ی جامعه نهادینه شده، شادی است که کمتر ذهن و احساسی گرایش به سوی شادی دارد، یعنی ناخودآگاه زمینه ی حزن و اندوه بستری برای بیان می شود و یا شاید به پندار گروهی در موسیقی های شاد اندیشه ای را نمی توان یافت و آن را جدی نمی توان انگاشت. پس طبیعی است که انتخاب همواره رویکردی به سوی غم و اندوه و جدی بودن دارد، که این بخشی از هنر است، و ندیده انگاشتن بخش دیگر روند آفرینش را یک سویه می سازد.

نیاز ما بیش از هر چیز برای زیستن، شاد بودن است. غم و اندوه جامعه ی ما پایانی ندارد و از هر چیزی چه بی دلیل و چه با دلیل می توان تصویری اندوهگین ساخت.



 

بیان غم و یا شادی در هنرها شاید تفاوت های اساسی با هم داشته باشند، در نقاشی ـ نقاش تصویری از چشم اندازی، و یا حیوانی مثلا اسب را بر بوم نقش می زند، که بیشتر به ظرافت و زیبایی تصویرگری نقاش توجه می شود و با خود احساس شادی و یا غم را بیان نمی سازد، چون واژه ای را نیز به همراه ندارد و تنها نقشی است بر بوم، و یا تئاتر بیانی است از یک برش زندگانی که دارای مجموعه ای از حس های متفاوتی است که شادی، غم، بی تفاوتی و خشم را نیز می توان در آن یافت، اما موسیقی بویژه موسیقی های آوازی در اجرای خود، تنها به بیان یک احساس از آغاز تا پایان می پردازند، یعنی قطعه ی اجرا شده یا شاد است یا غمگین . . . غم را آموخته ایم که در طول زمان توشه ی راهمان بوده است، اما چگونه می شود شادی را آموخت و آن را به درون خانه برد که بدان بیش از هر چیز نیاز است. به امید آنکه سلی این بخش فراموش شده را مورد توجه قرار دهد و ترکیبی متفاوت از احساس را در آهنگسازی خود به کار گیرد.

به هر روی گام برداشتن در راهی که پیش از تو رهروی نبوده و آزمودن یافته ها و به تصویر کشیدن احساسات بی آنکه بدانی مخاطبت با تو همراه خواهد بود یا نه، تجربه ایست که سلی در بیست سال گذشته همچنان پی گیرش بوده است. به امید آن که در این مسیر، در این راه و یا هر افق دیگری که اندیشه و احساسش را به کندوکاو وا میدارد کسانی نیز بوده باشند و هنرش را همان بیابند که خود می پنداشتند.


از طرفی نیز می دانیم که امروزه به سادگی نمی توان از تسلط ارزشهای رایج هنری رها شد مگر به یاری مخاطبانی که خواهان دگراندیشی و شیوه های نوینی در هنر هستند و هنرمند نواندیش بدین تکیه گاه نیازمند است تا بتواند آفریننده ی ارزشهای ویژه خود باشد و زیباشناسی و درک خود را از هنر، از زیباشناسی مصرف کننده ی آثار عام هنری جدا سازد، و برای آن که یک ارزش هنری باقی بماند تنها آفرینش آن کافی نیست، بلکه باید تعمیم داده شود و مورد حمایت افرادی که به جستجوی ارزشهای نو و دیدگاههای امروزی اند قرار گیرد. آن ارزش هنری که فردی باقی بماند، مانند آن است که اصلا وجود نداشته است.

سلی نمی خواهد دنباله روی جریان های هنری روزمره باشد و حتی ریتم را نیز آگاهانه درهم می شکند و ترکیبی نو می آفریند. گرایش موسیقی سلی به موسیقی کشورهایی چون هند، پاکستان و افغانستان که رابطه ی خویشاوندی فرهنگی و موسیقیایی با ایران دارند بیانگر درکی آگاهانه از انتخابی است که در طول زمان در وی رشد یافته است.

هنگامی که به موسیقی سلی گوش می سپارید، چیزی می شنوید که موسیقی امروز است و ترکیبات مختلفی را با خود دارد؛ هم از شرق وام ستانده و هم هارمونی غرب را به کار گرفته است، مگر نه این است که فرهنگها از همدیگر وام می ستانند و به غنا و رشد یکدیگر کمک می کنند!

شاید هم سلی به دنبال یافتن حلقه های گمشده فرهنگی اش در طول تاریخ تا بدانجا سفر کرده تا پیوند این موسیقی ها را با فرهنگش بیابد و آن را در موسیقی اش بازتاب دهد.