شماره ۱۲۰۵ ـ پنجشنبه ۲۷ نوامبر ۲۰۰۸
به مناسبت دهمین سالگرد قتلهای زنجیرهای
اشاره:
متن زیر را سهراب مختاری فرزند زنده یاد محمد مختاری آذرماه ۱۳۸۶ در نهمین سالگرد قتل های زنجیره ای نوشته است. به مناسبت دهمین سالگرد قتل های زنجیره ای نوشته ی او را بازخوانی می کنیم و یاد قربانیان سی سال حکومت جمهوری اسلامی را زنده و سبز می داریم، بویژه محمد مختاری را که برای گذار از فرهنگ استبدادی به دمکراسی، مروج تمرین مدارا، درک حضور دیگری و نقد مخالف به جای نفی او بود ولی خود در نظام استبدادی جمهوری اسلامی حذف شد چون مستبدان توان نقد مخالف خود را نداشتند.
***
نه سال از قتل دگراندیشان در پاییز هزار و سیصد و هفتاد و هفت میگذرد. اما نام و یاد عزیزانمان محمد مختاری و محمد جعفر پوینده همچنان زنده است. و قتلشان یادآور ظلم و جنایتی است که جمهوری اسلامی بر مردم بیگناه و مبارزان راه آزادی در کشورمان روا داشته است. نه سال از سال پردرد هفتاد و هفت گذشته است و کم نبودهاند و نیستند آزادیخواهان، نویسندگان، دانشجویان و مبارزان ایرانی که به خاطر عقاید و پافشاری خویش برای آزادی از قید و بندهای انسان ستیز به زندان و تبعید محکوم شدهاند. نه سال از مرگ پدرم، محمد مختاری میگذرد، اما عاملان و آمران قتل او و محمد جعفر پوینده همچنان آزادند و در ایران حکومت میکنند. و در این سالهای تلخ، جنایات خود را ادامه دادهاند و قتل فجیع زهرا کاظمی، عکاس کانادایی، نمادی از ادامه ی جنایات جمهوری اسلامی است. همچنان که اعدامها و تیرباران های دهه ی شصت، و قتلعام چند هزار تن از هموطنانمان در تابستان شصت و هفت نیز در حافظه ی ما و در کارنامه ی جنایات جمهوری اسلامی حک شده است.
محمد مختاری و محمد جعفر پوینده پیش از هر چیز به خاطر مبارزه ی پیگیرانه ی خود برای آزادی اندیشه و بیان بی هیچ حصر و استثناء کشته شدهاند. جمهوری اسلامی از آغاز سعی داشته است صدای مخالفان و منتقدان خود را در دورههای مختلف حکومت خود به شیوههای گوناگون ساکت کند. و قتلهای زنجیرهای یکی دیگر از برنامههای مخوف تروریستی جمهوری اسلامی علیه روشنفکران و منتقدان مبارز در ایران بوده است.
قصد من در این نوشته نگاه کوتاهی به اندیشههای پدرم درباره ی فرهنگ و استبداد و به طور کلی مدارا و فرهنگ دمکراتیک است. نام آخرین کتاب پدرم که هنگام زنده بودنش چاپ شد “تمرین مدارا” است. این کتاب پرفروش ترین کتاب سال هفتاد و هفت بود و از نام آن نیز میتوان به پایه و بنیاد گرایش فکری مختاری یعنی دمکراسی، آزادی و عدالت پی برد. آزادی، عدالت و دمکراسی فقط یک واقعیت حقوقی، اقتصادی و سیاسی نیستند، بلکه پیش از همه ی اینها فرایند و زاینده ی فرهنگ خاص خودشانند. مختاری در کتاب “چشم مرکب” مینویسد: “انقلاب ذات ما را عریان کرد.” این “ذات” یا همان فرهنگ استبدادی که او آن را فرهنگ “شبان رمگی” یا “فرهنگ بی چرا” مینامد، موضوع مورد بررسی و نقد در کتابهای “تمرین مدارا”، “انسان در شعر معاصر” و “چشم مرکب” است.
