صبح روز جمعه مهمان دفتر کسی بودم که احتمالا نمایندهی بخش اعظم خوانندگان ما (ایرانیان تورنتو) در اتاوا است. مارتا هال فیندلی از اعضای بالارتبهی حزب لیبرال کانادا و…
شهروند ۱۲۵۶ پنجشنبه ۱۹ نوامبر ۲۰۰۹
امیدوارم پیامی از امید و پشتیبانی به مردم ایران فرستاده باشیم
صبح روز جمعه مهمان دفتر کسی بودم که احتمالا نمایندهی بخش اعظم خوانندگان ما (ایرانیان تورنتو) در اتاوا است. مارتا هال فیندلی از اعضای بالارتبهی حزب لیبرال کانادا و نمایندهی مردم حوزهی انتخاباتی ویلودیل در مجلس فدرال است. دفتر او در نزدیکی تقاطع یانگ و شپرد، در خانهای یکطبقه و کنار چند درخت و در محلهای خوش آب و هوا واقع شده است. خودش میگوید دفتر قبلی در طبقهی بیست و چندم برجی بلند بوده است و او ترجیح داده دفترش را اینجا بیاورد تا مردم راحتتر به او دسترسی داشته باشند.
مارتا از لیبرالهایی است که احتمالا در آینده باید بیشتر از او بشنویم. تاریخ زندگی او نشانی از جاهطلبی و طی کردن پلههای ترقی است. او پیش از ورود به سیاست هم کارنامهی درخشانی دارد: ۱۷ سالش بود که مدال نقرهی قهرمانی اسکی کانادا را از آن خود کرد اما ورزش را خیلی زود کنار گذاشت و برای تحصیل در رشتهی روابط بینالملل به دانشگاه تورنتو رفت و سپس هم سر از دانشکدهی حقوق آزگود در دانشگاه یورک درآورد. در سالهای دانشگاه، هم ازدواج کرد و هم بچهدار شد (خودش میگوید دوست داشته در جوانی بچهدار شود) و این در حالی بود که برای امرار معاش گاه مجبور بود پیشخدمتی در رستورانها و آموزش اسکی را هم امتحان کند و این البته قبل از ورودش به دنیای وکالت و سپس بیزینس بود.
مارتا در انتخابات فدرال ۲۰۰۴ بود که در حوزهی سخت نیومارکت- آرورا نامزد حزب لیبرال شد و مقابل نامزد بسیار قدرتمند محافظهکاران، بلیندا استروناک، قرار گرفت؛ مدیر ثروتمندی که به خاطر نامزدیاش برای رهبری حزب فدرال محافظهکار در تمام کشور معروف بود. مارتا خیلی دیر به رقابت آمده بود، اما تا پای شکست دادن استروناک پیش رفت و تنها ۶۸۹ رای کم آورد. مزهی رقابت اینقدر به او چسبید که خانه و زندگیاش را به این حوزه منتقل کرد تا در انتخابات بعدی استروناک را شکست دهد. هنوز یک سال نگذشته بود که استروناک محافظهکاران را ترک کرد و لیبرال شد و مارتا ترجیح داد در انتخابات ۲۰۰۶ از بلیندا و سایر نامزدهای لیبرال در تورنتو حمایت کند و خودش کاندید نشود، اما همه وقتی غافلگیر شدند که او اولین فردی شد که خودش را نامزد رهبری حزب لیبرال و جانشینی پل مارتین کرد. مارتا البته در اولین مرحلهی رایگیری حذف شد و از استفان دیانی حمایت کرد که بعدها رهبر حزب شد و البته نتیجهی بسیار بدی رقم زد، اما همه خانم چهل و چند سالهیی که قبل از راه یافتن به مجلس خود را نامزد رهبری حزب کرد به خاطر سپردند. مارتا در انتخابات میاندورهای ویلودیل که مارچ ۲۰۰۸ برگزار شد، نامزد شد و این گونه بود که در شبِ چهارشنبهسوری ما ایرانیها به مجلس راه یافت. نگارندهی این خطوط به خاطر دارد که در سالگرد یک سالگی انتخاب مارتا، در میدان مل لستمن، چهارشنبه سوری را با ایرانیها و بقیهی لیبرالها جشن میگرفت!
طبیعی است که خانم فیندلی با این همه ایرانی در حوزهی انتخاباتیاش، رابطهی خوبی با ایرانیها داشته باشد. در واقع به قول خودش کار با این جامعه برایش از اولویتها بوده است و همین است که یکی از اعضای جامعهی ما یعنی لیلی پورزند به طور تمام وقت در دفتر خانم فیندلی کار می کند
کار دشواری نیست که بفهمیم مارتا شخصیت برجستهای است و نکات مختلفی شخصیتش را تشکیل میدهد: خوشبرخورد و صمیمی با بازدیدکنندگان (هر چه باشد مارتا حتی دقایقی را صرف این کرد که از وضع درسهایم در دانشگاه بپرسد)، چابک و زیرک هنگام مطرح شدن اختلافات با احزاب رقیب، و البته به خاطر فرهنگ سیاسی ما در این کشور، همیشه آمادهی انتخابات.
