شماره ۱۲۱۵ ـ پنجشنبه  ۵ فوریه ۲۰۰۹

ابوالحسن بنی صدر، رئیس جمهور اوایل انقلاب، در مصاحبه ای با تلویزیون بی بی سی فارسی گفت: “آیت الله خمینی ما را فریب نداد، ولی همه را به پای قدرت فدا کرد.”  اما باید از ایشان و تمام مبارزان آن دوران پرسید، شما آینده یک کشور را به پای چه قربانی کردید؟ رفتنی برای آمدنی را به چه بهایی باید پرداخت که پس از سه دهه جوانان مملکت را در ملاءعام شلاق می زنند و زنانی نگونبخت را سنگسار می کنند؟

ده میلیونی بیش تحت پوشش کمیته امداد و این همان انسان هایی هستند که در بدترین شرایط مادی زندگی می کنند. تنها نگاهی به آمار بیکاری و جرم و جنایت نشان خواهد داد چه وضعیت اسفناکی برای آینده جوانان این مرزوبوم رقم زده شده است. آزادیخواهانِ به دنبال مجهول خواهی، دستاوردشان گورستان خاورانی بود که تصمیم بر تفرجگاه کردنش دارند. آیا باید سه دهه می گذشت تا عقده های برمودای ۲۸ مردادی، ملتی را چنان گرفتار سازد تا آب راحت از گلوی خودخواهانِ هر چه خواه پایین رود؟

به صحنه آمدن مردم در توجیه گری چند ساله این مجهول خواهان کارش به جایی رسیده که بر سلامت انتخابات حتی برای خودی های وابسته و معتقد به نظام اعتمادی نیست و تنها پاسخ کروبی به فیروزآبادی کافی است بدانیم دموکراسی جویی از اندرونی این خودکرده چه سرانجامی خواهد داشت. دیگر لزومی ندارد به پرونده قتل های زنجیره ای، بستن یکجای روزنامه ها بپردازیم و بر جنگ ۸ ساله جمله ها نوشت. خاطرات منتظری گویای بسیاری از حقایق است.

این البته به معنای درستکاری و سلامت نظام گذشته در ایران نیست. نظامی که خود گرچه بخشی از آینده سازی را برای جامعه روان ساخت، اما به پایه ای از ویرانی آن نیز تبدیل شد. درمانده بود به سوی تمدن بزرگش را در کجای یک انقلاب قربانی کند و موهبت الهی تاج و تخت را چگونه به ولایت فقیهی هدیه کند تا این همیشه در آسمان بودن برای یک جامعه به ارث گذاشته شود؟ و دیدیم گر چه شاه به مخالفان احزاب فرمایشی خود پاسپورت میداد تا کشور را ترک کنند، اما انقلاب این امر را به درستی در شکل افرادی جدید بازی کرد و میلیون ها ایرانی را روانه غربت ساخت. با اینهمه سه دهه گذشت و ملت ایران در این سی سال، تمام آن چیزهایی که در قبل آن هرگز ندیده بود با چشمان خود دید.

 انقلاب ایران نتیجه دیدنی همراه با ندیدن بود. دیدنی در ماه و ندیدنی در واقعیت. آیینه ای شکسته برای ندیدن و آرمان هایی دست نیافتنی با آیینه ای نشکسته! نتیجه پرواز از زمین به آسمان و این دین و مذهب نمی شناخت. نتیجه هم  سی سال عقب ماندگی برای گذار بوده است. درجا زدنی تاریخی. حال باید پرسید اکنون در کجا ایستاده ایم و چه باید کرد؟ پاسخ به آن شاید قدری به ما کمک کند تا از این شرایط سخت و دشوار عبور کنیم. حداقل تأمل کنیم و درست بیاندیشیم.

آنچه مسلم است دیگر نمی توان و نمی شود با مصالحی به سازندگی فردا پرداخت که یکبار آنهم با چه گستره ویرانگری مدت اعتبار آن به پایان رسیده است. مشکل عمده کنشگران سیاسی در ایران، عدم یا اندک باورمندی به دموکراسی و حقوق بشر است که این باورمندی را بیشتر در حرف می بینیم نه در عمل. از همین روست که بیشتر گرفتاری این افراد و جریانات به جای آنکه توجه و تمرکز بر فردا و جستجو برای یافتن همگرایی و تن دادن به واقعیات باشد بیشتر بر سر گذشته، ندیدن و کتمان یکدیگر بوده است. همین مسئله به گسل عمده میان خود آنها و عموم مردم انجامیده که پر کردن آن در کوتاه مدت میسر نیست.  باید توجه داد که جامعه ایران در داخل و شاید در خارج در یک بی اعتمادی عمده دست به گریبان شده و در یک فضای بدبینی قرار گرفته؛ که این البته بخش بزرگی نتیجه عمل آنها [فعالان سیاسی و کنشگران] بوده است.

مرزبندی های مصنوعی که به انشقاق و دوری گزینی سایرین انجامیده از همین عدم باورمندی حکایت دارد. این در حالی است که عموم ملت در موارد بسیاری از این مدعیان و کنشگران پیش افتاده و این یکی از علل ناکارآمدی و عدم استقبال ملی از صداهای متفاوت از سوی چنین فعالانی است. امروز زمینه های با هم بودن و اعتقاد به دموکراسی در توده مردم بسیار نیرومندتر از آنهاست. دیگر قرار نیست مردمی با رؤیاپردازی، شعار و وعده در خیابانی رها شوند که آینده اش بهتر از ویرانی نیست، حتی در این راه متهم به ناسپاسی، نادانی و یا خودخواستگی می شود. استقبال عمومی از محمد خاتمی در سال ۷۶ به دلیل همین نتیجه گیری های ملی بود و عدم استقبال از خیابان در پس از شکست اصلاحات هم اینگونه بود.