“مختاری و جنبش روشنفکری”*
بعد از کودتای بیست و هشت مرداد و شکست جنبش تجددخواهی و دمکراسیخواهی ایران و سرکوب جنبشهای ملی، دمکرات و چپ توسط شاه، جنبش روشنفکری ایران اساسا به نوعی “فرهنگ شکست” میگراید. این فرهنگ شکست بویژه در شعر و ادبیات آن دوران نمایان است. شعرهای “زمستان” یا “کتیبه” از زنده یاد اخوان ثالث، یا شعر “خنجرها و بوسهها” از زنده یاد آتشی به طور کلی فضای ادبی و سرخوردگی آن دوران را بازمینمایانند. پدرم در کتاب “انسان در شعر معاصر” این گرایش ادبی فرهنگی را تحت عنوان “شعر شکست” بررسی کرده است.
بعد از شکست انقلاب بهمن و سرکوب مخالفان و روشنفکران توسط رژیم خمینی و بالاگرفتن آتش جنگ با عراق و موج افزاینده ی مبارزانی که برای نجات جانشان روانه ی تبعید می شدند، یک گرایش جدید روشنفکری در دل فضای خون آلود و آغشته به کشتار و زندان شکل میگیرد. این گرایش فکری نه گرایش به شکست که بیشتر گرایش به “بازنگری” و “بازخوانی فرهنگ”، “گفت و گوی دمکراتیک” و “فرهنگ مدارا” است. و با فعالیت دوباره ی کانون نویسندگان ایران و بازنویسی منشور این کانون در ایران شروع به کار میکند. متن ۱۳۴ نویسنده که در فرصت کوتاهی خبرش در تمام دنیا میپیچد و نویسندگان بزرگی مثل آرتور میلر آن را در انجمنهای جهانی و ملی PEN می خوانند، بیان رسا و بلند آزادیخواهی این جنبش نوین روشنفکری در ایران است. پدر من، محمد مختاری به این گرایش جدید روشنفکری متعلق است و یکی از پایه گذاران و متفکران جدی آن بوده است.
نظرات مختاری
از نظر پدر من فرهنگ ما نیازمند “تمرین مدارا” است. چرا که ما تاب تحمل مخالف خود را نداریم. اگر کسی با ما مخالفت میکند، به جای بررسی و نقد نظراتش، خود او را نقد و نفی میکنیم. به قول پدرم کم نداشتهایم سیاستمدارانی که با روشهای مستبدانه از آزادی دفاع میکردهاند. به همین دلیل است که زبان ما در خیلی از موارد به ساختارهای زبان خطابی گرایش پیدا میکند و کلمات ما بار خشن و ستیزه جو دارند. مندلزون بیش از دویست سال پیش در یک مجله ی آلمانی که به موضوع “روشن نگری” پرداخته بود، میگوید “زبان بهترین نشانه ی یک فرهنگ و میزان روشننگر بودن آن فرهنگ است”. هنگامی که زبان مخالفانش را به جای نقد نفی میکند، اساسا بازتولیدکننده و فرایند همان فرهنگ سنتی و استبدادی است که با روشن نگری فاصله دارد. ولتر یکی از فیلسوفان عصر روشننگری زمانی در نامهای به یکی مخالفان نظری خود گفته بود: “من با اینکه با تو مخالفم، حاضرم جانم را بدهم تا تو حرفت را بزنی.” اما متأسفانه چنین مقام و منزلت فرهنگی هنوز که هنوز است در فرهنگ ما نهادینه نشده است. نتیجه این که به جای درک حضور دیگری و مدارا که پایه و بنیاد فرهنگ دمکراتیک هستند، با حذف دیگری یا ستیزه با دیگری مواجه هستیم.