به احتمال بسیار حالا حالاها سر و کارمان با خانم فیندلی هست چون به نظر میآید او (که میگوید "نسبتا احساس جوانی" میکند) میرود تا از شخصیتهای مهم حزب لیبرال در دورهی آتی باشد. تا وقتی هم که نمایندهی ویلودیل باشد، طبیعی است همیشه در میعادگاه معروف ایرانیان شمال تورنتو یعنی میدان مل لستمن گذارمان به او بخورد.
پس این شما و این مصاحبهی شهروند با سیاستمدار زیرک و خونگرمِ ویلودیلی:
مارتا، نزدیک به ۵۰ درصد از اعضای حوزهی انتخاباتی شما جزو به اصطلاح "اقلیتهای مشهود" و مهاجران هستند. این در کار شما چه تفاوتی با بقیه ایجاد میکند؟
مارتا هال فیندلی: اول باید با خنده شروع کنم چون فکر میکنم این رقم بیش از ۵۰ درصد است و این یعنی اینکه دیگر اقلیت نیستند. ما هنوز از این واژهها استفاده میکنیم که کانادای امروز را توضیح نمیدهند. بله، حداقل پنجاه درصد، کاناداییهای جدید هستند و باید بگویم این شامل کسانی است که لزوما جزو اقلیتهای مشهود حساب نمیشوند. در ویلودیل کسان بسیاری هستند که از کشورهای دیگر آمدهاند، چه نسل اولی، چه نسل دومی و در بسیاری موارد نسل سوم و چهارم. خودِ خانوادهی من سه نسل است در ویلودیل زندگی میکند…
آنها از کجا آمدند؟
ـ به قول مادرم من یک جور خوراک ایرلندی هستم (خوراک ایرلندی (Irish Stew) به مخلوط بودنش معروف است-آ.ع). از همه جا چیزی در خودم دارم: ایرلندی و اسکاتلندی و انگلیسی و پدرم هم آمریکایی بود. مادربزرگم هم آمریکایی بود. معجون فوقالعادهای است.
میگفتم که یکی از بزرگترین چالشهای پیش روی ویلودیل تعداد مهاجرانی است که به تازگی آمدهاند. مثلا مسئلهی پذیرش مدارک خارجی. راجع به این زیاد صحبت شده. از زمانی که من انتخاب شدم متوجه شدم که بله این درست است، اما مسئلهی دیگری هم که واقعا توجه مرا جلب کرد این است که حتی برای تازهواردانی که مدارک تایید شده دارند، زبان هنوز مرز خیلی مهمی است. وقتی امتحان آمدن به کانادا را میگیرند، آدم میتواند در امتحان کتبی قبول شود و گرامر را بلد باشد، اما در محل کار نمیشود کار کرد حتی اگر مهارتها و دانش عالی داشته باشی، اما نتوانی آنها را منتقل کنی. یکی از کارهایی که دوست دارم بکنم کار روی این مسئله است و از کسانی که به این دفتر میآیند میشنویم که این هنوز یک چالش است.
حتما میدانید که هزاران ایرانی در ویلودیل زندگی میکنند و اینجا در واقع از مهمترین مراکز ایرانینشین جهان بیرون از ایران است. من همیشه به شوخی میگویم که همیشه میشود در ایستگاههای اتوبوس این منطقه به فارسی صحبت کرد…
ـ البته به غیر از من چون هنوز فارسی بلد نیستم (با خنده). خیلی دوست دارم یاد بگیرم. اما هنوز خیلی خوب بلد نیستم.
راستی یک داستان جالب. در یکی از کارزارهای انتخاباتی یکی از معدود افرادی که به فرانسوی با آنها صحبت کردم (چون میدانید فرانسوی دیگر زبان رسمی کانادا است و من هم آن را بلدم) خانمی از ایران بود. من فارسی بلد نبودم و او هم انگلیسی بلد نبود، اما فرانسوی بلد بود و اینگونه صحبت کردیم.
