به بهانه اجرای نمایش غیرت در غربت در کانادا

قرار شد که در رابطه با اجرای “غیرت در غربت” شهروند مصاحبه ای با من داشته باشد. از آنجا که من، خودم را بهتر می شناسم و نمی توانم از دست خودم زیرابی در بروم، تصمیم گرفتم که خودم با خودم مصاحبه کنم. به هر حال این مصاحبه چند حسن دارد:

یک ـ در این اوضاع اقتصادی نامناسب، دیگر لازم نیست که دو نفر درگیر این مصاحبه بشوند. دو ـ چون مصاحبه کننده و مصاحبه شونده خیلی خوب همدیگر را می شناسند (بیش از نیم قرن) پس نمی توانند زیاد خارج از واقعیت سئوال و جواب بکنند. سه ـ شاید یک کار جدید باشد و بتواند الگوئی ….. چهار ـ و……..

افصحی: با تشکر از شما که در این اوقاتی که درگیر اجراهای (نمایش غیرت در غربت) در کانادا هستید، و می دانیم که خیلی سرتان شلوغ است، این وقت را در اختیار ما گذاشتید.

افصحی: خواهش می کنم، ولی همچین هم سرم شلوغ نیست، چون ما در آخر هفته اجرا می کنیم و در طول هفته بیکار هستیم.

اگر موافق باشید، خودتان را معرفی کنید.

ـ مصاحبه است یا بازجوئی؟ اگر منو نمی شناسید، کسی را برای مصاحبه بفرستید که با مصاحبه شونده آشنائی داشته باشد.

قصد بر این است که در ابتدا کمی از خودتان بگوئید تا اگر خوانندگانی شما را نمی شناسند، بیشتر با شما آشنا شوند.

ـ روز، سال، تاریخ، بی مفهوم است. مهم بودن و چگونه بودن است. کی و کجا؟ اصلا مهم نیست. کدوم مدرسه و دانشگاه رفته باشی. مهم توی مردم زندگی را آموختن است.

بهارستان، تهران پارس، تجریش، امامزاده عبدالله، شوش، خزانه، شیوا، شاه آباد، سزاوار …..

زمستان پر برف، سراسیاب دولاب، کودکی! ….کودکی ، آزمون زندگی آغاز می کند. …. در خانه پدر بدون حضور او بزرگ شدم ……. و مادر مونس تنهائی و اوهام من بود….. کودکی، صدا، تکیه، دسته های سینه زنی، معرکه گیری …. پهلوانی ….صبح زود سر صف، صدای قرآن، صدا ـ صدا ـ تصویر …… مدرسه …..تصویر ناروشن ……..دوستان امروز …..رفیقان دیروز …..تصویر …تئاتر ….اولین تمرین، اولین نمایش، ….دیوانه چوب بدستهای ورزیل …. شاعر رمانتیک حشره ها …..صدا ـ تئاتر ـ تلویزیون، بازی در بازی….. زندگی؟ …. تصویر … دربدری …. غربت …. تبعید، تئاتر … تئاتر تبعید …..تئاتر کولی وار، هرشب در صحنه ای ناشناخته، کشوری …. شهری نادیده …. تئاتر …. یاران همدل، همراه …. صدا …تصویر …. تئاتر.

این ها که گفتید، بیشتر شعار بود تا معرفی. یک سری حرف های روشن فکری

ـ این هائی که گفتم، بخشی از متن بروشور یکی از نمایش های من “دوران سپری شده” است. این نمایش که از خصوصی ترین کارهای تئاتری من است حدود ۴-۵ سال پیش در اروپا و تورنتو هم اجرا شد. در بروشور این کار، این متن را به عنوان معرفی نوشتم.

کار هنری را از کی و کجا آغاز کردید؟

ـ من کار هنری را با بازی در گروه های آزاد بازیگری در دوران دبیرستان آغاز کردم و کلاس دهم بودم که کارگردانی هم کردم.

