شهروند ۱۲۳۲  پنجشنبه ۴ جون  ۲۰۰۹

مقدمه

دوره‌ی چهارساله‌ی ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد رفته رفته به پایان خود نزدیک می شود. در چهار سالی که گذشت  سایه ی حضور نظامی آمریکا ومتحدانش، برنامه ی پر هیاهوی هسته ای ایران، غنی‌سازی اورانیوم به همراه تورم و سفرهای استانی محمود احمدی نژاد و حضور پر هیاهو و گاه و بیگاه سخنان و رفتار غیر معقول او در محافل رسمی و غیر رسمی ذهن و روان جامعه‌ی ما را به خود مشغول داشته است.

بعد از بنی صدر حضور رئیس جمهوری غیر روحانی را با محمود احمدی نژاد تجربه کرده ایم. حضور محمود احمدی نژاد برای بخش‌های سنتی جامعه ما و بویژه برای بخش‌هایی از الیت روحانی و سنتی جامعه ی  ما که  سهم بزرگی از قدرت سیاسی و اقتصادی را در دست دارد بیشتر شبیهیک ظهور و ظهوری نوستالژیک است.

به دست آوردن قدرت توسط الیت سنت در جامعه ی ما بی شباهت به آواره شدن مردمان ساکن دره ی سوات در روزهای اخیر نیست. مهاجرتی که می تواند زمینه های بحران هویت را برای مهاجران جدید فراهم آورد.


انقلاب ۵۷،  قبضه کردن کامل قدرت الیت روحانی  و الزامات به دست داشتن قدرت در بیش از سه دهه منجر به تحولات عظیم فکری در بخش‌های بزرگی از این طیف شد تا جایی که الیت یکدست و متکی بر تفکر حوزوی امروز به صورت طیف گسترده ای خود را در صحنه ی سیاسی ایران نشان می دهد.  به دست داشتن قدرت در بیش از سه دهه  موجبات بحران هویت را نیز برای بخش هایی از حاکمیت به ارمغان آورده است.

الزامات به دست داشتن قدرت، حفظ منافع کلان اقتصادی، حفظ نفوذ سیاسی  و الزامات اداره ی کشور موجب پیاده شدن نسبی الیت روحانی از خر سنت و سوار شدن نسبی و همدم شدن از روی ضرورت با عقل، گاه ماکیاولیست چهارزانو نشسته ای را برای آنها به ارمغان آورد. ماکیاولیستی که گاه تا اندرونی ها و عمق عمامه ی عمامه به سرهای این بخش هم چهارزانو نفوذ کرده و مشغول صرف چای، نقل و شیرینی است.

اگر ما فضایی را که تا به حال در این مقاله آمد تا حدودی قبول کنیم، به درک چرایی حضور احمدی نژاد از ناکجاآباد در صحنه ی سیاسی ایران نزدیک خواهیم شد.


این حضور به نوعی تلاش بخش مهمی از حاکمیت برای بازگشت به خویشتن خویش، تلاش به بازگشت به خویشی است که تکلیف جهان را به یکباره و برای همیشه و در ظرف ساده‌ی حق  و باطل حل کرده بود. ظهور محمود احمدی نژاد در صحنه ی سیاسی ایران برای بخش بزرگی از حاکمیت، حضور بسیجی آماده انتحار در آستانه ی میدان مین و بس نوستالژیک است. حضور احمدی نژاد، حضور نوستالژیک نگاه طاغوتی به جهان است.

سئوالی که شاید بعد از این ادعا مطرح شود این است که تکلیف الزامات قدرت با آمدن محمود احمدی نژاد چه شد؟ آیا بخشی از حاکمیت که پشت محمود احمدی نژاد ایستاد ماکیاولیسم را کنار گذاشت؟ جواب به این سئوال منفی است. چرا که حاکمیت الیت سنت آنقدر تو در تو و به  اندازه‌یکافی استوار هست که بتواند حضور نوستالژیک در چوبی خانه‌ی پدری را در ساختار قدرت شاهد باشد بدون آنکه به حضور بی چون و چرای ماکیاولیست ضربه ای وارد بشود.