خوب بخشی از سئوالم را پاسخ دادید. میخواستم بپرسم تجربهی برخورد و زندگیتان با ایرانیان چه بوده است و چه تاثیری از آنها گرفتهاید؟
ـ اول اینکه من خیلی خوشحالم که این همه ایرانی در ویلودیل داریم و برای من افتخاری است که نمایندهی تمام ویلودیل و قطعاً جامعهی ایرانی که اینجا داریم باشم. شما حتما لیلی پورزند را میشناسید و او را ملاقات کردهاید. لیلی اینجا کار میکند و کسی است که بیشتر مسئول پروندههای مهاجرت است و فکر میکنم میدانید که از زاویهی مهاجرت، بخصوص با توجه به چالشها در تهران و سفارت ما در تهران، ایرانیان بخش عمدهای از چالشهای پیش روی ما از لحاظ گرفتن ویزا و غیره را تشکیل میدهند و من خیلی خوشحالم که کسی از این جامعه هست و اینجا تماموقت کار میکند تا مشخصا به آن جامعه کمک کنیم.
باید بگویم، البته آدم همیشه نگران کلیگویی است، ولی برای من جامعهی ایرانی نمایندهی تمرکز بی نظیر بر خانواده و تمرکز بی نظیر بر آموزش و پرورش و برابری جنسیتی است. مردان و زنان بسیاری در این جامعه هستند و من با آنها ملاقات کردهام و خیلیهایشان چندین مدرک دانشگاهی دارند و خیلی آگاهانه به کانادا آمدهاند (با اینکه موقعیتهای بسیار دیگر هم داشتهاند) و میخواهند زندگی جدیدی اینجا بسازند. این برخورد برای ما فوقالعاده و محشر بوده است. این تاکید بر آموزش، جامعه، خانواده و احترام عالی است.
البته که مسئلهی حقوق بشر در حال حاضر بسیار مهم است. من شخصاً در بعضی از تظاهرات شرکت کردم. حزب لیبرال نگرانی بسیاری در رابطه با آنچه در ایران اتفاق میافتد مطرح کرده است. من باید بین مسئولیتهایم به عنوان عضو مجلس کانادا و آنچه در قلب خودم شخصاً احساس میکنم تعادل برقرار کنم، اما دیدن واکنش اکثریت جامعه در پاسخ به رویدادهای ایران بسیار دلگرمکننده بوده است. من امیدوارم که این جنبش و تلاشها و این سر و صداها بالاخره در ایران شنیده شود و حداقل امیدوارم پیامی از امید و پشتیبانی به مردم ایران فرستاده باشیم.
مسئله ویزا که مطرح کردید بسیار مهم است. مردم ایران سالهاست علیه دیکتاتوری اسلامی مبارزه میکنند، بخصوص در ده سال اخیر که جنبشهای بسیار کارگری، زنان و دانشجویی درگیر بودهاند. الان مسئلهی ویزا دادن به این مبارزان به معنای کلمه مسئلهی مرگ و زندگی است. اما خوب خیلی از مردم عادی، منجمله خود من، که به سفارت کانادا در ایران رفتهاند اصلا تصویر خوبی نگرفتهاند. من با ایرانیهای بسیاری صحبت کردم و به خیلیها در آنجا بیاحترامی میشود…
ـ بارها از این عدم احترام شنیدهام و این نامناسب است…
در ضمن میزان بالای رد کردن بدون هیچ توضیح و دلیلی هم هست. میخواهم بپرسم دولت لیبرال چه تغییراتی در این زمینه خواهد داد؟
ـ اول باید بگویم از زمانی که انتخاب شدم خیلی سخت تلاش کردیم با جوامع مختلف رابطه داشته باشیم، اما مشخصاً در مورد جامعهی ایرانی دو بار میزگرد داشتهایم. با نمایندگانی که در بخش خدمات اجتماعی و آموزش و فعالیتهای اجتماعی درگیر هستند و کسانی که نماینده سازمانهایی هستند که این کارها را درون جامعهی ایرانی انجام میدهند. پس از این جلسه بود که واکنش خیلی خیلی محکمی در مورد همین مسئله سفارت دریافت کردیم. البته خیلیها اینجا پروندهی مهاجرت دارند و به این دفتر میآیند و اغلب از این حرفها میشنویم، اما در یکی از این میزگردها بود که دیگر پیغام خیلی محکم و روشنی گرفتیم که مشکل جدی هست. و من در آن جلسه تعهد کردم با جیسون کنی، وزیر مهاجرت و شهروندی، صحبت کنم. همین کار را هم کردم.