پس شما مادرزاد هنرمند به دنیا آمدید؟

ـ من همچین ادعائی نکردم، شما اجازه بدهید حرفم تمام بشود و بعد نتیجه بگیرید. داشتم می گفتم که کلاس دهم که در دبیرستان هدف یک تحصیل می کردم، یادش بخیر معلمی داشتیم برای فوق برنامه به نام  آقای قلم سیاه، که ایشون کار تئاتری از من دیده بود و موجب شد که بخش تئاتر هدف را که در دبیرستان هدف ۲ دختران بود ـ چون فقط آن جا سالن تئاتر داشت ـ  به من بسپارد. من هم در آن سال نمایش اسب سفید، نوشته ی رکن الدین خسروی را کار کردم، که یکی از کارهای خوب نواحی های تهران شد و به اردوی رامسر رفت. فکر کنم حدود ۴۰ سال پیش بود.

پس این شد جرقه هنری شما؟ اگر شما بخواهید این ۴۰ سال را اینجوری تعریف کنید، فکر می کنم این مصاحبه پاورقی یکساله بشود. کار حرفه ای را از چه زمانی شروع کردید؟

ـ اگر منظورتان از کار حرفه ای ، یعنی پول درآوردن باشد، از همون دوران دبیرستان، چون در همان سال که مسئول تئاتر هدف بودم، دیگه شهریه سالانه را که حدود هزار تومان بود ـ که قبل از سال ۵۰پول زیادی بود ـ نمی دادم، ولی اگر حرفه ای منظورتان دانش و علم تئاتر را دانستن و در کار تئاتر به کار بردن است، به سال های  بعد برمی گردد (بعد از سال ۵۲)که در حین فراگیری دانش تئاتر، وارد اداره تئاتر شدم و در حرفه ای ترین مرکز تئاتری ایران مشغول کار شدم.

حسین افصحی و پروانه سلطانی در صحنه ای از نمایش غیرت در غربت

حتما با کار بازیگری هم شروع کردید؟

ـ بله اول در نمایشی از آ قای شیبانی بازی کردم، ولی بعد به عنوان مدیر صحنه در گروه آقای والی شروع کردم.  در اداره تئاتر آن زمان چند گروه تئاتری بود که من شانس داشتم که توانستم در گروه آقای جعفر والی  قرار بگیرم. یعنی درکنار آموختن تئوری تئاتر در دانشگاه  به کار عملی هم در اداره تئاتر مشغول شدم. فکر می کنم، همه برو بچه های همدوره ما و یا قبل از ما نیز چنین بودند، ولی متاسفانه این روزها (بعد از انقلاب)  بر و بچه هائی را در اروپا و این جا دیده ام که در ایران فارغ التحصیل تئاتر شده اند، ولی هنوز یک بار هم روی صحنه نرفته اند.

در کار تئاتر داشتن مدارک دانشگاهی نیاز است یا تجربه های عملی کار؟

ـ هر سه گانه.

من که دو عنوان پرسیدم.

ـ بعله. تعجب کردید. اجازه بدید توضیح بدهم. به هر حال برای هر کاری نیاز اولیه داشتن دانش آن کار می باشد و بعد تجربه های عملی، و ترکیب این دو با هم می تواند حاصل قابل توجهی به دست بیاورد. و اما نکته سوم، اینکه کسی که می خواهد تئاتر کار کند باید انسان باشد به انسانیت بیاندیشد. مثلا در انجمن خوش نویسان می گفتند: کسی که دروغ بگوید، نمی تواند خط خوشی داشته باشد. پس تئاتر عاشق بشریت بودن است. عاشق زندگی بودن است. تئاتر آموختن زندگی در میان مردم است. شما می توانید دکترای تئاتر باشید، پرفسور دانشگاه های بزرگ باشید، ولی در خدمت دیکتاتورها قرار بگیرید. مثلا خانم ملینا مرکوری آنچنان مدرک بالای دانشگاهی نداشته است، ولی هنرمندی مردمی بوده و در تمام دوران حکومت سرهنگان در بیرون از مرزهای یونان، علیه آنان مبارزه کرد، تا پیروزی مردم یونان بر حکومت سرهنگان. نه بمانند تئاتری های ما که با داشتن مدارک دانشگاهی از دانشگاه های دنیا، در جشنواره های فجر خوش خدمتی کرده اند و بر سر مزار پوینده و مختاری و …. به اجرای نمایش پرداختند و پایکوبی کردند.

