شهروند ۱۲۳۴  پنجشنبه ۱۸ جون  ۲۰۰۹

کودتاگران سوراخ دعا را گم کردند
  

کودتاگران بر این توهم بودند که میرحسین می خواهد یک “انقلاب مخملی” ابداع کند و با یاری یاران نااستوارش و شعارهای رفرم گونه اش، ید و بیضای حکومت نظامی ـ امنیتی اسلامی را سست کند و ولایت را بی اعتبار کند، اما این تصور، توهم کودکانه و نابخردانه ای بیش نبود. میرحسین شاگرد راستین خمینی و ملیجک صادق بهشتی است. در دامن پرگستر اسلام ناب محمدی، چپ سنتی را آموخته و به ولایت معتقد بود و همسو با خط مقام معظم رهبری حرکت می کرد. میرحسین می توانست در زمینه “تدارکاتچی” رژیم تهران حتی از خاتمی بهتر عمل کند و تعزیه “اصلاح طلبی” را بهتر به نمایش بگذارد.

خامنه ای به دام پرگستر استراتژیست های حکومت نظامی ـ امنیتی احمدی نژاد افتاد و آتشی برپا کرد که دود آن به چشم “پدرخوانده های شریعتمدار” و “شریعتمداران پدرخوانده”  خواهد رفت. اولین بار، چهار روز قبل از ۲۲ خرداد یکی از سران امنیتی علنا اعلام کرد که “موسوی قصد انقلاب مخملی را دارد” و خاطر خامنه ای پریشان شد و تصور کرد که “شکست احمدی نژاد شکست مقام معظم رهبری” خواهد بود.

آیا خامنه ای نمی دانست که موسوی همان “تدارکاتچی” رژیمش خواهد بود و ولایتش به خطر نخواهد افتاد؟


 

مناسبات خامنه ای و موسوی در ۳۰ سال پیش


 

هر دو جوان بودند، و سر پر شر و شوری داشتند، خامنه ای استوانه انقلاب! بود و با دو یار دگرش (بهشتی و رفسنجانی) نقش حسن صباح را در حکایت سه یار دبستانی و خلافت خمینی بازی می کرد. در سخنرانی های نماز جمعه اش بارها به بیراهه زده بود و خمینی در خلوت، بر سرش هوار سر داده بود. تلاش کرد دبیر اول حزب جمهوری اسلامی بشود، ولی یار دوم، بهشتی (همچون خواجه نظام الملک)، ملیجک خود را، مهندس میرحسین موسوی را دبیر حزب کرد و تائیدیه اش  را از خمینی گرفت. میرحسین از طرفداران پر و پا قرص علی شریعتی بود و اگر به دامن بهشتی نمی افتاد شاید یک تئوریسین پروتستانیست اسلامی می شد.

مرافعه و دعوا در حزب مابین موسوی و خامنه ای به اوج خود رسید، به ناچار موسوی از دبیری حزب کنار رفت و به سردبیری ارگان حزب بسنده کرد. رفسنجانی خود را سیاسی تر و اعظم تر از آن می دید که قاطی این مرافعات شود و در حال دیدن کدخدا بود که بهتر ده را بچاپد.

در مهرماه ۱۳۶۰، ریاست جمهوری خامنه ای آغاز شد و ولایتی را به عنوان نخست وزیر معرفی کرد. مجلسیون به توصیه عالیجناب سیاهپوش (رفسنجانی) و به امر ولی فقیه (خمینی)، موسوی را به عنوان نخست وزیر بر خامنه ای تحمیل کردند و خامنه ای در دوره دوم ریاست جمهوری اش نیز نتوانست موسوی را عوض کند. تمام ۸ سال ریاست جمهوری، خامنه ای به یک موجود بیهوده ای تبدیل شده بود که فقط نام رئیس جمهور را حمل می کرد و کمتر به بازی گرفته می شد. با موسوی هرگز نمی توانست در گلیمی بگنجد، چه برسد به اقلیمی. و این کینه همچون شراب کهنه ماندگار ماند.

پس از مرگ خمینی، سوته دلان چپ سنتی و دار و دسته میرحسین موسوی، یتیم وار خود را بی حامی و بی کس یافتند و با آمدن خامنه ای به عنوان رهبر، دل سوخته به گوشه ای خزیدند و دوران انزوا آغاز شد. میرحسین همان میرحسین ۳۰ سال پیش است، با همان بینش چپ سنتی در همان خط امام اش، فقط ریش هایش را سفید کرد و چروکهای صورتش را (زمانه) افزایش داد. در ۸ سال دوران ریاست جمهوری رفسنجانی، هرگز نتوانست نقش یک “کارگزار سازندگی” را بازی کند، و به همین دلیل حتی در ۸ سال دوران خاتمی یک بازیگر خوب رفرمیست نیز نبود. چون همیشه در دنیای دگم ها و اصول اسلامی سنتی خود غوطه می خورد. حتی در روزهای قبل هرگز قادر نبود یک برنامه اقتصادی یا اجتماعی در مناظره ها و سخنرانی هایش ارائه دهد. پس از ۳۰ سال میرحسین، هنوز همان میرحسین خمینی و ملیجک بهشتی بود.

در هفته های پیشین، با گفته هایش، از “الف” تا “یا”، آزادی را ریش ریش می کرد. او می گفت یک هنرمند نباید خود را به سیاست آلوده کند. او خیلی چیزها می گفت… اما شنونده نمی دانست که قسم حضرت عباس (موسوی نقاش) را باور کند یا دم خروس (اطاعت از ولایت) را؟ او باید اولین نبرد را از خانه اش آغاز می کرد با “زهرا رهنورد”ش و سه دختر مجسمه ساز و نقاش و دوستان جورواجور هنرمندش. اما او در خانه نماند و آن را به صورت قلعه ای در نیاورد که سیاست اطاعت از ولایت بتواند فتح اش کند. او بی گدار به آب و آتش زد و باعث رادیکالیزه شدن میلیونها انسان شد و جوانان و مردم به خیابانها ریختند و خواهان سرنگونی حکومت ولایت فقیه و پس گرفتن رای هایشان از موسوی شدند و هوار مرگ بر دولت مردم فریب سر دادند.