از نظر مختاری فرهنگ ما “بی چرا” است. ما عادت به پرسیدن یا پرسیده شدن و به طور کل شک داشتن به خودمان را نداریم. در عرصه ی سیاسی حق پرسیدن از مردم ما همیشه سلب شده است. زیرا شاه یا رهبر گویا دارای توانایی فرابشری بودهاند، جواب همه ی سئوالات را میدانستهاند و برای حفظ قدرتشان مانع دخالت جامعه در امر حکومت و تعیین سرنوشت خود میشدهاند. حتی در خانواده نیز پدر، شوهر یا به هرحال بزرگتری بوده است که به قول کانت نقش قیم (Vormund) دیگر اعضای خانواده را بازی می کرده و به جای آنها میاندیشیده و طبعاً تصمیم میگرفته است. در چنین فرهنگی است که حتی حق بنیادین هر انسان برای فکر کردن، تشخیص دادن و انتخاب آزادانه ی او نفی میشده است و متأسفانه همچنان نفی میشود. در این فرهنگ انسانها برابر نیستند، بلکه یکی به دلایلی بر دیگری برتری دارد. رابطه آنها رابطهای نابرابر و تبعیض آمیز است. این جور روابط به رابطه ی ارباب و بنده میماند. یکی حرف میزند و دیگری گوش میدهد. یکی فرمان میدهد و دیگری اطاعت میکند. فرهنگ “شبان رمگی” نیز در برخورد ما با انسانهای دیگر نمایان میشود. “قیم گرایی” و “پدرسالاری” عناصر اصلی چنین فرهنگی هستند. میل به سلطه بر دیگری اساس و بنیاد “ساختار استبدادی ذهن” است. ستم فرهنگی بر زنان، اقلیتهای ملی و مذهبی نیز فرایند همین ساختار استبدادی ذهن است که نمیخواهد دیگری که با او متفاوت است و منافع متفاوتی دارد را به رسمیت بشناسد. انگار انسانها نقش رمه را بازی میکنند و شاه و رهبر و قیم نیز نقش شبان را دارند و رمه را به راه درست هدایت میکنند.
تعارض جمهوری اسلامی در سالهای حکومتش به حقوق زنان، دگراندیشان و اقلیتهای ملی یا مذهبی اگرچه شکل بسیار خشن و جنایت باری داشته است، اما در بنیاد خود فرایندی از همین فرهنگ سنتی یا به قول پدرم “شبان رمگی” است. اساس ولایت فقیه این است که انسانها فاقد توانایی شناخت امر درست از امر نادرست هستند. و به همین دلیل به یک رهبر یا شبان نیاز دارند که آنها را به امر خوب راهنمایی کند. در این فرهنگ انسانها به صورت شهروندان درجه ی یک، درجه ی دو، سه و به طور کلی در یک نگاه تبعیض آمیز و پدرسالارانه دسته بندی میشوند. البته در مورد جمهوری اسلامی ایرانیان اصلا فاقد هویت شهروندی و مدنی هستند و تحت عنوان امت مسلمان که در آن دوباره تبعیضهای گوناگون مثل تبعیض جنسی وجود دارد، و غیر مسلمان که دوباره قربانی تبعیضات مختلف است، تقسیم میشوند.
بازخوانی فرهنگ
فرهنگ یک پدیده تاریخی است که از پیشینیان به ما به ارث می رسد. فرهنگ از ناخودآگاه جامعه برمیآید و هم در آن ریشه می دواند. فرهنگ همیشه متغیر است و در دوران مختلف تاریخی با تغییرات اجتماعی دگرگون میشود. این تغییرات همیشه به معنای پیشرفت فرهنگی نبوده و در مواردی حتی کاملا برعکس هم بوده است. البته این نکته نیز در این جا لازم به یادآوری است که فرهنگ مفهومی چندگانه دارد یا به قول تی. اس. الیوت مفهومی سه گانه است. اما تقریبا همه ی پژوهندگان، بنیاد این چندگانگی را تبلور و زاییده ی یک فرهنگ عام و مشترک بین این نمود گوناگون می دانند. این فرهنگ ـ پایه تقریبا در همه ی گونههای روبنایی آن، یعنی در اقشار، طبقات و گروههای اجتماعی بازتولید میشود، کارکرد دارد و به واقع پیوند آنها را ممکن میسازد. به همین خاطر و برای جلوگیری از پراکندگی بحث، من به گونههای مختلف آن نمیپردازم و به همان مفهوم عام و وسیع فرهنگ اشاره می کنم.
ما نمیتوانیم بدون مدارا و درک حضور دیگری به آزادی، دمکراسی و عدالت برسیم. مدارا یا به زبان غربی “تلرانس (tolerance)” در برابر فرهنگ استبدادی قرار میگیرد و با آن درمیافتد. و این درافتادن یا مقابله ی فرهنگی باید از درون خودمان و در خانه ی خودمان شروع بشود. به همین دلیل مبارزه ی فرهنگی برای آزادی و برابری شاید بسیار طولانی تر و سخت تر از گونههای دیگر مبارزه باشد. به قول گرامشی “پیش از هر تغییر بزرگی باید یک دگرگونی سترگ فرهنگی اتفاق بیافتد”. نقد پدرسالاری، مردسالاری، قیومیت گرایی، سلطه و نابرابری در فرهنگ سنتی ما که به واقع زیربنای فرهنگی دولت جمهوری اسلامی را تشکیل میدهد، شرط ترقی فرهنگی ما و تحقق آرزوهای آزادیخواهانه ی ما خواهد بود. مختاری در کتاب “تمرین مدارا” برای آسان تر کردن بازخوانی فرهنگ برای نمونه مجموعه ای از ضربالمثلهای ما یا نمونههایی از ادبیات کهن ما ایرانیان را جمع آوری کرده که بخشی از آنها فرهنگ پدرسالاری، مردسالاری، بیگانه ستیزی و یا انفعال در فرهنگ ما را نمایان می سازند.