فکر میکنم یک هفته بعدش بود و خوب این هم یکی از مزایای عضو مجلس بودن است که آدم فرصت دارد با این آدمها مستقیم صحبت کند. چون بعضی مواقع رد شدن از دفتر وزیر آسان نیست. من صحبتهای طولانی با او در این مورد داشتم. شاید عجیب به نظر برسد چون در سیاست کانادا معمولا جانبداری حزبی بسیار است، اما من خوشحالم بگویم که آقای وزیر، هم متوجه مشکل بود و هر دو حزب (لیبرال و محافظهکار) توجه دارند که سفارت مشکل جدی دارد. جالب اینجاست که این تازه قبل از انتخابات بود (منظور مارتا انتخابات ایران است-آ.ع). یعنی این مشکل مدتهاست مطرح است. صحبت ما قبل از انتخابات شروع شد و بعد از انتخابات هم ادامه پیدا کرد و او خیلی روشن میگفت که به خاطر ناآرامیها انجام هرگونه تغییری در سفارت در تهران بلافاصله آسان نیست.
از آنجا که من در حال حاضر در دولت نیستم باید به او اتکا کنم، اما میتوانم بگویم که صحبتها ادامه دارد. به نظر میرسد که اوضاع دارد آرام میشود…
منظورتان جنبش در ایران است؟
ـ نه خود جنبش، اما سطح خشونت و واکنش دولت… خلاصه امید من این است که بر پایه صحبتهای قبلترم با او (جیسون کنی) تغییراتی در سفارت انجام شود.
اگر دولت لیبرال داشتیم و من مسئولیتی داشتم حتما به این مسئله بنیادین میپرداختم که سفارت کانادا باید نماینده کانادا باشد و وقتی کسانی در آن سفارت هستند که با هر کسی، هر که میخواهد باشد، با عدم احترام و بیحرمتی برخورد میکنند، این کار غلطی است. این کاملاً جدا از مسئلهی برخورد به خواستهها و سئوالات راجع به اطلاعات و غیره است. اولین وظیفه باید احترام و حرمت گذاشتن باشد و اگر من در دولت بودم و دولت لیبرال داشتیم و من نقشی در آن داشتم، این اولویت مهمی میبود چون به نظر من این کانادای من نیست. ما با مردم اینگونه برخورد نمیکنیم و سفارت ما در تهران اولین چهرهی کانادا برای مردم ایران است. من خیلی از این گزارشها ناراحت هستم. ما داریم سعی میکنیم وضع را تغییر دهیم.
هفتهی گذشته با مهدی ملاحسنی، رقیب شما در انتخابات جاری از حزب نیودموکرات، صحبت میکردم…
ـ مگر کسی هم انتخاب شده؟ من نمیدانستم.
ان.دی.پی ۲۳ نوامبر جلسهی انتخاب نامزد خود را برگزار میکند و احتمالا مهدی ملاحسنی است که انتخاب میشود…
ـ جداً؟ نمیدانستم. خوب، خیلی خوب شد. خیلی جالب شد.
مهدی در مصاحبه با من از این میگفت که به اپوزیسیون واقعی علیه هارپر نیاز است و اینکه حزب شما ۷۹ بار به همراه هارپر رای داده است…
ـ البته دفعهی آخر این ان.دی.پی بود که به نفع آنها رای داد و ما علیه آنها رای دادیم، پس باید وقتی این بحث را مطرح میکنند کمی حواسشان جمع باشد…
به هرحال میخواهم به مسئلهای که موجود است اشاره کنم. ببینید حتی یک حوزه در شهرهای بزرگی مثل تورنتو، و ونکوور به هارپر رای نداده است. اکثریت حوزههای انتخاباتی در سراسر کشور به هارپر رای ندادهاند…
ـ دقیقاً.
خلاصه اینکه هارپر در اقلیت است. خیلیها میگویند وقتی هارپر در دولت نبود و شما دولت اقلیت داشتید، آنها موفق شدند قوانین بسیاری تصویب کنند، اما چرا الان اپوزیسیون غیرمحافظهکار نمیتواند قوانینی تصویب کند و جلوی قوانین هارپر را بگیرد؟
ـ یکی دو مسئله مطرح است. در دورهی پل مارتین ما میتوانستیم چند مورد مهم را تصویب کنیم. مهد کودک سراسری و برنامهی آموزش از کودکی بود، برنامهی محیط زیستی بود، طرح مربوط به بومیان بود. ان.دی.پی حاضر به حمایت از اینها نشد و در نتیجه هر سه مورد را از دست دادیم.
این برخلاف دورهی دولت اقلیت لستر پیرسون بود که در آن کشور توانست به دستاوردهای بسیاری برسد چون دولت اقلیت لیبرالی داشتیم که حمایت ان.دی.پی را برای تصویب خدمات درمانی، طرح حقوق بازنشستگی کانادا و … داشت. این دستاوردهای عالی نتیجه دولت اقلیت لیبرال با همکاری ان.دی.پی بود. در سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ همکاری ان.دی.پی را نداشتیم. برای من خیلی سخت است که بشنوم آنها از این حرفها بزنند. چون اگر ما همکاری غیرمحافظهکارها را داشتیم میتوانستیم به چیزهای زیادی برسیم و آنها حاضر نشدند.
