یکی از دوستان در نامهای نوشته بود که نمیدانم چرا هنوز به این همه ظلم و بیعدالتی خو نگرفتهام و پوستم کلفت نشده
شهروند ۱۲۱۲ ـ پنجشنبه ۱۵ ژانویه ۲۰۰۹
یکی از دوستان در نامهای نوشته بود که نمیدانم چرا هنوز به این همه ظلم و بیعدالتی خو نگرفتهام و پوستم کلفت نشده. نتوانستم که از این اشاره و استعارهاش ساده بگذرم و سریع و بدون تامل پاسخی برایش بنویسم. چرا که این حرف به نظرم عمیقتر از آن بود که بتوان از سر رفع تکلیف جوابی برایش نوشت. فرصت و فراغتی دست داد تا چند خطی را در پاسخش بنویسم.
دوست عزیز، نوشته بودی که علیرغم گذشت روزگار هنوز به ظلم خو نگرفتهای و چنان که عموما انتظار میرود، پوستت کلفت نشده. از این بابت خوشحالم. چرا که اگر هر از گاهی تغییری در دنیا رخ میدهد، از برکت سر همانهایی است که به اوضاع خو نمیکنند، و در نتیجه به جای آن که خودشان تغییر کنند، دنیا را دیگرگونه میخواهند. روزگار از این دست آدمهای غریب، زیاد به خود نمیبیند، و گاه هم که میبیندشان، قدر نمیداند که هیچ، ذله و فرسودهشان هم میکند.
با این همه این داستان همچنان ادامه دارد. چون این آدمهای غریب بر خلاف پوستشان که نازک است و تلخ و شیرین دنیا را به کمال دقت حس میکند، سرشان خیره است و گوشهنشینی و درماندگی را برنمیتابد. قلبی بزرگ دارند و سوداهایی بس بزرگتر. این خیرهسری و سوداهای بزرگ، انگیزه و دلیلی میشود که برخیزند و برای تغییر وضعیت اقدام کنند. بنابراین از خوش اقبالی ماست که گاندی، مارتین لوترکینگ، ماندلا و بسیاری دیگر که کارهایشان آنقدر سترگ بوده که نمیتوانی از قلم بیندازیشان، به ظلم خو نکردند و پوستشان کلفت نشد. که اگر این چنین بود ، هنوز تهیدستان هندی به این گناه که نجس شمرده میشدند بردهی اربابان خود ، و اربابانشان بردهی انگلیسیها بودند. سیاهان آمریکا، به جرم پوست رنگینشان هنوز غلامانی محسوب میشدند که تنها تسّلایشان آوازهای دستهجمعیای بود که به هنگام بیگاری در مزارع، پیام رنج و محنتشان را به گوش باد میسپرد. و هم، اگر چنین بود، هنوز معدود کسانی سپید پوست، به کین بر بخشی از قارهی سیاه حکم میراندند و تیرهبختی مردمانش را رقم میزدند.
از نیکروزی ماست که هنوز هم هستند کسانی که به دیدن شوربختی دیگران، راه آسانتر در پیش نمیگیرند و چشم بر آنچه میگذرد نمیبندند. به جای آن که به زشتی و نابرابری گُرده دهند و بر یوغهای رنگارنگشان گردن نهند، راه سختتر در پیش میگیرند و به ستیز با آن چه نمیپسندند میپردازند. این عادتناکردهها خوب میدانند دنیای بهتری هم میتوان ساخت، پس عزم میکنند که خواب گردنکشان را آشفته سازند و سرمستی خودکامگان را بشکنند.
پس خوشحالم که پوست تو هم کلفت نشده و دماسنج احساست هنوز به دقت کار میکند. این خو نکردن را گرامی میدانم و دوستش میدارم. مشتاقانه هم امیدوارم که نتیجهی این احساس و تعلق خاطرت به آزادی و آزادگی، نتایج ملموس و روزهای روشنتری به ارمغان آورد.