من از سئوال خودم پشیمان شدم. چون شما مصاحبه را سیاسی کردید و امکان چاپ آن را می گیرید. برگردیم به حرفهای خودمان، حرف های هنری. از کارهای تئاتریتان بگوئید و از روند کاریتان در اداره تئاتر و بعد از آن.

ـ من کم کم در گروه آقای والی بعداز کار اول از مدیر صحنه ای به دستیار کارگردانی رسیدم و در چند نمایش هم نقش های کوچکی ایفا کردم.

یکی از بزرگان تئاتر می گوید، نقش کوچک و بزرگ نداریم، بلکه بازیگر کوچک و بزرگ داریم.

ـ بله این گفته آقای استانیسلاوسکی است که خودش سرپرست گروه تئاتری بود و همیشه در کنار کارگردانی، نقش اول را هم بازی می کرد. ولی این تئوری می تواند درست باشد، اما نه در کشورهای سرمایه داری و وابستگانشان. چون اگر شما در این کشورها نقش کوچک بازی کنید، به نامتان ثبت می شود و تا معجزه ای صورت نگیرد، این نقش کوچک بازی کردن بخشی از شما می شود، ولی در کل این تئوری درست است، البته در گروه های تجربی تئاتر .

در مورد درست بودن این تئوری می توانید مثالی در ایران بزنید.

ـ بله در مورد تئاتر به خاطر ندارم ولی در مورد سینما می توان به بازی زنده یاد پرویز فنی زاده در دو فیلم تنگسیر و گوزنها اشاره کرد، که زنده یاد در هر فیلم حدود ده دقیقه بیشتر بازی نکرد، ولی ایفای نقشش  آنچنان بود که ممکن است شما فیلم را یادتان نباشد ولی بازی فنی زاده فراموشتان نمی شود و باید آن را در کلاسهای بازیگری نشان بدهند، برای تدریس.

خب از ادامه کارتان  بگوئید.

ـ من این شانس را داشتم که در اداره تئاتر به غیر از آقای والی با کارگردانان دیگر هم کار کردم. با زنده یاد منوچهر شیبانی، زنده یاد دیلمقانی، زنده یاد هادی اسلامی، کامران نوزاد، فرهاد مجدآبادی، صادق هاتفی، منیژه محامدی، سیاوش طهمورث، فردوس کاویانی، زنده یاد پرویز فنی زاده و رضا کرم رضائی که امروز شنیدم که فوت کردند یادشان گرامی.  و شاید کسان دیگری که در خاطرم نیست و به خاطر فراموشی پوزش می خواهم . در همین سالها در کنار تئاتر، کار تلویزیونی هم انجام می دادم و در چند کار بودم تا قبل از انقلاب. در کار کلیله و دمنه کار افشین شرکت، شراب خام کار علوی، صدا روزنامه صبح تهران کار محمد بزرگ نیا،  و …..