نکتهی دیگر اینکه پاییزِ گذشته دیدید که تلاشی برای همکاری سه حزب اپوزیسیون بود دقیقاً به این خاطر که تعداد کسانی که به استفن هارپر رای دادند کمتر از کسانی بود که به بقیه احزاب رای دادند. علت اینکه، بخصوص در روزهای اولیه، لوایح بسیاری از محافظهکاران تصویب شد، اگر بخواهم خیلی صریح صحبت کنم، این است که حزب لیبرال تخریب شده بود. ما پول نداشتیم و قابلیت رفتن به کارزار انتخاباتی را نداشتیم و این خیلی آگاهانه بود.
و فقط هم قضیه بازی سیاسی نیست. قضیه این بود که ما اعتقاد بسیاری به ارزشهای لیبرال و سیاستهای لیبرال داشتیم و اگر به انتخابات میرفتیم در زمانی که در موقعیت مبارزهی موثر نبودیم، نتیجه به راحتی میتوانست دولت اکثریت هارپر باشد. در نتیجه از نظر ما منافع کشور در این بود که انتخابات نداشته باشیم تا اینکه به انتخابات برویم و به ریسکِ اکثریت آنها تن دهیم. آیا کار آسانی بود؟ به هیچ وجه. برای ما لیبرالها بسیار دشوار بود.
به همین خاطر هم هست که اکنون آخرین حزبی که از محافظهکاران حمایت کرده نه لیبرال است و نه بلوک، بلکه ان.دی.پی آخرین حامی حزب محافظهکار بوده است. لیبرالها الان دیگر خیلی راحتتر مخالفت میکنند چون توانستهایم پول جمع کنیم و نیروهایمان را گرد آوریم.
اوضاع برای کاناداییها خیلی خوب نیست، اما آن پاییز آنها به روشنی نشان دادند که انتخابات نمیخواهند. دیدگاه ما این است که ما برای چیزهایی که به آنها اعتقاد داریم به پا میخیزیم. اگر محافظهکاران قانونی به مجلس بیاورند که برای ما مسئله مهمی باشد علیهشان رای می دهیم مثل دفعهی قبل که این کار را کردیم و ان.دی.پی از آنها حمایت کرد. این نشان از تغییری واقعی در چشمانداز حزب لیبرال میدهد.
دیگر مثل گذشته شاهد تصویب راحت لوایح حزب محافظهکار نخواهید بود مگر اینکه ان.دی.پی همچنان از آنها حمایت کند.
بسیاری رسانهها میگویند حزب لیبرال به رهبری مایکل ایگناتیف نتوانسته چشماندازی به مردم کانادا ارائه کند. شما هم بخشی از تیم او هستید. ما در میان بحران اقتصادی مهمی هستیم. حزب شما قول داده مالیاتها را اضافه نکند، اما در عین حال قول داده کسری بودجه را هم برطرف کند. ایگناتیف مدام میگوید لیبرالها کسری قبلی دولت محافظهکار مالرونی را از بین بردند و با اینیکی هم همین کار را میکنند. اما وقتی به تاریخ کانادا و دولتهای مارتین و کریتین نگاه میکنیم میبینیم با شیوههای خیلی جالبی کسری را از بین نبردهاند و خدمات اجتماعی را کاهش دادهاند و … الان هم که همتاهای استانی شما به رهبری مکگینتی دارند وعدهی "روزهای" و کاهش خدمات را میدهند. خلاصه سئوال من این است که تحت رهبری حزب شما چه کسی قرار است خرج این بحران را بدهد: شرکتها و رئیس و روسایی که آنرا ایجاد کردند یا مردم و زحمتکشان؟
ـ متاسفانه آدمهای نسل خود تو هستند که نهایتا باید خرج را بدهند. این تلاشی طولانی مدت خواهد بود. هیچ عمل بلافاصلهای نیست که اوضاع را درست کند تا حدودی به این خاطر که هر کاری تاثیر بسیار اقتصادی خواهد داشت. پس باید بسیار مراقب باشیم.
باید بگویم که مایکل ایگناتیف همیشه چشماندازی را مطرح کرده که من هم به عنوان لیبرال همیشه مطرح کردهام. رهبر اپوزیسیون چالشهای بسیاری پیش رو دارد و حواس مردم به همه چیز هست، اما به نظر من درک این چشمانداز آنقدرها هم سخت نیست. بخشی از آن رفاه اقتصادی است چون بدون رفاه اقتصادی نمیتوانیم خرج برنامههای اجتماعی را بدهیم، نمیتوانیم خرج نیازمندان را بدهیم. ما باید اقتصادی قدرتمند و رقابتی در سطح جهان داشته باشیم. این مهم است.