حضور احمدی نژاد در ساختار قدرت حضوری بسیار محدود و به مثابه ی زنگ تفریح برای بخش‌های سنتی حاکمیت است. البته  الیت حاکم  افسار اسب را آنقدر در دست دارد که بتواند دهنه‌ را در جهت مخالف کنترل شل کند و به احمدی نژاد زمین بازی کافی بدهد بدون آنکه او بتواند زمین بازی قدرت را از زیر پای او جاروب کند.

این حضور بی شباهت به بازدید بعضی از ایرانیان خارج کشور از خانه‌ی پدری نیست. آنها آنقدر پول و امکانات دارند که بتوانند دو سه هفته ای را فدای بازدید از کوچه، محله ی کودکی و در چوبی خانه پدری کنند. حضور این ایرانیان در کوچه پس کوچه های خانه ی پدری حضوری کوتاهزودگذر و نوستالژیک است. زنگ تفریح است در میان واقعیات گاه سخت زندگی در خارج از کشور.

به نظر من آن بخش از الیت قدرت که در پشت سر محمود احمدی نژاد قرار دارد گر چه او را از زیر قرآن عبور می دهد و آب به دنبالش می پاشد،  و برای حفظ او علاوه بر به کارگیری امکانات عظیم اقتصادی و سیاسی  به دعا و جادو و جنبل متوسل می شود، با این وجود شاید در خلوت خود به این آدم ایمانی نداشته باشد. شاید بهترین دلیل این مدعا تردید بخش هایی از الیت سنت است که در انتخابات گذشته پشت سر احمدی نژاد قرار داشت و حالا با تردیدهایی جدی در این زمینه روبروست.


بعد از مقدمه

برای جمع بندی حضور چهار ساله ی محمود احمدی نژاد در پست ریاست جمهوری این مقاله  به سه مورد مشخص خواهد پرداخت.  مورد اول  به چشمان و نگاه او و مخصوصا به انتخاب رنگ لباس از طرف او خواهد پرداخت.  مورد دوم به مسافرت‌های متعدد او به خارج و در داخل کشور و مورد آخر به نحوه ی برخورد و حضور او در محافل رسمی داخل و خارج از کشور خواهد پرداخت.

۱ـ عجیب اینکه هرگاه احمدی نژاد را بر روی آنتن یا نت می بینم  به یاد روز اول عیدهای نوروز می افتم. یکی از ویژگی های نوروز، پوشیدن لباس نو در همان روز اول عید بود. باید روز اول عید می گذشت تا آدم عادت کند به آنلباسها. معمولا لباسها در روز اول عید شق و رق بودند و ما در درون آنها جا نمی افتادیم. انگار لباس های عید نوروز ما را در خود می کشتند، به خیابان که می آمدیم یا به کوچه چیزی از ما دیده نمی شد، چیزی که دیده می شد لباس های نو بود که با ما راه می‌رفتند. چهارسال از حضور او در پست ریاست جمهوری می گذرد، اما او را هرگز در لباس جا افتاده ای ندیدم. انگار او همواره در روز اول عید بسر می برد.

این جا نیفتادگی شاید ریشه در انتخاب رنگ این لباسها هم از طرف او داشته باشد. یک ناهماهنگی بین جهان بینی او و انتخاب رنگ لباس از طرف او حس می شود. درک چرایی انتخاب رنگ های نیمه روشن و خاکی از طرف آدمی که جهان را درگیری میان سیاه و سفید، درگیری میان حق مطلق و باطل مطلق میبیند  مشکل به نظر می رسد. سئوال اینجاست که چرا او رنگ های تیره تر را انتخاب نمی کند،  مثلا رنگ سیاه، یا سورمه ای تیره را. شاید این هم یک نوع اعتراض باشد به عرف مرسوم که معمولا دیپلماتهای بلند پایه در مراسم رسمی لباس تیره بر تن دارند. به نظر من رنگ های تیره و به قولی کنکرت می تواند هماهنگی بهتری با نگاه او به جهان پیرامون خود داشته باشد تا رنگ هایی که در میان سپیدی و سیاهی سرگردانند و تکلیف خود را نمی دانند.