در ایران تا چه سالی به تئاتر ادامه دادید؟

ـ من در اوایل انقلاب یک سالی فقط کار تئاتر خیابانی می کردم تا اینکه کتک های زیاد ما را از این کار منصرف کرد و به سالن کشید. چند کار صحنه ای انجام دادم و بعد به مدت ششماه در تئاتر البرز در لاله زار تجربه های بسیاری کسب کردم در کنار هادی اسلامی، سعید اویسی، شیراندامی و دوستان دیگر. روزی ۶ – ۵ سانس اجرا ، خود تجربه بسیاری است. در سال ۶۰ نمایش شاهزاده و گدا را به کارگردانی هادی مرزبان در حال تمرین بودیم که بعد از سه ماه تمرین تعطیل شد و من دیگر کار صحنه نکردم تا خارج از ایران.

خاطره ای از این کارها ندارید؟

ـ هرکدام از این کارها از روز اول تمرین تا آخرین روز اجرا سراسر از خاطره است، ولی شاید یک نکته مهم باشد و آن اینکه من اولین گروه تئاتری را در سال ۱۳۶۰ به مدت دو ماه در جبهه های جنوب و غرب گرداندم، و در میان خمپاره و الباقی مخلفات به اجرای تئاتر خیابانی پرداختیم و به جرات می توانم بگویم که در تاریخ تئاتر ایران اولین گروه هستیم که به جبهه رفتیم.

ولی در قبل از انقلاب هم این کار را می کردند.

ـ بله در قبل از انقلاب گروه هایی در اداره تئاتر نمایش هائی را برای اجرا به پادگانهایی در شهرستانها می بردند، ولی من گفتم در جبهه های جنگ.

از ادامه کارتان بگوئید، بعد از قهر با صحنه  چه کردید؟

ـ به تلویزیون رفتم و اولین کار کمدی حکومت اسلامی را در تلویزیون ساختم(بازم مدرسه ام دیر شد). و بعد اولین برنامه نوروزی حکومت اسلامی را با دیگر دوستان ساختیم (نوروز نامه) و اولین برنامه نمایشی را در گروه ورزش در تلویزیون ساختم (بورزید و بخندید)و دیگر کارها: امانت ـ محله بروبیا ـ بار دیگر زندگی ـ  بهارک و مبارک ـ حواستو جمع کن ـ بچه ها بیدار، بچه ها هوشیار ـ هوشی و موشی،  و بچه خوب می دونه که هر دو این کارها همچنان در توقیف به سر می برند.

این کارها به صورت تک قسمتی بودند و یا …

ـ همه ی این ها سریال  های ۱۵ – ۱۷ قسمتی بودند به غیر از بار دیگر زندگی که ۳ یا ۴ قسمت بود، درست یادم نیست.

در چه سالی به خارج از کشور مهاجرت کردید؟

ـ در سال ۱۹۸۵ به تبعید اجباری سر از آلمان درآوردم. در ضمن من مهاجر نیستم، که قشلاق و ییلاق کنم. من ۲۵ سال است که از زادبومم  رانده شدم و هرگز امکان و فرصت بازگشت برایم فراهم نشده است. نه اینکه به آن فکر نکنم …. نه همه فکرم به آنجا است ولی بگذریم. در مصاحبه ای دیگر به این مطالب می پردازیم. بله من در اواخر  سال ۱۹۸۶ به شهر هامبورگ آلمان رسیدم و حدود یکی، دو سالی طول کشید تا خانمان یافتیم و زبان یاد گرفتیم  و وارد جامعه آلمان شدیم.

در آلمان چه کردید؟

ـ در طول فراگیری زبان آلمانی چند دوره مختلف ورک شاپ های آلمانی را گذراندم و بعد در سال ۱۹۸۸ گروه تئاتر تماشاخانه را ایجاد کردم که حاصل این گروه در این سال ها  به روی صحنه بردن ۲۵ نمایش بود که نزدیک به بیش از ۳۰۰ اجرا در اروپا داشتیم. شاید گروه تئاتر ما پر اجراترین گروه تئاتری در اروپا باشد و بعد از گروه تئاتر مزدک (ایرج جنتی عطائی) پر جمعیت ترین گروه تئاتری بودیم که نمایش را در همه جای اروپا و کانادا چرخاندیم.