 

دولت نظامی ـ امنیتی بی محابا دست به کودتا زد


 

مناظره موسوی ـ احمدی نژاد، دارای چند ویژگی بود که با اندکی توجه به عمق قضیه، میشد ارزیابی کرد که کودتای ۲۲ خرداد به وقوع می پیوندد. اولین ویژگی، تهاجم بی محابا از طرف احمدی نژاد به عالیجنابان و پدرخوانده های بیرون از بیت مقام رهبری بود. احمدی نژاد هرگز به ناصرخان فرزند برومند واعظ طبسی و آقا مجتبی خامنه ای اشاره ای نکرد، در حالی که اگر قصد وی افشای مافیای اقتصادی بود، بدون شک ناصرخان و آقا مجتبی از آقازاده ی ناطق نوری یا فراهانی، گردن های کلفت تری و سهم بیشتری در مافیای اقتصادی داشتند. پس زمان تصفیه و بی اعتبار کردن شریعتمداران بیرون از بیت خامنه ای بود. کینه و انزجاری که مردم از خانواده هاشمی دارند، آب به آسیاب ریختن بود و حرکت پوپولیستی احمدی نژاد را تکمیل کرد. احمدی نژاد با توصیه و حمایت خامنه ای به آقازاده های بیرون از حوزه مقام رهبری حمله کرد. او فقط یک بار چهار سال پیش در اولین هفته ریاست جمهوری اش اشاره ای ایهام وار به آقازاده ها کرده بود و بس. دومین ویژگی، حمایت و دفاع بی شائبه خامنه ای، سپاه پاسداران، قوای انتظامی و شریعتمداران حوزه رهبری و صدا و سیما از احمدی نژاد و تهدید کردن، انتقاد و سرکوفت به موسوی بود. وقتی که خامنه ای می گوید بعضی از کاندیداها همچون رادیو بیگانگان و ضدانقلاب به دولت احمدی نژاد انتقاد می کنند و زمانی که یکی از مسئولان بالای سپاه ادعا می کند که موسوی قصد انقلاب مخملی دارد، می بایست آقایان به خود آیند و انتهای سناریو را بخوانند  و روش دیگری برگزینند. فرستادن سفیر بی اعتباری همچون هاشمی به بارگاه خلافت، آب در هاون کوبیدن بود. مشاوران موسوی نابخردانی بودند که تصور می کردند آب سر بالا می رود و قورباغه ابوعطا می خواند. آنان ۳۰ سال بر سر سفره شریعتمداران و ۸ سال در جوار مفتی اعظم شان خسبیده بودند و می دانستند که آنان برای رای مردم تره خورد نمی کنند. ولایت و مجموعه ساختمان بندی حکومت اسلامی بر این اساس بنا نهاده شده است. حکم حکومتی توسط ولی فقیه حرف آخر را می زند و بس. تفاوت تشیع و تسنن در همین است. در درازنای تاریخ اسلام، تشیع هرگز به انتخابات معتقد نبوده است، اما تسنن به سنت و انتخاب باورمند است.


 

روان پارگی رهبر و روان پریشانی رئیس جمهور


 

روان پارگی خامنه ای او را سرگردان در نبرد بین اسلام و منافع حکومتی و خصومت دیرینه با موسوی و تصفیه حسابهای نشده با بخشی از مافیای قدرت رها کرد. در این سرگردانی، می بایست با یک کودتای ناضرور و غیرلازم، روکش برداشته شود و بدون بها دادن اندک به مردم، و با تکیه به دولت نظامی ـ امنیتی و سپاهیان تنگ نظر اسلام، موضع بینشی آشکار شود که در این مسیر، جنبش فاشیستی در سمت و سوی نوینی، در جهت حکومت فاشیستی انتقال یابد. خصوصیات و ویژگی های جنبش فاشیستی با حکومت فاشیستی متفاوت است.

جنبش فاشیستی در زهدان یک دولت و حکومت فاشیستی روش اداره یک مملکت می باشد. آیا ۴ سال دوم دولت نظامی ـ امنیتی احمدی نژاد دوران انتقال از جنبش فاشیستی به حکومت فاشیستی است؟ آیا روان پریشانی احمدی نژاد بی محابا به سوی امپراتوری اسلامی در منطقه حرکت خواهد کرد و منطقه را به آشوب می کشد؟

آیا دولت احمدی نژاد با حکم حکومتی رهبر مشروعیتی بیشتری پیدا خواهد کرد و بی محابا، ریشه های دمکراسی و آزادی و عدالت اجتماعی را در چهار سال آینده می سوزاند؟

آیا فاتحه اصلاح طلبی برای همیشه خوانده می شود و پدرخوانده های رفرمیست ها در تعزیه آنان سوگوار می شوند؟

اگر احمدی نژاد دوباره رئیس جمهور بشود، تباهی، ظلم، نکبت و استبداد دینی، در چهار سال آینده، به شکل وسیع تری بر وطن یکه تازی خواهد کرد. ناقوس های ولی فقیه این بار، جانخراش تر به صدا درخواهد آمد و سربازان گمنام امام زمان ناشرمگینانه و جسورانه تر عمل خواهند کرد.

تکزاس ـ شامگاه کودتای ۲۲ خرداد


 

rezaalavim@yahoo.com