پهلوان هوشنگ فرهی ورزشکاری است که خود را مسئول می داند جوانان را به ورزش و سلامتی دعوت کند. او هر زمان که فرصت کند و یا در شهر باشد به شهروند سری می زند تا نشان دهد که اخلاق پهلوانی اش را همچنان حفظ کرده و دیدار دوستان را فراموش نمی کند.

او متولد دوم اردیبهشت ۱۳۰۶ است یعنی دو ماه پیش دهه نهم زندگی اش را پشت سر گذاشت و حالا پهلوان مثل همیشه شاداب و سلامت و تندرست در سن ۹۰ سالگی در مقابل ما در دفتر شهروند نشسته و از ورزش باستانی می گوید:

پهلوان هوشنگ فرهی در دفتر شهروند

سلام می کنم به خدای مهربانی. سلام می کنم به پیری و جوانی.

قبلا از نشریه شهروند و آقای زرهی تشکر می کنم که همیشه اجازه داده اند نظرات من درباره ورزش باستانی و سلامتی برای آگاهی جوانان در شهروند درج می شود.

 الان سازمان ورزشی کشور بیشتر به ورزش باستانی توجه کرده و طرحی برای شناساندن ورزش باستانی در نظر گرفته است. با ابتکار کارشناسان و سران فدراسیون تا به حال چندین کشور آسیایی و اروپایی با اعزام مربیانی از ایران زورخانه ای تاسیس کرده و جوانان را به تعلیم ورزش باستانی فراخوانده و برای ورزش باستانی لیگ مسابقات تنظیم کرده اند که مورد استقبال قرار گرفته و با پخش برنامه های ورزش باستانی این ورزش را بیشتر به خانواده ها معرفی می کند تا فرزندان خود را از نوجوانی به این ورزش ترغیب کنند.

پهلوان فرهی با خواندن این شعر “روشنایی همه جا پشت در است/ در گشودن هنر است” می گوید:

امیدوارم که با حمایت رسانه های ایرانی و انسانهای شریف این امر مهم که برای سلامتی نوجوانان ما بسیار مورد احتیاج است به انجام رسد و این در بسته باز شود که علامه بزرگ شیخ بهایی می گوید:

همه روزه روزه بودن همه شب نماز کردن

همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به کعبه سر و پا برهنه رفتن

دو لب از برای لبیک به وظیفه باز کردن

به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن

ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن

ز  وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

بخدا که هیچکس را ثمر آنقدر نباشد

که به روی ناامیدی در بسته باز کردن

پاینده و سالم باشید.

دو سال پیش روزنامه ی همشهری در ایران گزارش مفصلی از پهلوان فرهی منتشر کرد. بخشی از این گزارش جالب را بخوانید:

گپی لذت‌بخش با پیرترین باستانی‌کار پایتخت که هنوز در گود زورخانه ورزش می‌کند و یکی از پاتوق‌هایش زورخانه تربیت‌بدنی امیرآباد است.

 فرهی به روایت فرهی

دروازه شمیران به دنیا آمدم. دبیرستان مدرسه صنعتی ایران آلمان می‌رفتم و کشتی می‌گرفتم و کسی حریفم نبود. معلم ورزشم آقای مصفا گفت پی کشتی را بگیر.

رفتم باشگاهی که اول خیابان صفی‌علی شاه بود. آن موقع ورزشکاران باستانی ۲ تیره بودند. یک تیره لات‌ها و چاقوکش‌ها که در هر محله‌ای تعدادی از اینها بیکار می‌گشتند و حق و حساب‌شان را از کاسبان می‌گرفتند. یک تیره هم کسانی بودند که راست راستی ایمان به خدا داشتند. ولی فقط یک عیب داشتند؛ بی‌سوادی. آنقدر با خدا و با ایمان بودند که هر کسی می‌خواست ۲ سال برود مکه و برگردد مال و منال و همسر و بچه‌هایش را دست این پهلوان‌های زورخانه‌ای می‌سپرد. کسانی مثل پوریای ولی و تختی که اصلاً به خاطر همین کارهای نیک‌شان اسم‌شان ماند.

خلاصه اینکه رفتم در باشگاه طوسی سر خیابان صفی‌علی‌شاه تا کشتی بگیرم. آن موقع جوان‌ها را راه نمی‌دادند. می‌گفتند حتماً باید ریشت درآمده باشد. آنقدر که بتوانی شانه بکشی. دایی‌ام رئیس نگهبانان سفارت انگلیس بود و از آن ورزشکاران قدیمی که با سیدحسن رزاز ورزش می‌کرد. او مرا به باشگاه برد و واسطه شد که کشتی بگیرم. کشتی آن زمان مثل حالا نبود که جدا از ورزش باستانی باشد. از دل همین ورزش باستانی بیرون آمده بود.