اما در ضمن مهم این است که با این رفاه چه میکنیم. بخش عدالت اجتماعی در حزب لیبرال و سنتهای لیبرال بسیار مهم است. منشور حقوق و آزادیها نتیجهی ارزشهای لیبرالی برابری و عدالت اجتماعی و برابری در فرصت است. آدم دیگر چقدر باید چشمانداز داشته باشد؟ (خنده) اینها چشماندازهای مهمی برای آیندهی این کشور هستند و ما البته نمیگوییم همین است و بس. در طول زمان چالشهای جدید به وجود میآید.
هر چه بیشتر آدمهایی از کشورهای مختلف و فرهنگهای مختلف داشته باشیم بیشتر باید بر این اصول بنیادین تاکید کنیم. میتوانید اسمش را بگذارید "رفاه با هدف" اما آدم باید از نظر اقتصادی هوشمند باشد. در زمان مارتین و کریتین به ما وضع اقتصادی افتضاحی را تحویل دادند و بله حل آن کار دشواری بود. فقط برای حزب لیبرال دشوار نبود. برای تمام کاناداییها بود. تمام کاناداییها باید با بخشی از کاهش خدمات و مخارج دولتی روبرو میشدند. همه باید نقشی در احیای دوبارهی اقتصاد بازی میکردند…
اما سران صنعت که با پول دولت نجاتشان دادند چه؟ آنها خودشان این بحران را درست کردند، با پول دولت نجاتشان دادند و حالا آنها حتی سفرهای گلفشان را هم لغو نمیکنند!
ـ یک لحظه اینرا بگذاریم کنار چون من نظر خیلی محکم شخصی در این مورد دارم. ولی اول واقعا میخواهم حرفی که راجع به چشماندازها را میزدم تمام کنم.
ادارهی کشور بعضی مواقع سخت است. و این دولت حتی پیش از رکود دو تا از بزرگترین مخارج بودجه تاریخ کانادا را داشت. حتی پیش از بستهی انگیزشی. حتی قبل از آن هم ما داشتیم به همانجایی میرفتیم که دولت مالرونی رهایمان کرده بود (از نظر اقتصادی) و اگر قرار است باز ما دولت لیبرالی باشیم که باید اوضاع را درست کند، پس چنین باد. اگر این دوباره کار ما است، پس باکی نیست و ما باید از کاناداییها بخواهیم کمکمان کنند. چون قبلا هم همین کار را کردیم.
کاری که الان باید بکنیم و من خودم در سمتم به عنوان منتقد انجام دادهام این است که از دولت بپرسیم پول را خرج چه میکند؟ چون نسلهای آینده باید این خرجها را بدهند و باید آنرا مصرف کاری کنیم که به بازدهی و رقابتی بودن ما کمک کند. ما نیاز به خرج انگیزشی را میفهمیم و آنرا میخواهیم، اما باید هوشمندانه باشد. این تمرکز ما در حال حاضر است. برای پیشروی چه میکنیم؟
میدانید که حزب لیبرال حزبی بود که دفعهی قبلی با کمک تمام کاناداییها (و باید بر این بسیار تاکید کنم) اوضاع را سامان داد. اگر دوباره کسری بودجهی عظیمی داشته باشیم، تمام کاناداییها باید کمک کنند. چون عادلانه نیست که اینرا برای نسل تو و امثال تو و جوانتر از تو بگذاریم. این از این.
ولی این همراه با چشمانداز عدالت اجتماعی و برابری فرصتها است. بخشی از این چشمانداز چیزی است که لیبرالها تشویق کردهاند و به نظر من تفاوت بسیار بزرگی بین لیبرالها و محافظهکاران است و آن احساسی قوی در مورد جایگاه کانادا در جهان است. و فقط هم قضیهی حفاظت از صلح نیست. کاناداییها در جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم و جنگ کره و … جنگیدهاند اما در ضمن نقش حافظ صلح هم داشتهایم و ما احساسی خیلی قوی داریم راجع به قابلیتمان در استفاده از قدرتهایمان و استفاده از کسانی که از بخشهای مختلف جهان به این کشور میآیند و این قدرتی واقعی در اختیار ما قرار میدهد تا در سطح جهان کار کنیم و من بسیار بسیار ناراحتم که دولت کنونی تقریبا دور کانادا دیوار کشیده است. نخستوزیر تازه الان دارد به دیدن چین و هند میرود. این بسیار ناراحتکننده است که او اینهمه مدت نخستوزیر بوده و این کار را نکرده. این مشکلی جدی است.