از ترین ها بگذریم، چه کارهائی انجام داده اید؟

ـ کارکودکان ـ نمایش بدون کلام ـ غاز و پرنده و……. شهر قصه امروز ـ دوران سپری شده ـ وروره جادو و ماه پیشانی ـ باز پرسی رستم بیچاره ـ بن بست ـ حلاج ـ پرومته در اوین و…….

همه این کارها نوشته و کار خودتان بود؟

ـ نه … در پرومته و حلاج و چند کار دیگر  فقط بازی می کردم، ولی اکثر کارها نوشته وکار خودم بود و کمتر در کارهائی که کارگردانی کردم بازی کردم، مگر از روی اجبار …..

به غیر از کار فارسی کار های دیگری هم کردید؟

ـ بله در گروه تئاتر مردم (volks)، که گروهی آلمانی ست چند سالی کار کردم که آخرینش پروژه بسیار جالبی بود در مورد بی خانمانان که بازیگران تماشاچیان را در بازی جای می دادند، تا آلمانی ها مشکلات خارجیها را بفهمند. در دو فیلم به نام یوانا و قفس زرد بازی کردم.

شما برای کارهای ایرانی که به روی صحنه آوردید، از بودجه ای استفاده کردید؟ چون همانطور که می دانید بدون کمک دولتی در هیچ کجا تئاتر نمی تواند روی پا باشد.

ـ ویژگی ما ایرانی ها با همه جا فرق دارد. نه ما برای هیچ کدام از کارهایمان از جائی کمک نگرفتیم. فقط روی مردم و تماشاچیان حساب کردیم و تقریبا هم موفق بودیم و دچار ورشکستگی آنچنانی هم نشدیم.

قبل از اینکه به کار آخری شما بپردازیم، می خواستم بپرسم میان کارهای تئاتری که انجام دادید، کدام کارتان را بیشتر می پسندید و یا بیشتر دوست دارید؟

ـ من فکر می کنم که آدم همه کارهایش را دوست دارد و یا به نوعی بهش احساس مالکیت دارد، ولی خصوصی ترین نمایشی که نوشتم و اجرا کردم و همچنان بهش علاقه دارم و به مادرم تقدیمش کردم نمایش “دوران سپری شده بود” و نمایشی که دوست دارم از پرونده ام پاک کنم، علیرغم اینکه به خاطر تجربه های تئاتری برایم مفید بود، نمایش سوپر بقالی ایرانی بود.

همان نمایش که با اکبر عبدی کار کردید؟

ـ بله ، همان نمایش را می گویم که تلفیق ویدئو و تئاتر باهم بود.

مسئله خوبی را مطرح کردید. چون راجع به شما می گویند که این همه راجع به جمهوری اسلامی موضع دارید، آن وقت اکبر عبدی را دعوت کردید.