مدارا یا تمکین
مدارا با تمکین تفاوت دارد. مدارا درک و به رسمیت شناختن حضور دیگری است، اما تمکین نوعی همکاری با دیگری است. تمکین حتی در معنای واژه ای بیانگر قادر و مسلط گردانیدن کسی بر چیزی است (لغت نامه ی دهخدا). مدارا که بنیاد فرهنگ دموکراسی است، بر این حقیقت استوار است که انسانها اساسا با یکدیگر متفاوت هستند و این تفاوت باید به رسمیت شناخته بشود. از سوی دیگر اما دولتهای تمامیت گرا این تفاوتها را به رسمیت نمیشناسند و از این طریق منافی تکثر و تفاوت انسانها هستند. دیکتاتورها در زبان روان شناسی (Les xènophobiles) بیگانهستیزانی هستند که حضور دیگری را تنها به شرط تمکین و همکاری یا انفعال او میپذیرند. از این منظر مدارا یک مفهوم منفعل و یک طرفه نیست، بلکه فرایندی از تفکر انتقادی است. تفکر انتقادی در همهچیز شک میکند و خدا، پیغمبر و شاه و رهبر را به باد پرسش میگیرد. تفکر انتقادی بنیاد تجددگرایی (مدرنیته) است و شاید بتوان گفت با امانوئل کانت به جد در فلسفه ی غرب آغاز میشود. نام سه کتاب مشهور کانت نیز هر سه با کلمه ی “نقد” (die Kritik /critisim /la critique) شروع میشود. حتی میتوان گفت که فلسفه ی آلمان به شکل ویژهای به انتقاد و نقد انتقادی علاقه داشته است. نام دیگر کتاب “سرمایه” مارکس نیز “نقد اقتصاد سیاسی” است. به هر حال این نگاه انتقادی یک آموزه ی مدرن است و مدارا فرایند چنین آموزهای است. کسی که به خرد انتقادی معتقد است، باید تحمل شنیدن حرف مخالفش را هم داشته باشد. کانت می گفت “بکوش در به کارگیری فهم خویش”. اساس این نگرش این ارزش است که هر انسان میتواند خودش فکر کند، تصمیم بگیرد و انتخاب کند، اما باید این حق را برای همه قائل باشد. کسی برده یا ارباب دیگری نیست. کسی بالا و کسی پایین نیست. همه برابرند. همه آزادند. مدارا یعنی این حقوق را برای همه به طور یکسان بپذیریم. خود را فراتر یا فروتر از دیگری نبینیم. اجازه ندهیم کسی به جای ما فکر کند یا تصمیم بگیرد. عادل باشیم. نظر خودمان را به دیگران تحمیل نکنیم. مختاری در یکی از مقالات خود در کتاب “تمرین مدارا” به بررسی تفاوت میان تمکین و مدارا پرداخته است که خواندنی است. و تعریف او متفاوت با تفسیری است که میپندارد مدارا به معنای تسامح و همراهی یا تمکین است.
میگویند روزی کسی عکسی را که در آن مردی مرد دیگری را به زنجیر کشیده بوده است، به فرانس کافکا نشان می دهد. کافکا در پاسخ به آن عکس میگوید آن دو مرد هر دو به زنجیر هستند. کافکا مثل همیشه با این گفتهاش نیز ما را به فکر وا میدارد. چیزی که باید در بنیادش نقد شود زنجیر است. فرهنگ استبدادی زنجیر استبداد است. بیایید خود را از این زنجیر آزاد کنیم.
* قصد من خلاصه کردن تاریخ نیست. اما میخواهم خیلی کوتاه یک تصویر تاریخی از روشنفکری معاصر بسازم و پیشاپیش از مخاطبان گرامی و دانشمند برای این کوتاهی پوزش میخواهم.