مردم راه حل های داخلی و توجه به واقعیاتی که ملموس و با چشم دیده شده را بر هر چیز دیگری که در رؤیاست ترجیح می دهند. به همین دلیل هرچند با انتخابات در جمهوری اسلامی مخالف باشیم ـ که البته در آزاد نبودن آن شک نیست و بر معیارهای دموکراسی سازگار نیست ـ اما از اهمیت مهمی برخوردار شده و به مسیری برای بهتر شدن راه و آینده نگاه می شود. حتی عدم یا اندک استقبال مردمی از تلاش های دموکراسی خواهی دانشجویان و بخش های دیگر مخالف، هراس و البته بهتر اندیشی از نیافتادنی دیگر در چاهی است که تنها سی سالی از آن گذشته و عواقب آن را دیده و نسل امروزین در شماتت آن کوتاهی نمی کند.

نکته مهم دیگری که باید افزود اینکه جامعه و بخصوص نسل جوان معیارهای دموکراسی را با حرف و سخن دیگران نمی سنجد و تنها از منظر سیاسی بر آن نمی نگرد. با برخورداری از دنیای رسانه و مجازی [ماهواره و اینترنت] با جهانی آشنا شده که بر راستی بنا شده تا آینده بهتر را برای مردمانشان هدیه کنند و در همان حال می بیند مدعیان رهاییش برنشستنی روی میز ایرانی ابا دارد و در همان حال شعار دموکراسی می دهد که هیچ اعتقادی بر آن نیست. پارادوکسی که گویی حاضر نیست بدان پاسخ گوید.

بسیار شنیده و تحلیل شده که ایرانیان به مردمی غیر قابل پیش بینی تبدیل شده اند. این نتیجه گیری، به دلیل عقب مانده شدن از خواست ها و نیازهای واقعی ملت است. اشتباه بزرگی که کنشگر ایرانی دارد عدم درک و فهم  و در حقیقت شناخت جامعه امروزی ایران است و اینکه گرچه بسیاری از آنها در سرزمین هایی زندگی می کنند که نهایت بهره مندی از فرهنگشان، اختلاف و دوری گزینی از دگراندیشان هم ملیت خود است، اما مردمانی در نهایت سختی و فشار در داخل، بهتر از آنها دموکراسی را می فهمد. از سوی همان ها بسیار شنیده شده که مردم داخل را به تنبلی و پذیرش ظلم و ستم متهم می کنند ـ و شاید در آرمان سازی های انسانی چنین باشد ـ ولی دیگر آینده خود را به پای خواست آنها قربانی نمی کند. این ملت کم تجربه نیاندوخته و از خود کم مایه نگذاشته که چنین به چشم نمی آید و ناشناخته جلوه می کند.


 

نباید فراموش کرد سازندگی فردای ایران به ظرفیت بروز رسانی فرهنگ ایرانی بستگی دارد. فرهنگی که نادانسته و یا دانسته ظرف این سی سال نه اینکه همپا و در کنار سایر جوامع پیشرفته حرکت نکرد، بلکه هرزه هایی نیز در آن رویید و هیچکس جز افسوس خم به ابرو نیاورد و از سر ناچاری رو به متهم کردن یکدیگر نمود. در چنین وضعی اضافه کنیم خالی شدن جیب ملت را و در آنصورت خواهیم دید جز زنده ماندن و چسبیدن به داشته هایی در نهایت ناکافی بودن دلیلی نمی ماند این ملت نگونبخت دیگر به دنبال آرمان هایی دست و پا زند که در دوردستی دست نیافتنی دیده شود.

تجربه سالیان اخیر و رفتارشناسی مدنی جامعه نشان می دهد این مردم دیگر به راحتی دست به هر آب و آتشی برای برون رفت از وضعیت بد کنونی نمی زند و مایل نیست در سوی هزینه هیچ جریانی تعریف شود. شماتت آنها نیز غیر اخلاقی است . سه دهه رفتن در چاهی بی سرانجام کافی است بدنه مدعی دموکراسی خواهی ایران بر خود تلنگری زند و از خواب دیدن ها و تعبیرهای اشتباه برون شود.

این ملت الگوی مناسب و متفاوتی را در برابر خود نمی بیند در حالیکه وجه تشابه فراوانی را در قیاس با حکومت موجود در آنها می یابد. یک جایی باید این تفاوت ها برجسته و ملموس شود. تنها بر سر یک میز نشستن که تا به حال امکانش مقدور نبوده کافی نیست. دست های تلاشگران مدنی را نمی توان با وعده و شعاری به هم رساند و خود در جدایی و تفرق غرق بود. آنهم در برابر مردمانی که به شدت عینی گرا شده و تا نبینند کمتر باور می کنند. سی سال ویرانگر برای تجربه اندوزی و یادگرفتنی درس آموز کافی است تا از آن برای گذار به دموکراسی بهره گیریم.