ـ اولا هیچ کجائی شما و یا دیگران از من نخوانده و یا نشنیده اید که من راجع به شخص موضع داشته باشم. آن هم از همکاران، مگر اینکه آن شخص نماینده مجلسی، رئیس اداره ای، وزیری و یا کاره ای در حکومت باشد. گیر من در دعوت از گروه های نمایشی و موسیقی آن بود که آن ها باید در زیر پوشش ارشاد می آمدند و می آیند، ولی در مورد اکبر عبدی فرق می کرد. آن موقع که ایشان آمدند، فقط بازیگر بودند که حتی در اخراجی ها هم بازی نکرده بودند. دوم اینکه ایشان برای گرفتن ویزای کانادا و اروپا شش ماه در نوبت بودند به شهادت دهندگان دعوت نامه، دوم آقای اکبر عبدی به عنوان شخص به اینجا آمدن و قرار شد در نمایشی که من نوشته ام بازی کنند. نه قرار بود سفیر فرهنگی جمهوری اسلامی باشند، و نه حامل نمایش تصویب شده ارشاد اسلامی. و دیگر اینکه اکبر عبدی کارش را با من آغاز کرده بود (نمایش سیرک با شکوه…… و باز مدرسه ام دیر شد) که فکر می کردم به هم خیلی نزدیک هستیم،  البته  ناگفته نماند که این نمایش  دو حسن و هزاران عیب داشت. اول اینکه در میان مردم عادی بسیار جا باز کرده بود و هنوز بعد از ۵ سال، جائی که مرا می بینند می پرسند که “آقای عبدی دوباره نمی آیند؟” و دوم اینکه من در این کار تجربه ورک شاپ و اجرا را به دست آوردم و آن اینکه ۷-۸ نقش دیگر نمایش را در هر شهر با علاقه مندان تئاتر در همان شهر در ۲ روز آماده می کردم و بعد آنها در کنار عبدی اجرا می کردند که بسیار پر حاصل بود برای کلاس هایم سال ها بعد از آن اجرا. ولی بعد از ۶ اجرا در کانادا و یک اجرا در اروپا علیرغم میل اکبر عبدی که علاقه به ادامه داشت،  کار را تعطیل کردم. در حالی که قرارداد ۳۰۰۰۰$ در سوئد و قرارداد ۲۰۰۰۰۰$ در امریکا و اجراهای ۱۵۰۰۰ دلاری در دیگر شهرهای اروپا داشتیم، ولی از اجراهای بعدی صرف نظر کردم که عبدی گفت من خودم کار را ادامه می دهم که خوشبختانه در این ور آب نتوانست، ولی در ایران با تغییراتی اجباری اجرا کرد و موفق هم بود ـ به شهادت دوستان دوزیستان که دیدند .

اختلاف شما در چه بود؟

ـ در نفهمیدن حرف های هم، علیرغم اینکه فارسی حرف می زدیم. بعد از چندروز فهمیدیم که حرف هم را نمی فهمیم. و دیگر تغییراتی که در روی صحنه ایشان به وجود می آوردند، به سود خودشان و رعایت نکردن محتوا و کارگردانی نمایش را، که می گفتند که از عمد نیست و فراموش می کنم و…… به هر حال من این نمایش را به این دلیل ها دوست دارم از پرونده ام پاک کنم، ولی امیدوارم که اکبر عبدی به سلامت باشد، و از استعدادش به درستی استفاده کند.

به این کار آخری غیرت در غربت بپردازیم. اولا چه شد که این کار را دست گرفتید؟

ـ این نمایش پیشنهاد خانم پروانه سلطانی که از بازیگران خوب ما در انگلیس است، بود، البته این کار، نه آن نمایشی که داریو فو و فرانکا رامه نوشته بودندکه من زیاد با آن موافق نبودم، چون ده سال قبل اجرا کرده بودم. پس نتوانستم که این کار را قبول کنم. پس با توافق خانم سلطانی نمایش را به دست هادی خرسندی عزیز سپردم تا با زبان طنز و ایرانی اش، فضائی ایرانی به نمایش بدهد که به نظر اکثر بینندگان در این کار موفق بود.

چه شد که به آقای خرسندی دادید که تجربه نمایش نداشت.

ـ شما از کجا می دانید که تجربه نداشت؟ ایشان بخش هائی از اولین سریال ایرانی خانه قمر خانم را نوشته اند در آن سالها و یا برنامه ی روتین آقای مربوطه را می نوشتند و حتی همین نمایش های کوتاهی که در اصغر آقا می نویسند، نشان می دهد که از خیلی از نمایش نویس های موجود  ما، آگاهتر هستند و از همه مهمتر ذائقه ی تماشاچی را  خیلی خوب می شناسند.

و من خیلی خوش شانس هستم که این نمایش کمدی زنانه را کار کردم. به خاطر اجراهای مورد پسند در اکثر شهرها که داشتیم.