به همین جامعهی ایرانی نگاه کنید. دیشب میزگردی با نمایندگان جامعهی کسب و کارها داشتم و یکی از صحبتها این بود که ما از مزایایی که میتوانیم در علم و فنآوری داشته باشیم استفاده نمیکنیم. باید این کار را بکنیم. میگفتند اقوام ما هستند، دوستان ما هستند، با هم کار کردهایم و زندگی کردهایم و میتوانند برای کانادا مفید باشند و با هم همکاری کنیم، اما کسی از این موقعیت استفاده نمیکند.
این در مورد خیلی گروههای دیگر کشور هم صدق میکند. و من احساس خیلی محکمی در این مورد دارم.
خلاصه فکر نمیکنم ما کمبود چشمانداز داشته باشیم.
آیا به مردم یادآوری کردهایم که این چشمانداز فرق بسیاری نکرده و همان است و بسیار مهم است. لازم نیست چیزی جدید و براق باشد، این چیزی است که ما اعتقاد محکمی به آن داریم. و به نظرم بیشتر شاهد آن خواهیم بود.
و اما در مورد سئوال شما راجع به نجات شرکتها با کمک دولت، من خودم شخصا چالشهای بسیاری با شیوهی برخورد ما با جنرال موتورز و کرایسلر داشتم. آخر پول بسیار بسیار زیادی بود و بخش زیادی از آن صرف حفظ حقوقهای چشمگیر مدیران شد. استدلالهای زیادی له و علیه این تصمیم هست، اما من وقتی به دلارها و این حجم عظیم پول نگاه میکنم و به کاری که از نظر سرمایهگذاری و فنآوری شده نگاه میکنم…
و شما که منتقد حزب لیبرال در زمینهی کارهای ساختمانی دولتی هستید، میدانید میشد این پولها را خرج کاری کرد که اشتغال بسازد…
ـ بله بهترین نمونه هم برنامهی سبزسازی ساختمانهای فدرال است. این برنامه را میشود بسیار شتاب بخشید. در حال حاضر این برنامه فقط وقتی انجام میشود که میخواهیم چیزی را تعمیر کنیم و صورت سبزی روی آن میگذاریم. برنامهی خوبی است اما اگر واقعا میخواهیم انگیزش اقتصاد را طوری انجام دهیم که تاثیری بر محیط زیست و اولویتهایمان داشته باشد باید سرعت را زیاد کنیم. مثالهای بسیاری میشود زد، در زمینهی سرمایهگذاری، راحتتر ساختن مقررات برای سرمایهگذاری مخاطرهآمیز که در کانادا خیلی کم شده و سرمایهگذاری در فنآوریهای جدید و سبز که میدانیم شغلهای آینده هستند. من سرمایهگذاری در این جهات را ترجیح میدادم. اما چه کنم که من در دولت نبودم.
چند سئوال شخصی داشتم. آیا شما فمینیست هستید؟
ـ بله البته که هستم. چطور میتوانم نباشم؟ خندهام میگیرد که مردم کلی حرفها را به این نام متصل میکنند. من با تمام توان طرفدار برابری کامل زنان و مردان در جامعه مان هستم و برای آن بسیار تلاش میکنم. و اولین کسی هستم که به شما بگویم ما هنوز به این هدف نرسیدهایم. منظورم این است که در بسیاری از جاها هنوز برابری نداریم. مثلا در همین سیاست. ما زنان ۵۲ درصد جمعیت هستیم که میشود اکثریت جامعه. اما فقط ۲۱ درصد سیاستمداران منتخب زن هستند.
منظورتان نمایندگان مجلس در اتاوا است؟
ـ همین رقم با کمی پس و پیش در مورد استانها هم هست، اما به هرحال نسبت به کل جمعیت پایین است و شکی نیست که هنوز مشکلات مهمی پابرجاست. زنان در بعضی شغلها به خاطر کار مشابه، حقوق مشابه دریافت نمیکنند. من به شدت حامی ادامهی دفاع از این حقوق هستم تا زمانی که برابری کامل برای زنان را داشته باشیم.
میدانم که در دانشگاه تورنتو درس روابط بینالملل خواندید. راستش خود من هم الان دارم همین درس را میخوانم…
ـ چه قدر عالی، چه قدر خوب، برنامهی خیلی خوبی است!