ورزش فقط باستانی است و دومیدانی

هوشنگ فرهی از ۱۵ سالگی باستانی‌ کار می‌کند. او می‌گوید که جز ورزش باستانی‌ و دویدن هیچ ورزش دیگری به درد سلامت نگه‌داشتن بدن نمی‌خورد… این ورزش باستانی را هم باید از بچگی شروع کرد. اگر می‌خواهیم کشوری داشته باشیم که همه تندرست باشند باید در هر محله‌ای که پارکی هست، باشگاهی مخصوص این ورزش هم باشد و این فارغ‌التحصیل‌های تربیت‌بدنی را هم بالای سرشان گذاشت. بچه‌ها بیایند و ورزش باستانی انجام دهند. زنگ‌های ورزش، بچه‌ها را بیاورند این باشگاه‌ها، برای آینده خودشان هم خوب است…

تا زنده‌ایم به دیدار هم برویم

فرهی، پیرترین باستانی‌کار هم‌محله‌ای ما تا به حال فقط ختم یکی از دوستانش رفته است. آن هم با اصرار! از اساس با گرامیداشت آدم‌ها بعد از مردن‌شان مشکل دارد. می‌گوید: «من ختم نمی‌روم. آدم‌ها تا زنده‌اند باید به دیدن‌شان بروند و حال‌شان را بپرسند. بعد از مرگ به چه دردی می‌خورد؟ به نوه‌ام هم گفته‌ام من مردم و به تهران آمدید، بدون سر و صدا مرا توی قبر بگذارید. بدون ختم و هفت و…. بعد هم توی روزنامه آگهی بدهید و از همه کسانی که در زمان زنده بودنم، به دیدنم آمدند و حالم را پرسیدند تشکر کنید. همین! بی‌خود وقت‌تان را برای برگزاری این‌جور مراسم‌ هدر ندهید… او می‌گوید ممکن نیست هفته‌ای یکبار حال دوستان و آشنایان را نپرسد یا اگر ‌کاری از دستش بربیاید برای‌شان انجام ندهد. او اضافه می‌کند: «اصل موضوع این است که این ۸۰-۷۰ سالی که در دنیا هستیم در یک کلام انسان باشیم. همدیگر را ببینیم و اگر دست‌مان می‌رسد باری از روی دوش همدیگر برداریم.»

عکس از حسین اینانلو

… باتختی

زمانی مرحوم تختی به باشگاهی می‌آمده که هوشنگ فرهی هم می‌رفته. تختی سه سال از فرهی کوچک‌تر بوده و خانه‌شان خانی‌آباد. پدرش هم کله‌پزی داشته است. فرهی درباره تختی می‌گوید: «تختی هم روزهای جمعه باشگاه محمود گیلگیلی می‌آمد. نام باشگاه صالحون بود. صاحبش هم معروف به گیلگیلی. به جز من، میرزا آقای سجادی و یکی دو نفر دیگر هم می‌آمدند و تختی هم با ما دوست بود و می‌آمد. تختی به خاطر کارهای خوبش ماند. به خاطر کمکی که به زلزله‌زده‌های بوئین زهرا کرد و به خاطر اینکه طرفدار مصدق بود و با درباری‌ها مخالف. آدم کم‌رویی بود…

گفتم وظیفه‌ام است

فرهی ۵ فرزند دارد که چهار نفرشان خارج کشور زندگی می‌کنند. آمریکا، کانادا و سوئد. بچه‌ها رفته‌اند و او مانده و همسرش که کمی هم کسالت دارد. گاهی دور و بری‌ها می‌گویند تو به تنهایی باید از او پرستاری کنی و فرهی می‌گوید «وظیفه‌ام است.»  «خدمت به خانواده وظیفه است. من خانه اولم را که در نارمک خریدم به نام همسرم کردم. همه گفتند: «چرا؟» گفتم: «برای اینکه دو روز بعد که سرم را زمین گذاشتم و بچه‌ها پول نیاز داشتند نتوانند خانه را بفروشند.» همین خانه‌ای هم که الان در آن ساکن هستم هم به نام همسرم است. وصیت کردم وقتی بعد از من همسرم هم به رحمت خدا رفت یکی از بچه‌ها بیاید و خانه را بفروشد و سهم همه را بدهد. آن هم به‌طور مساوی. دخترها هم باید اندازه پسرها سهم ببرند. حق ندارند حق آنها را نصف کنند.»

او ادامه می‌دهد: «به آنهایی که ورزش می‌آیند، می‌گویم اگر دست پدر و مادرتان را بوسیدید، ورزشکار باستانی هستید. به‌خصوص دست مادر را. وگرنه اگر هوای پدر و مادرتان را ندارید

 خدا را بی‌خودی صدا نکنید.»

فرهی می‌گوید تا به خودش آمده و فهمیده‌چی به چی ا‌ست، نخستین فکری که کرده این بوده که پدرش چه کرده که از او نام نیک مانده است و او هم باید همین کار را بکند. می‌گوید: «پدرم جزو سران مشروطه بود. محمود فرهی. رئیس اتحادیه دواسازان مرکز تهران هم بود، سال ۱۳۰۵. انسان آزادیخواهی بود و شب‌ها با دوستانش در دواخانه درباره همین‌چیزها حرف می‌زدند.»

زورکی که آدم متواضع نمی‌شود

«انسان بودن یعنی خوب بودن. این باید روش آدم باشد. آدم باید متواضع باشد و این تواضع باید درون آدم باشد. قدیم‌ها زورخانه‌ها درهای کوتاهی داشت و پله می‌خورد و پایین می‌رفت. می‌گفتند به خاطر این است که خم شوی و پایین بیایی. گود هم برای این است که بگویی پایین‌تر از همه‌ام. مصطفی طوسی وقتی باشگاه سر خیابان صفی‌علی‌شاه را درست کرد، برایش در گاراژی گذاشت. همه پرسیدند چرا؟ گفت برای اینکه زورکی نگویی من آدمم. باید خودت بدانی که متواضعی. تو متواضع باش، در هم بزرگ باشد. بعد از آن اغلب درهای زورخانه‌ها بزرگ ساخته شد.»