۲ـ حضور احمدی نژاد در محافل بین المللی کنار گذاشتن قاشق و چنگال است به هنگام صرف غذا. نحوه ی حضور و سخنرانی های محمود احمدی نژاد در محافل رسمی و بین المللی همواره مورد بحث قرار گرفته است. نحوه ی حضور احمدی نژاد در محافل بین المللی و در بعضی موارد نحوه ی دیدار او با روسای کشورهای خارجی به طور نمونه در همین اواخر و در دیدار روسای جمهور افغانستان و پاکستان از ایران و گرفتن دست این دو توسط احمدی نژاد و آن تکان تکان دادن های نمی گویم مسخره، حداقل بچگانه و غیر ضروری مرا بیش از هر چیز به یاد یکی از روضه خوان های بسیار مشهور اندکی قبل از انقلاب می اندازد، مرحوم کافی.

در کنار مطهری، شریعتی و جلال آل احمد که نقش اصلی را در  فراهم آوردن هیزم تئوریک انقلاب ۵۷ به عهده داشتند دو تن دیگر هم که معمولا نامی از آنها در میان نیست نقش عمده ای در به وجود آوردن زمینه های  انقلاب اسلامی بازی کردند. این دو تن دو روضه خوان مشهور زمان شاه مرحوم کافی و فلسفی بودند.



حوزه ی برد این دو طبقات مذهبی، مردم عادی که با کتاب و کتاب خوانی رابطه ای نداشتند و بیشتر اطلاعات خود را از طریق روحانیون محلی به دست می آوردند، بود. ویژگی فلسفی و کافی این بود که روحانی بودند، و روضه می خواندند در عین حال از روضه خوان سر کوچه یک سر و گردن بلندتر بودند. مرحوم کافی صدای خوشی هم داشت. در آن زمان که من نوجوانی بیش نبودم و در مراسم قرآن دوره که در محله ی ما برگزار می شد، گاه وظیفه ی گرداندن چای به بنده واگذار می شد، در این دوره ها یادش به خیر شیخ احمد درگیر یاد دادن تلفظ درست الظالین به اهالی محل بود، ولی کار محل در تلفظ کش و قوس دار لین سالها بود که گیر کرده بود و جلو نمی رفت. بعد از مراسم قرآن دوره چند نفر از جوانها می ماندند و با دقت تمام و سراپا گوش پای صحبت های کافی یا فلسفی می نشستند. من همینطور که به قول خودمان نخودی حضورداشتم هنوز یکی از سخنرانی های  او را کاملا به یاد دارم. آن مرحوم با آب و تاب تمام شرح می داد که چگونه وارد مجلسی شده است که همه پشت میز و روی  صندلی نشسته و مشغول صرف غذا به وسیله قاشق و چنگال بودند. مرحوم کافی با صدای بسیار خوش و با تکنیک بالای نقل مطلب، تعریف می کرد که غذا را در بشقاب کشیده و در مقابل چشمان متعجب حاضران پشت میز نشسته ی کارد و چنگال در دست، روی زمین نشسته آستین ها را بالازده و با دست با وضو مشغول صرف غذا شده است. آن مرحوم با زبان بی زبان دشمنی اش را بارژیم شاه و با جلوه های مدرنیته به وسیله ی دشمنی با قاشق و چنگال و میز و صندلی نشان می داد.


به نظر من نحوه ی حضور احمدی نژاد، در محافل رسمی خارج و داخل کشور از جنس دشمنی مرحوم کافی در آن سخنرانی با قاشق و چنگال و دشمنی با میز و صندلی است. یک نوع اعتراض و به رسمیت نشناختن متنی که در آن حضور دارد. این حضور ریشه در طاغوتی نگاه کردن به جهان پیرامون دارد. این نگاه پیروزی انقلاب را سقوط طاغوت می داند، پیروزی حق بر باطل. این شیوه ی نگاه به جهان همان درگیری میان حق و باطل است.