این نمایش چند اجرا داشته و در کجاها؟

ـ ما این نمایش را ۴ شب در لندن و در هامبورگ، هانوفر، برلین، کلن، فرانکفورت،  هایدلبرگ، استکهلم، یوته بوری، مالمو پاریس، مونت پیله  … و بعد از اجرای ونکوور ، مونترال و تورنتو در تابستان اجراهای مونیخ، اشتورگات،  وین،  آمستردام، دن هاگ … و در لندن بسته خواهد شد.

شما در صحبت هایتان گفتید که در کارهائی که خودتان کارگردانی می کنید بازی نمی کنید. چه شد که در این کار بازی کردید؟

ـ نویسنده خوب بی تاثیر نبود. بله بعد از تمام شدن نمایش، حیفم آمد بدهم کس دیگر بازی کند و به خاطر همین موضوع خودم این نقش را بازی کردم. و علت دیگرش، مسئله اقتصادی ست که در این دوران کمی سخت است که شما، تئاتر کارکنید و از جائی هم کمک نگیرید و بتوانید فروش خوب هم داشته باشید. یک نمایش احتیاج به طراح صحنه، طراح نور، طراح لباس، طراح صدا و موزیسین و غیره دارد، ولی به خاطر نداشتن بودجه و تهیه کننده همه این ها به عهده یک نفر که کارگردان است می افتد. مثلا در همین تورنتو که اجرا داریم باید نصف سالن تماشاچی بیاید که هزینه اجرا تامین شود. فقط هزینه اجرا، نه هزینه سفر و غیره ….

چرا با این همه ذکر مصیبت قیمت بلیت ها را کم گذاشتید؟

ـ برای اینکه تئاتر هست، نه شوی هالیوودی. تئاتر برای همه مردم است و مردم از هر قشری باید بتوانند به دیدن تئاتر بیایند و برای همین هم قیمت بلیت را ۲۵ و ۲۰ دلار گذاشتیم.

مدت نمایش چقدر است؟

ـ به خاطر قیمتش می پرسید؟ هیچ کم فروشی نکرده ایم ، نمایش در دو قسمت۵۰ دقیقه ای است که بین پرده اول و دوم ۲۰ دقیقه استراحت دارد.

برای تماشاچی یا بازیگران؟

ـ راجع به این موضوع بعد از اجرا صحبت می کنیم. من در همین جا به همه خانم ها پیشنهاد می کنم که به دیدن این نمایش بیایند، اگر آقایان هم همراهشان می آیند، برای شب فکر جائی برای خودشان بکنند اگر می خواهند …….

این نمایش در کانادا در کجاها اجرا می شود؟

ابتدا، ۹ اپریل (همین جمعه) در ونکوور و بعد ۱۷ اپریل در مونترال و ۱۸ اپریل در تورنتوی خودمان.

برای آینده چه برنامه هائی در دست دارید؟

ـ اگر از دست این نمایش جان سالم بدر برم، در حال نوشتن دو نمایش هستم که یکی کمدی و دیگری تاریخی و مستند است، که هرکدام امکاناتشان تهیه شد، برای پاییز آینده کار می کنم. دیگر اینکه یک اجرای آلمانی هم در تابستان با گروه آلمانی (گروه مردم) در هامبورگ دارم. و مهمتر که باید کتابم (روزهای طلائی تئاتر) را که ۳ قسمت اولش را در شهروند چاپ کرده بودم، آماده چاپ کنم، البته تا تابستان، چون در این دوران وانفسا برایش ناشر پیدا شده است و فکر می کنم همین مقدار کار برای آدمی به سن و سال من کم نباشد.

با تشکر از شما و خودم که بعد از مدتها تونستیم ، بدون درگیری فیزیکی حرف های درونی را به پایان برسانیم. و با آرزوی موفقیت برای شما که به خودم هم می رسد.