اما میدانم که زندگی پرتلاطمی داشتید. قبل از اینکه در دانشگاه یورک حقوق بخوانید و کسب و کار داشته باشید، در زمان دانشجویی همهکار کردید. از پیشخدمتی تا مربیگری اسکی تا بچهداری… این زندگی چطور بود؟
ـ خیلی عالی. شکی نیست که خیلی سرمان شلوغ بود. فکر نمیکنم هیچوقت اندازهی کافی خوابیدم. فلسفهی من این است که هر کدام ما روزی ۲۴ ساعت دارد و ما خودمان تصمیم میگیریم چگونه آنرا پر کنیم. من در بزرگ کردن ۳ کودکم خیلی خوشبخت بودم چون شوهرم هم کسی بود که خیلی مدافع برابری بود و مسئولیت بچهها را کاملا با برابری در اشتراک گذاشتیم و من توانستم کار کنم. خیلیها و بخصوص زنان به سابقهی کاریام نگاه میکنند و میگویند چگونه این کار را کردی؟ خوب باید بگویم که با کمک خانوادهمان و پدر بچهها که در این زمینه خیلی خوب بود.
البته وقتی آدم دنبال چیزهایی برود که دوست دارد احساس بدی نخواهد داشت.
پس میشود هم درس خواند و هم کار کرد و هم بچه داشت؟
ـ من که ظاهرا توانستم. البته خوب یادم نمیآید چطور (با خنده). ولی خیلی خوش گذشت. خیلی دوست داشتم که در جوانی بچهدار شوم. یک بخش جدی هم این بود که خوب وقتی در دانشگاه بودم آسانتر بود. چون اگر بچهها مریض بودند یا به هر دلیلی باید خانه میماندم، خوب یک روز نمیرفتم سر کلاس. اما فهمیدم بچهداری هنگام اشتغال بسیار دشوارتر است. با اینکه بچهها خیلی بزرگتر شده بودند، اما در آن هنگام در مرکز شهر کار میکردم و بسیار دشوار بود. اما بچهدار شدن در جوانی خیلی خوب بود.
هنوز هم احساس نسبتا جوانی دارم و بچههایم همه ۲۰ و چند سال دارند و بیصبرانه منتظر نوهدار شدن هستم، اما هنوز نوه ندارم (با خنده).
نقطهی مورد علاقهی ایرانیتان در ویودیل کجاست؟
ـ یک پلازای کوچکی در چند کیلومتری شمال همینجا هست…
به کسی نگویید اما ما بهش میگوییم پلازای ایرانیان (با خنده).
ـ پس من و تو جفتمان میدانیم. من که نمیخواستم با این اسم صدایش کنم، اما خوب میدانی کجا را میگویم. خودِ همانجا!
آنجا معمولا چه کار میکنید؟
ـ یکی دو تا شیرینی هست که معمولا میگیرم. میدانی آن نوقاتهایی که رویشان پسته دارد و …
فکر کنم گز را میگویید.
ـ خودش است! آنها عالی هستند. باید اعترافی کنم و آن اینکه حتی اگر نتوانم خودم بروم از کسی خواهش میکنم برود و برایم بگیرد و البته لیلی هم هر چند وقت یکبار برایمان از این چیزها میآورد.
و خیلی مفتخرم بگویم که در انتخابات قبلی تقریبا همه در این پلازا تابلوی "مارتا" گذاشته بودند که خیلی دوستداشتنی بود و قدردان آنها هستم.
خیلی ممنونم، سئوالهای من دیگر تمام شده است و البته امیدوارم این آخرین فرصت صحبت نباشد…
ـ امیدوارم که اینطور نباشد. میدانید که فقط یک تلفن و کمی رانندگی با ما فاصله دارید.
میخواستم در پایان بپرسم پیامی برای ایرانیها و البته افغانها و تاجیکها که از خوانندگان ما هستند، دارید؟
ـ به هر خوانندهی افغانستانی که اینرا میخواند باید بگویم که امیدوارم اوضاع افغانستان بهتر شود، بخصوص برای کسانی که خانواده و اقوامی در این کشور دارند، واضح است که اوضاع بسیار دشواری است.
همین در مورد ایران هم صدق میکند البته به شیوهای متفاوت. میخواهم بگویم که ما داریم خیلی سخت در این زمینه کار میکنیم. برای اینکه من شغلم را به درستی انجام دهم باید تا آنجا که میشود راجع به مردمی که اینجا زندگی میکنند بدانیم و یاد بگیریم. نظر همه مهم است و ما اینجا میزگردهایی داشتهایم و سعی کردهایم با نمایندگان جامعه و مددکاران اجتماعی و معلمها و نمایندگان کسب و کارها و … صحبت کنیم اما کار ما در واقع تازه شروع شده است. و من میخواهم این کار را ادامه دهم.
پس میخواهم تاکید کنم که درهای اینجا باز است و ما میخواهیم بیشترین حد دخالت و ارتباط و تماس را داشته باشیم. صحبتم را با خواستهای تمام میکنم: اگر کسی سئوالی دارد، پیشنهادی دارد، اگر فرصتی برای دیدار با گروههایی از مردم هست، لطفا با ما تماس بگیرید چون دوست داریم تا جایی که میشود این کار را انجام دهیم.