محمود احمدی نژاد خود را در درجه ی اول رئیس جمهور یک کشور تعریف نمی کند و بر اساس آن رفتارهایش را تنظیم نمی کند، او دردرجه ی اول خود را کسی که در جبهه ی حق حضور دارد، کسی که مخالف جبهه ی باطل است می‌داند و تعریف می کند. کلید حل نحوه ی رفتارهای او در مجامع بین المللی و محافل رسمی و نیمه رسمی در همین جا نهفته است.

وظیفه ای که این نگاه  بر دوش او می گذارد افشای باطل، افشای طاغوت و به کرسی نشاندن یا به وجود آوردن زمینه های به کرسی نشاندن حق است. اگر فضای درگیری حق و باطل در مقطع انقلاب ۵۷ به مرزهای ایران محدود می شد، اکنون زمین بازی خاورمیانه و در بلندمدت زمین بازی همه ی جهان است. به همین خاطر حضور او در مجامع بین المللی بیشتر شبیه یک بسیجی آماده انتحار در آستانه ی میدان مین است تا یک رئیس جمهور. محافل بین المللی برای او میدان مین دشمن، میدان کافر، میدان باطل، میدان طاغوت و وظیفه او افشای باطل، افشای طاغوت و بیان حق است.

به نظر من نحوه ی حضور محمود احمدی نژاد در محافل بین المللی همان کنار گذاشتن قاشق و چنگال توسط مرحوم کافی است.


۳ـ نسلی که محمود احمدی نژاد به آن تعلق دارد، پدیده ی سفر با اتومبیل  و جذبه های آن را در دهه های چهل و پنجاه شمسی تجربه کرده است. نسل احمدی نژاد و طبقه ی متوسط شهری ایران خاطرات بسیاری را از این سفرها با خود یدک می کشد. گاه با خود فکر می کنماین همه سفر، سفرهای استانی و سفرهای مداوم به خارج کشور درست است که در راستای گسترش حق صورت می گیرد، آن هم به وسیله ی یک آدم مذهبی بی قرار، اما آیا این سفرها یک بار نوستالژیک را هم با خود به همراه ندارند؟ علت این سفرها را هر چه که بدانیم، به نظر من بار نوستالژیک آن و پا گرفتن طبقه ی متوسط شهری در ایران در دهه های چهل و پنجاه شمسی را نمی توان در آنها نادیده گرفت.

اما موضوعی که در سفرهای متعدد استانی هیئت دولت به استانهای مختلف کشور خیلی جالب است، سعی در کپی کردن و به قولی آپدیت کردن رفتارهای اسطوره های مذهب شیعه در مورد کمک به مستمندان و بینوایان در هنگام تاریکی هوا است. این سفرها و اقدامات او بیشتر همان زمینه و نگاه پخش کردن نان در زمان تاریکی هوا میان بیوه زنان و یتیمان است.

در پایان و به نظر من نگاه محمود احمدی نژاد به جهان همان نگاه مبلغان مذهبی در اروپا است که گاه و بیگاه در خانه ی آدم را می‌زنند، و یا در پارکینگ های فروشگاه های بزرگ جلو آدم را می گیرند، بی روح و خالی از زندگی از نجات دهنده‌ای و از حقیقت مطلقی برای تو می گویند که مو لای درزش نمی رود. نگاه او شبیه  نگاه اعضای سکت های مذهبی است که در اینجا و آنجای اروپا هنوز صاحب دیرهایی هستند. نگاهی است که حتی در سنتی ترین بخش های جامعه ی ایران رو به تحول و دگرگونی دارد.

من این نگاه را به خوبی می شناسم. نگاه احمدی نژاد به جهان  از جنس بی روح و سمج نگاه ژان والژان در رمان بینوایان ویکتور هوگو است.

اول جون ۲۰۰۹